۱
چهارشنبه ۲۱ فروردين ۱۳۹۲ ساعت ۱۹:۴۵

تجربه تلخ مدیریت جهانی دولت اصولگرا

مهدی راستی
تجربه تلخ مدیریت جهانی دولت اصولگرا

روزگاری دور مدیریت جهانی با استعمار و استثمار تجربه می شد. اندیشه حاکم بر اروپا که به اروپامحوری منتهی شد زاده عصری بود که «عقل» را در کانون معادلات بین المللی قرار می داد و حرص و ولع را به جان آدمیان اروپایی می انداخت. از آنجا که عقل را مکاشفه خود در دوران جدید (بعد از قرون وسطی) می دانستند، با راهنمایی همان عقل مناطق اقماری را تحت سلطه و انقیاد خویش در آوردند. همه آنها به نحوی از انحا سعی داشتند مدیریتی خلق کنند که بتوانند مناطق پیرامونی را نیز با توجه به قواعد و ضوابط عقل محوری، تحت کنترل خویش داشته باشند که سرانجام این تفکر به ایجاد «فرهنگ مصرفی» جوامع غیراروپایی منتهی می شد.هرچند در این میان کشورهایی نظیر «هند» وجود داشتند که در آرزوی در دست داشتن آینده به سود و زیان استعمار دل خوش کرده بودند اما دیگر کشورها کج دار و مریز به راه خود ادامه می دادند و در دفاع از هویت انسانی و سرزمینی خود بود که موجب می شد پدیده استعمار و تحت الحمایگی تا اندازه ای عقب نشینی کند. برای بر دوام ماندن فرهنگ مصرفی همین لازم بود تا بقایای نهادها و موسسات و سازمانهای پیرامونی را که زاده تحولات غرب بود فکرهایی دون پایه به خود اختصاص دهند که توانایی تطبیق و هضم کردن خود درون چنین ساختارهایی را نداشته باشند. این نوع مدیریت جهانی که اول بار با پدیده استعمار تجربه می شد تا قبل از جنگ دوم جهانی مختصات ویژه ای داشت و از نظامی گری و چپاول ابایی نداشت. فلذا بعد از جنگ که آمریکا را به قدرت اول سیاسی و اقتصادی دنیا تبدیل می کرد و ناامیدی از آرمان گرایان که برای برپایی صلح پایدار به سازمانهایی فرادولتی دل بسته بودند استعمار با انعطاف و نرمی بیشتری پیش می رفت وسعی داشت نقاب خشونت را به کناری نهد.
کنار زدن نقاب خشونت از چهره با کارگزارانی غیر بومی و ایدئولوگ های آنان و همچنین تبدیل فرودستان جهان سوم به مصرف کنندگان کالاهای مدرن امکان پیدا می کرد و نیاز نظامی را به حداقل ممکن کاهش می داد (هرچند جهان هنوز از چپاول گری و نظامی گری در امان نیست). زرق و برق دنیای ماشینی و صنعتی که از آن به الگوهای مدرنیزاسیون نام می بردند تنها نیاز به چشمانی داشت که هیچ گاه به چنین زرق و برقی خیره نشده بود و همچنان از دریچه بسته به این دنیا و کالاهایش می نگریست. این تجربه مدیریت، کاراتر و برنده تر از چپاولگری و قراردادهایی بود که حتی در ایران و در زمان قاجار به جامعه تحمیل شده بود. پر بیراهه نیست که حتی گفته شود سیل «غرب-زدگی» و «غرب ستیزی» از این تجربه نضج می یافت که مختصات فکری روشنفکران جهان سوم را مشخص می ساخت. این تجربه آنقدر کارا و برنده بود که مبانی معرفتی «لیبرالیسم» را با «مدرنیسم» و «مدرنیته» پیوند می داد و جوامع پیرامونی را به پیروی از مبانی معرفتی لیبرالیسم فرا می خواند و در این کج راهه ایدئولوگ های آنها در کشورهای جهان سوم بدنبال سازوار ساختن آن مبانی با تجربه فرهنگی خود برآمدند که برای نمونه در جامعه ایران چیزی جز آشفتگی فکری در برنداشت( جامعه ایران هنوز نتوانسته است به قدر متقنی از مفهوم جامعه مدنی دست یابد و در میانه «عبور از» و «بازگشت به» جامعه مدنی درمانده است).
اگر تجربه مدیریت جهانی را به قبل و بعد از جنگ دوم جهانی تقسیم کنیم به تجربه ای متفاوت تر بر می خوریم که در گسستی بنیادین با دو تجربه قبل قرار می گیرد. تجربه ای که این بار در جهانی چند قطبی رقم می خورد که یکی از مدعیان اصلی خود را در ایران می جوید. رئیس دولت اصولگرای نهم و دهم در طول طی کردن هشت سال سریر اجرایی کشور با شعار محوری خود در داخل سعی داشت مدیریت جهانی را نیز بر اساس ضوابط و قواعد همان شعار تجربه کند و مکرراً در همایش-ها و مراسم های بین المللی بر شعار «عدالت محوری» تأکید داشتند و کاهش «فقر» و ایجاد «نظام برابری» را تنها در گرو تحقق این شعار در عرصه جهانی می پنداشتند. از منظر رئیس جمهور، باور به توحید و یگانگی خداوند و عمل به اوامر و دستورات الهی است که می تواند بشریت را به قله های معنویت و پیشرفت و در نهایت به عدالت نزدیک سازد. مع هذا، جهان چند قطبی تنها ایران را به مدیریت جهانی فرانخوانده و نخواهد خواند، لیکن دولت-ملت های دیگر هم به طرق و سیاق دیگری مدیریت جهانی را تجربه و دنبال می کنند. گاهی مدیریت جهانی با «ادعا و شعار» همراه است و گاهی هم نقش «الگوپذیری» می یابد. مدیریت با ادعا و شعار را می توان تجربه مدیریتی دولت نهم و دهم در قرن بیست و یک دانست و مدیریت بر طریق الگوپذیری را، مدیریتی از جنس فرهنگ ژاپنی، مالزی، کره جنوبی، سوئیس، سوئد، استرالیا و به تازگی ترکیه دانست. تجربه مدیریتی اخیر ابتدا در خارج از مرزهای ملی تحقق نیافته تا داخل را نیز متأثر سازد، لیکن این نوع مدیریت بر اساس یک سری روابط اجتماعی معنادار در بلند مدت شکل گرفته و جوامع را به الگوپذیری سوق داده و مدیریت جهانی را با فرهنگ و اقتصاد برتر اعمال داشته است. «نظام عدالت» در این کشورها زاده تحولات و روابط اجتماعی معنادار و کنش و واکنشی است که مردم یک فرهنگ خاص در درون مرزهای ملی به منصه ظهور رسانده اند. در محیط مدرن امروز این گونه مدیریت دوام و آثاری به مراتب خیره کننده پیش چشم جهانیان خواهد داشت. مدیریت های عجیب و غریب جهانی معمولا در گذشته تاریخی و در شرایط تاریخی معینی بوجود آمده اند که یا تسویه حساب شخصی با مردم دنیا را هدف داشته اند و به نژاد برتر می اندیشیدند یا صنعتی شدن و در اختیار گرفتن منابع ثروت را با استعمار و استثمار پیرامونیان. این نوع مدیریت ها جز در گذر تاریخی متحقق نخواهند شد و عمری کوتاه مدت در حد تأمین منافع و تازگی یک شعار دارند.
تجربه مدیریت جهانی در ایران با عاملیت رئیس دولت از تجربه تکرار تاریخ رنج می برد و مفاهیمی همانند عدالت را از بالا به پایین تصور می کند و همین دام تلخ تاریخی بود که مدیریت جهانی را در عرصه سیاست خارجی ایران با مفهوم محوری خود «عدالت» وارد ساخت و در برابر از عرصه سیاست داخلی غافل شد. رئیس دولت اصولگرا می بایست به عنوان منجی و مدعی نظریه پیرامون مدیریت جهانی و تجربه ای ناکارآمد در این حوزه ابتدا فرهنگ و نهادهای مردمی را پشت سر خود به تکاپو وا می داشت تا مجال به رشد جامعه مدنی داده باشد و در مرحله بعد در نقش منجی و مدعی مدیریت جهانی ظاهرمی شد. کاش دولت اصولگرا «فرهنگ مصرفی» را - که خشونت و پرخاشگری نمود بارزش است- از چهره این کشور می زدود تا جامعه ایران نخواهد امروز برای تجربه کردن مدیریت جهانی در «شعار» هم، تاوان فرهنگی و اقتصادی بپردازد.

کد مطلب: 27267
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *