دو سال پیش وقتی در سرشماری عمومی نفوس و مسکن سال 1395 تعداد شهروندان دارای معلولیت شمارش نشد، هیچکسی خواهان جمع آوری اطلاعات مربوط به افراد دارای معلولیت نشد.
در سرشماری اخیر سؤالی به تعداد اعضای معلولان خانوادهها اختصاص داده نشد و رقم واقعی این گروه تا سرشماری بعدی همچنان پشت پرده ابهام باقی خواهد ماند.
حالا دیگر میتوان گفت این موضوع که افراد دارای معلولیت در بیشتر تصمیمگیریهای جامع کشور جا میمانند و مورد توجه واقع نمیشوند به یک امر عادی تبدیل شده است. آنقدر عادی که در طرحی به این جامعیت و به این گستردگی نه تنها هیچ کارشناسی حواسش به شمارش بزرگترین اقلیت جامعه نیست بلکه جای خالیشان نیز به چشم نمیآید.
اما آیا این عادی شدن عادی است؟
آیا این عادی شدن تنها از روی عادت است و هیچ تناسبی با غفلت، ندانستن، عدم انطباق مسئولیت با تخصص و سواد لازم ندارد؟
طرح سرشماری نفوس و مسکن از جامعترین و البته پرهزینهترین طرحهای شمارش افراد جامعه است و وقتی گزینهای برای ارزیابی اینکه چه تعداد از افراد دارای محدودیت (جسمی، حرکتی، حسی و ذهنی) هستند لحاظ نمیشود عملاً به این معناست که جمعیت معلول نه خودشان، نه مشکلاتشان و نه هیچ برآوردی از بودجههای لازم برای رفع مشکلاتشان برایمان حائز اهمیت نیست و تمایلی به دانستن تعدادشان نداریم و امروز پس از سالها تلاش به منظور توجه جامعه به معلولان وقتی هنوز هم این گروه در اقدامات زیرساختی و زیربنایی کشور نادیده انگاشته میشوند یعنی که حتماً یک جای کار میلنگد.
شاید بتوان ریشه این لنگیدن را آنجایی پیدا کرد که متأسفانه مسئولانی که روی کار آمدهاند از دانش کافی بیبهرهاند و صد البته که دیدی جامع و کامل ندارند و هنوز کشور باید بابت عدم وجود مدیران متخصص و صاحب تفکر قربانی بدهد.
سوال اساسی اینجاست: آیل برای دستیابی به آمار معلولان باید سرشماری دیگری راه انداخت؟ آیا تشکلهای مردم نهاد معلولان باید خودشان راه بیفتند و خانه به خانه بپرسند شما چند عضو معلول در خانوادهتان دارید؟ آیا باید از سازمان بهزیستی بخواهیم که اگر جمعیت جامعه هدفش را میخواهد باید یک سازمان آمار درونی و مجزا راه بیاندازد یا اینکه از معلولان بخواهیم خود را به نزدیکترین مرجع مورد نظر معرفی کنند؟ واقعاً علت غفلت سازمان آمار در عدم شمارش معلولان را باید به حسابی گذاشت؟
علت اینکه در سرشماری 95 تعداد افراد دارای معلولیت پرسیده نشد چیست؟ اگر پاسخ، اهمال و حواس پرتی است چرا این اهمال که زندگی چند میلیون نفر را نادید گرفت جایی دیده نمیشود و عواقبی ندارد؟
چند سال دیگر باید به پرسش سؤالات تکراری چندین ساله خود ادامه دهیم و فرمهای ارزیابیمان دستنخورده باقی بمانند؟ چرا نمیخواهیم قبول کنیم که جامعه یک موجود زنده است و همواره بر پایهی اقدامات قبلی نمیتوان پیش رفت؟
در حال حاضر از یک سو با عدم اتخاذ برنامههای پیشگیرانه به تعداد معلولان میافزاییم و از سویی دیگر با عدم شناخت این جمعیت و تعدادشان به بیبرنامگی خود و عدم رسیدگی به وضعیت آنها دامن میزنیم. کاش میدانستیم ترسیدن از آمار واقعی این گروه و عدم برنامهریزی برایشان هرگز رافع مسئولیتهای ما نبوده و تأثیری در کاهش آمار آنها نخواهد داشت.
اما بیتوجهی به معلولان ریشه در کجا دارد؟ چرا این افراد همواره مورد غفلت جامعه قرار دارند؟ و چرا این بیتوجهی به قیمت هدر دادن بودجههای چند ده میلیونی کشور و نادعبور کردن از برآورد دقیق جمعیت چند میلیونی معلولان ریشه میدواند؟ و ما باید منتظر سرشماری عمومی بعدی (که هر 5 سال یکبار صورت میگیرد) بمانیم؟
در واقع شاید بتوان گفت که به دست آوردن آمار دقیق افراد دارای معلولیت دغدغهی هیچ نهادی نیست.
گویا آمار واقعی شهروندان معلول اولویت هیچ دستگاهی نیست و از آن بدتر اینکه این غفلت توسط هیچیک از مسئولان مورد رصد و پیگیری قرار نگرفت که نگرفت!
بیایید بپرسیم کسی از هیچ نهادی این سؤال را ندارد که در فرمهای سرشماری خانوارها چرا یک پرسش به اینکه آیا عضو معلولی در خانواده دارید یا خیر گنجانده نشده است؟
چرا کسی نمیگوید دانستن تعداد اعضای افراد معلول هر خانواده میتواند به اندازهی دانستن تعداد خانههای مردم، به اندازه درآمدهایشان و به اندازه اموالی که دارند مهم باشد؟
چرا کسی نمیخواهد باور کند این افراد هم در این جامعه زندگی میکنند و حق دارند به شمارش دولت درآمده و مورد شمول برنامهریزیهای مدون قرار بگیرند؟
این نکته برای سازمانهای متولی معلولان چقدر اهمیت داشته است؟ آیا مسئولان سازمان بهزیستی که سالهاست به دنبال راهی برای اندازهگیری جامعهی هدف خود میگردند و علت تمام اهمالها و بیبرنامگیهای این حوزه را به گردن نداشتن آمار واقعی معلولان کشور میاندازند نسبت به این موضوع اعتراضی ندارند؟
آیا در بین مسئولان مربوطه کسی به سراغ سازمان آمار و اطلاعات کشور رفته و آنها را مورد سؤال قرار داده است؟
اصلاً اگر این موضوع برای سازمان بهزیستی و بهتر بگوییم وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی اهمیتی داشته، چرا پیش از آغاز سرشماری به فکر مذاکره با مسئولان این ارگان نیفتادند تا از این رویداد به موقع پیشگیری شود؟
چرا درد معلولان کسی را نمیرنجاند؟ چرا حواس هیچ مدیر و مسئولی به این گروه چند میلیون نفری نیست؟
ما تا کی و تا کجا میخواهیم خودمان را پشت آمار غیر واقعی و محدود موجود پنهان کنیم؟ تا کی میخواهیم بگوییم شناختی از وسعت جامعه معلول نداریم و اعتبار لازم بر اساس پروندههای موجود در بهزیستی مصوب میشود؟
با نادیده گرفتن این گروه به چه هدفی میرسیم؟
آیا روبروشدن با واقعیت برایمان سخت است؟ آیا از اینکه تعداد واقعی معلولان کشور که در سالهای اخیر و در اثر سوانح جادهای رو به رشد بوده آزرده خاطر میشویم؟
آیا برای پیشگیری از این واقعیت تلخ سلاح و برنامهای نداریم یا اینکه شرمندهایم؟
نکند دستمان از برنامه و برنامهریزی به هنگام و کاربردی خالی است و شرمندهایم؟
آیا آمار معلولان در سرشماری 95 نیز لحاظ نشد تا مبادا با به دست آمدن رقم صحیح این جامعه بزرگ، کسی مجبور به اندیشیدن به ریشههای بروز معلولیتها نشود؟
آیا کسی هست که پاسخی برای این پرسشها داشته باشد؟
کسی میداند چرا خانوادهها در سرشماری نباید تعداد اعضای معلولشان را بگویند اما در مورد تعداد خانهها، میزان درآمد، اینکه مستأجری دارند یا خیر و... باید صادقانه جواب بدهند؟
وقتی آماری از معلولان موجود نیست و وقتی تلاشی برای احراز این آمار هم نمیشود پس مسئولان مربوطه به چه کار مشغولاند؟ آیا بهتر نیست تا سرشماری بعدی سازمان بهزیستی را نیز تعطیل کنیم؟
مسئولان حوزه معلولان تا زمانی که نمیدانند و نمیخواهند بدانند برای چه تعداد انسان باید کار کنند و چه خدماتی به چه میزان و به چه کسانی باید ارائه دهند پس دقیقاً به چه مسألهای میاندیشند ؟
راستی آمار دقیق معلولان جامعه چه اهمیتی دارد...؟؟
*خبرنگار حوزه معلولان