فلسطین به لحاظ تاریخی، سرزمین اعراب فلسطین است. قبایل عرب کنعانی، بیش از هفت هزار سال قبل از میلاد، از منطقه مجاور (شبه جزیره العرب) به این سرزمین آمده و در آن سکنی گزیدند. پیش از آنکه قبایل دریای مدیترانه Palest به این منطقه بیایند و با کنعانیها همزیستی کنند و نام «فلسطینی» بر اهالی آن غالب گردد، قبایل عربی نظیر یبوسیها و فینیقیها در این سرزمین میزیستهاند.
قدس قبله نخستین و حرم دوم مسلمانان و سرزمین اصلی میلیونها آواره فلسطینی است، اما این سرزمین مقدس که در قلب جهان اسلام موقعیت دارد، از سال ۱۹۴۸ میلادی که اسرائیل ایجاد گردید، در اشغال صهیونیستها قرار دارد. شهر بیت المقدس و مسجد الاقصی برای پیروان سه دین اسلام، مسیحیت و یهودیت حایز اهمیت و تقدس است. در یک قرن گذشته همزمان با تلاش صهیونیستها برای اشغال فلسطین، آنها ادعا کردند که خرابههای معبد سلیمان درست در زیر مسجد الاقصی واقع است، لذا پس از تاسیس اسرائیل و سپس اشغال بیت المقدس در سال ۱۹۶۷، تلاشهای صهیونیستها برای انهدام مسجد الاقصی و ساختن معبد سلیمان بر روی خرابههای آن شدت یافت.
براساس این عقیده سران رژیم صهیونیستی از زمان اشغال بیت المقدس، اقدامات متعددی را برای تخریب مسجد الاقصی انجام دادهاند که برجستهترین و خسارت بارترین آنها آتش زدن این مسجد مقدس در سال ۱۹۶۹ بود که این آخرین ظلمی نبود که در جریان بود. هزاران سال است که فلسطین موضوع دعاوی سیاسی متعارض و وابستگی شدید مذهبی بوده است.نبردبر سر فلسطین، به خصوص در قرن بیستم بهطور غیر معمول باعث جذب افکار بینالمللی و مداخله خارجی گردیده است. از طرفی تلاشهای داخلی و بینالمللی برای پایان جنگ و برقراری صلح صورت گرفته اما هیچکدام نتیجه چندان مطلوبی در بر نداشته از طرفی نیز قطعنامههای متعدد مجمع عمومی که بر حقوق فلسطینیان تاکید میورزد به طور حتم به دلیل صلاحیت محدود این رکن صرفا جنبه توصیه دارد.
ده سال پس از مبعث رسول اکرم صلی الله علیه و آله، پروردگار یکتا، پیامبر خود را شبانه به مسجدالاقصی در فلسطین برد و از آنجا به آسمان عروج داد. علاوه بر اینکه قدس نخستین قبلهگاه مسلمانان بود. در سال ۱۶ ه. ق مسلمانان فلسطین را فتح کردند و اغلب مردم این دیار اسلام آورده و در فتوحات اسلامی در شام، مصر و مغرب شرکت جستند. اصالت عربی و فتوحات مسلمانان، اثر بهسزایی در سازگاری مردم این دیار با اسلام داشت. در زمان فتح قدس، هیچ یهودیای در شهر وجود نداشت چرا که به وسیله مسیحیان از ورود به آن منع شده بودند و از سویی آنان با مسلمانان شرط کرده بودند که از ورود آنها (یهودیان) به قدس جلوگیری کنند.
بدین ترتیب مسجدالاقصی، سومین حرم شریف گشت و فلسطین، به استثنای دوره اشغال به وسیله صلیبیهای قرون وسطی(۱۰۹۹ م.)- که سرانجام به دست صلاحالدین ایوبی(۱۱۸۷ م.) آزاد شد پیوسته بخشی از خلافت اسلامی بود. فلسطین و قدس دگر بار و بهدنبال اشغال فرانسویها، به رهبری ناپلئون- که توانسته بود برای مدتی کوتاه چند شهر فلسطینی را به اشغال درآورد به آغوش مسلمانان بازگشت. احمد پاشا الجزار، فرمانده شهر عکا و نیروهای [فلسطینی] تحت امر او، توانستند در سال ۱۷۹۹ م. ناپلئون را شکست داده و او را وادار به فرار کنند .
از آنجایی که بریتانیا، قصد سیطره و چنگاندازی بر منطقه عربی اطراف کانال سوئز را داشت، مصر را اشغال و یهودیان را ترغیب کرد تا ادعای بیاساس خود را مبنی بر داشتن حق بازگشت، به کوه کذایی «صهیون» در قدس و برپایی دولت در فلسطین، مجدداً مطرح کنند؛ دولتی که حامی منافع بریتانیا در منطقه بوده و از کمکهای همهجانبه این کشور برخوردار باشد.
بریتانیا در همین زمینه، مشوق تئودور هرتسل (خبرنگار یهودیتبار اتریشی) در امر دعوت از یهودیان جهان، برای تأسیس دولت صهیونیستی در فلسطین بود و عملا نخستین کنگره صهیونیستی در شهر پازل سوئیس(۱۸۹۷ م.) با حضور صدها تن از شخصیتهای یهودی سراسر جهان برگزار شد. در این اجلاس شرکتکنندگان موافقت کردند برای بازگرداندن یهودیان جهان به فلسطین و برپایی دولت صهیونیستی، علیه ملت و صاحبان راستین آن، تلاش کنند و در همین راستا مؤسسات مالی چندی، برای تحقق این هدف دایر کردند.
بهدنبال شروع جنگ اول جهانی، بریتانیا در سال ۱۹۱۷ م. با موافقت فرانسه، آمریکا و دیگر کشورهای غربی، بیانیهای را صادر کرد و به وسیله بالفور (وزیر خارجه وقت این کشور) به روچیلد (سرمایهدار یهودی) قول داد: وطن قومی برای یهودیان در فلسطین ایجاد کند. این وعده به «بیانیه بالفور» موسوم شد. در سال ۱۹۱۸ م. (همزمان با شکست ترکیه و اشغال فلسطین بهوسیله بریتانیا)، کشورهای یادشده تلاش کردند زمینه برپایی دولت یهودی را در فلسطین مهیا سازند. در همین رابطه جامعه ملل با قیمومیت بریتانیا بر فلسطین، به منظور برپایی دولت یهودی در آن موافقت کرد. بریتانیا نیز نمایندهای یهودی تبار (هربرت صاموئیل) را در سال ۱۹۲۰ م. به فلسطین گسیل داشت تا مقدمات کوچ یهودیان سراسر جهان را به آنجا فراهم آورد. بریتانیای استعمارگر به موازات این اقدام، به تجهیز و آموزش نظامی یهودیان پرداخت و زمینهای وسیعی را در اختیار آنان قرار داد تا شهرکهایی را احداث کنند.
بریتانیا پس از اطمینان از توان باندهای صهیونیستی در فلسطین و حمایت و پشتیبانی آمریکا و جهان غرب و شوروی از برپایی کشوری برای یهودیان، اعلام داشت که از فلسطین بیرون خواهد رفت و چنین نیز شد. ارتش انگلیس در ۱۹۴۸ م. پس از واگذاری مراکز و تسلیحات نظامی خود به باندهای صهیونیستی و ابقای برخی از فرماندهان در خدمت اهداف یهودیان، خاک فلسطین را ترک کرد. بن گوریون رهبر باندهای صهیونیستی، از این وضعیت سوء استفاده کرد و تأسیس کشور «اسرائیل» در سرزمینهای اشغالی ۱۹۴۸ م. را اعلام نمود. مدتی بعد آمریکا، دولت صهیونیستی را به رسمیت شناخت و بهدنبال آن اتحاد جماهیر شوروی هم چنین کرد. کشورهای اروپایی یکی پس از دیگری و بعد سازمان ملل متحد، این دولت را به رسمیت شناختند.
فلسطینیان این ستم و ناروایی را نپذیرفته، به نبرد با صهیونیستها پرداختند. در این نبردها، نیروهایی از ارتش کشورهای جوامع اسلامی همانند مصر، اردن، سوریه، لبنان، عراق و نیروهای داوطلب اخوان المسلمین شرکت جستند لیکن به دلیل ضعف تدارکاتی و تسلیحاتی و حضور استعماری بریتانیا و فرانسه در اغلب کشورهای منطقه و خیانت برخی از رهبران، و نیز به قول استادم ضعف ایمان مسلمانان و عواملی دیگر منجر به شکست این نیروها و آوارگی صدها هزار فلسطینی گشت. به دنبال این جنگ، کرانه باختری، قدس و نوار غزه همچنان در دست فلسطینیان و به دور از اشغالگری صهیونیستها باقی ماند لیکن کرانه باختری و قدس تابع اردن و نوار غزه تابع مصر گشت و جامعهای که به نام جامعه مسلمین قدم به این میدان گذاشته بود چیزهای با ارزشی را از دست داد و دیدی تازه را به نسبت خود در دنیا خلق کرد که شاید زمینه وقایع بعد از خود شد.
پس از جنگ ۱۹۴۸ م. کشورهای آمریکا، فرانسه و انگلیس دولت صهیونیستی را به سلاحهای پیشرفته (هستهای، میکروبی و شیمیایی) مجهز ساختند. به رغم ناکامی، فلسطینیان، آنان دست از مقاومت و پایداری برنداشته و گروههای چریکی تشکیل دادند. این نیروها حمله به شهرها و شهرکهای صهیونیستی را در دستور کار خود قرار دادند.
آنچه شریعتمان به ما آموخته پیوستگی شانه به شانه ادعا وعمل است چه بسا ادعا؛ حرف؛ شعار و علم حتی بدون عمل نه چیز مثبت بلکه چیزی بیفایده سمی مضر بیش نباشد اما سازمان ملل جمعی گسترده از انسانها با اختیارات و مسئولیتی خطی: امروزه متاسفانه آنچه از سازمان ملل به واقعیت دیده میشود تفاوت میان حرف وعمل است و همیشه در بررسی موضوعات آن مجبوریم ذهنیت تفاوت میان تعوری و عمل را تداعی کنیم. از جنبه نظری گرچه مبنای حقوقی این نظریه که اصل توافق و تراضی دولتهاست، موجه به نظر میرسد. و این اصل از نقطه نظر حفظ آزادی و برابری ملتها که نفیکننده زور و تبعیض در مقیاس جهانی است، بسیار جالب مینماید، ولی با دقت در ماهیت قضیه، میتوان به ضعفهای پنهان آن واقف شد. در این مورد به چند نکته، به عنوان نمونه اشاره میکنیم .
دولت اسرائیل استدلال میکند، یا بهتر بگوییم از فلسفه یاری میجوید و مدعی میشود که اگر عقربه زمان به عقب برنمیگردد و شرایط بیست قرن پیش، قابل اعاده نیست. پس زمان تا ربع قرن پیش هم به عقب برنمیگردد و این امر مانند مشابه قبلی آن، مخالف با نظم و ناموس جامعه بینالمللی است، زیرا اگر بنابر این گذارده شود که او سرزمینهای غصب شده را بازگرداند، باید درباره بسیاری از کشورهای دیگر که سرزمینهای دیگر را به غصب و زور تصاحب کردهاند نیز همین گونه رفتار شود و در آن حال، باید نقشه سیاسی جهان را بر هم زد و نقشه جدیدی طرح نمود و اصولا در چنین شرایطی اعتبار سیستم حقوقی موجود و بالاتر از همه اعتبار سازمان ملل متحد که از همین کشورها تشکیل شده است از دست خواهد رفت .
مشکل مساله فلسطین این نیست که اسرائیل قطعنامهها و موازین حقوق بینالملل را نادیده میگیرد و با توسل به زور همه تصمیمات حقوقی را زیرپا میگذارد، بلکه مشکل اساسی آن است که سیستم حقوقی موجود قادر بر حل چنین مشکلاتی نیست، سیستم موجود از طرفین میخواهد برای ترک مخاصمه و تامین صلح و امنیت بینالمللی با یکدیگر طی قراردادی صلح نمایند. توافق روی چه چیز و بر کدام منافع؟
سرانجام این بحران به یک جنگ تمام عیار در پنجم ژوئن ۱۹۶۷، متنهی شد. نگرانی از عواقب وخیم این جنگ، ابرقدرت شوروی را بر آن داشت که سازمان ملل متحد را زیر فشار قرار دهد تا مساله اشغال سرزمینهای جدید توسط اسرائیل در مصر، اردن و سوریه حل شود، ولی باز تنها راهحل حقوقی این بود که دو جناح با امضاء قرارداد به توافق برسند.
حتی قطعنامه شماره ۲۴۲ شورای امنیت سازمان ملل متحد که عالیترین محصول عادلانه سیستم بینالمللی کنونی به شمار رفته است، در عین این که بر غیرقانونی بودن تحصیل سرزمین به وسیله جنگ تاکید نموده، تضمین مصونیت ارضی و استقلال سیاسی تمام کشورها در منطقه خاورمیانه از جمله اسرائیل را خواسته است و احترام و شناسایی حاکمیت، تمامیت ارضی و استقلال سیاسی همه کشورها از جمله اسرائیل را در مرزهای امن و دوراز هرگونه تهدید و اعمال زور شرط اساسی دانسته است .
این قطعنامه انسان را به یاد مثل معروف یک بام و دو هوا میاندازد. اگر تصرف سرزمین به وسیله جنگ و اعمال نیروی نظامی محکوم است چگونه از کشورهای همجوار فلسطین خواسته میشود که الزاما باید حاکمیت، تمامیت ارضی و استقلال سیاسی اسرائیل را آن هم در مرزهای امن، که هیچگاه مورد تهدید قرار نگیرد، قبول نمایند؟