۱
سه شنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۵ ساعت ۱۹:۰۷

ما از همه دنیا بهتریم

همایون طیاری آشتیانی
یه مدتی بود خیلی دلم میخواست برم استادیوم. حقیقتش وقتی شور و هیجان تماشاگرها رو نگاه می کردم و تعریف و تمجیدهای گزارشگر بازی رو گوش می دادم که می گفت ما بهترین تماشاگر دنیا رو داریم عطشم بیشتر می شد.
یه مدتی بود خیلی دلم میخواست برم استادیوم. حقیقتش وقتی شور و هیجان تماشاگرها رو نگاه می کردم و تعریف و تمجیدهای گزارشگر بازی رو گوش می دادم که می گفت ما بهترین تماشاگر دنیا رو داریم عطشم بیشتر می شد. فقط نمی دونم چرا بعضی وقت ها صدای بهترین تماشاگرهای دنیا توتلویزیون قطع می شد و گزارشگر از تعداد انگشت شماری از تماشاگرنماها گله می کرد. خلاصه هر جور بود برای بازی دربی تصمیم گرفتم برم استادیوم. هنوز چند کیلومتری به ورزشگاه مونده بود که شعارهای تماشاگرها از داخل اتوبوس و مینی بوس همراه با رقص پرچم ها شنیده می شد. فقط هر چی به استادیوم نزدیک تر شدم وسط شعارها کلمات منشوری هم بود که حدس زدم همون تعداد اندک تماشاگرنماها باشند ولی صداشون خیلی بلند بود که احتمالا از بلندگو استفاده می کردند وگرنه ما که بهترین تماشاگرهای دنیا رو داریم، سندش هم تو آرشیو صدا و سیما هست.
بعد از یه ربع رسیدم داخل ورزشگاه که 10 دقیقه ای از بازی گذشته بود که کم کم بدنم داغ شد و دیگه داشتم تبخال و زگیل در می آوردم. تعداد اندکی تماشاگر نما که حدود 30 هزار نفری میشدن شروع کردن به حال و احوال با خانواده داور و بازیکن تیم حریف و پس از چند لحظه تعداد اندک تری از تماشاگرنماهای تیم مقابل که 40 هزار نفری میشدن به رسم ادب با خانواده بازیکن تیم روبرو چاق سلامتی کردن. گوشم رو گرفتم که بیش از این فرهنگی نشم و زدم بیرون و راهی خونه شدم و تازه فهمیدم این گزارشگرها عجب دید وسیعی دارن که 70 هزار نفر رو اندک می بینند. نیمه دوم بازی رسیدم خونه و گزارشگر داشت از فرهنگ بالای تماشاگرهای ایرانی تعریف می کرد. ترجیح میدادم یه گله کرگدن از روم رد بشه ولی دروغی به بزرگی استادیوم آزادی تو حلقم نکنن.
چند روزی گذشت و تصمیم گرفتیم با خانواده بریم شمال. نزدیک عید بود و تمام کانال های رسانه ملی داشت از فرهنگ و تاریخ و تمدن اقوام ایرانی از ابتدای خلقت تا همین چند لحظه قبل تعریف می کرد و مدعی بود ما روز به روز داریم بهتر میشیم و از همه دنیا بهتر و با فرهنگ تریم و سندش هم یه جایی تو آرشیو هست.
خلاصه قرار شد فردای چهارشنبه سوری یا همون چهارشنبه آخر سال حرکت کنیم. شب قبل از حرکت هیچکس خوابش نبرد، البته نه از ذوق سفر بلکه از انفجارات فرهنگی چهارشنبه آخر سال. من هم تمام شب رو به رسم اندک تماشاگرنماها، عزیزانی که تو کوچه و خیابون داشتن یه رسم باستانی رو به زور کپسول گاز و نارنجک تو گوش ملت فرو میکردند بدون ترس از کمیته انضباطی نوازش های کلامی می کردم.
به امید یه سفر خاطره انگیز و با خیالی راحت از امکانات ایران قرن 21 که رسانه ملیش همه مردم دنیا رو برای سفر به سرزمین با فرهنگ ترین ملت دنیا دعوت میکنه زدیم به جاده چالوس، البته صبح خیلی زود، چون مطمئن بودیم که نصف ایران تو این تصمیم با ما شریک هستند. بعد از چند ساعتی که بالاخره طبیعت به رسم دختران زیر 16 سال که جدیدا خیلی زود با فرهنگ میشن دستی به سرو صورت خودش کشید، تصمیم گرفتیم یه جا توقف کنیم تا ناهار بخوریم. یک ساعتی گذشت ولی حتی یه وجب جای تمیز کنار رودخونه گیر نیاوردیم. گویا تمام اندک ایرانی های فرهنگ نما قبل از ما از این مسیر رد شده بودند و با تمام وجود سعی کرده بودند مانند پیشینیان از خودشون آثاری به جا بذارن. نمایشگاهی از انواع غذاها و میوه های مورد علاقه اقوام ایرانی به همراه ظروف مختلف یکبار مصرف و پارچه ها و نایلون های الوان که با انواع بطری و قوطی های نوشیدنی تزیین شده بودن، حس و حال کارخونه بازیافت تهران رو برای ما که صدها کیلومتر دورتر بودیم تداعی می کرد، واقعا این همه همت و پشتکار برای احترام به محیط زیست به رسم تماشاگرنماها واقعا ستودنی بود.
چند روزی در کنار بزرگترین دریاچه جهان که در مقابل عظمت فرهنگی ما مسافرها حقیر به نظر می رسید موندیم تا با رویت اولین آثار مشکلات پوستی عزم برگشتن کردیم. روز آخر سفر تصمیم گرفتیم بریم خرید سوغات وطنی و راهی تهران بشیم. این بخش سفر از لذت بخش ترین لحظات بود. خرید سبد ، حصیر ، سفال ، جاجیم و روغن زیتون اصل که دوستان عزیزتر از هموطنمون تو چین زحمت تولیدش رو کشیده بودند، ایام سفر رو کاملا رنگ و بوی فرهنگی بهش داد.
بعد از سفر هم کلی با عکس های سلفی که تو جنگل های شمال با انبوهی از اندک زباله نماها گرفته بودیم ذوق کردیم و یکی از عکس ها رو که کنار دریا همراه با بازماندگان بلال، چوب بستنی، بقایای چیپس و پفک با برندهای مختلف، سبزی خوردن و کاهو و دمپایی جلو بسته که خیلی شبیه به وانت یکی از خودروهای وطنی بود، قاب کردیم و تو کمد پشت لباس ها گذاشتیم تا هر وقت رسانه ملی از فرهنگ بی نظیر ما ایرانی ها تو دنیا صحبت می کنه از خجالت همرنگ گوجه فرنگی های محله نارمک که از همه جا ارزونتره نشیم.
کد مطلب: 67623
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *