«سینمای اشراقی» یکی از اصطلاحاتی است که نامش با سینمای شهید مرتضی آوینی معنی پیدا میکند. مجموعه مستند روایت فتح، از اولین و مهمترین مصادیق سینمای اشراقی محسوب میشود. آوینی از جمله کسانی بود که کوشید نوع جدیدی از سینما را معرفی کند. سینمایی که در آن تکنیک و ابزارآلات سینمایی از اهمیت چندانی برخوردار نیست؛ اما این مفهوم، عموما با مفاهیمی مانند سینمای معناگرا، استعلایی، دینی، ماروایی و... اشتباه گرفته میشود. این تداخل همزمان بود با پر رنگ شدن حضور معنویت در آثار سینمایی دهه شصت، بنابراین گونههای جدیدی با عناوینی مختلف همچون سینمای دینی، سینمای استعلایی، معناگرا، قدسی، دینی و... وارد ادبیات سینمایی هنرمندان این عرصه شد. این پراکندگی در محتوای سینمای اشراقی، دامنه وسیعی از برداشتها را از آن ایجاد کرد. در روزهای مصادف با سالروز شهادت شهید آوینی، بحث پیرامون معانی و ابعاد سینمای اشراقی، خالی از لطف نیست.
آنچه از سینمای اشراقی مراد میشود، همواره تأکید بسیار بر فیلمساز است. نتیجه اثر به فیلمساز یا هنرمند پیوند وثیقی دارد. آوینی به جای پرداختن به شیوههای سنتی روایتگری، سعی کرد روشهای جدید دیگری مبتنی بر کشف و شهود را مورد استفاده قرار دهد.
«شهید آوینی نام اشراقی را فیالبداهه و به گونهای مکاشفهآمیز برای این نوع سینما انتخاب کرد. «اشراق در لغت به معنای روشن کردن، نور دادن و طلوع کردن است. با اشراق، هر چیزی نورانی میشود. نورانیکننده مانند خورشید است که همان حقیقت باشد. سهروردی اشراق را عبارت از ظهور انوار عقلی و درخشش و رسیدن آنها به روانهای کمال یافته و وارسته میداند. کلمه شرق نیز همواره به جایی گفته میشود که سرچشمه تابش نور است.» (مددپور: ۱۳۸۴، ۹۳)
اصطلاح اشراقی با نظریه سهروردی نیز تفسیر شده است. براساس نظر سهروردی، موجودات دنیا از نور به وجود آمده و انوار به یکدیگر میتابد. اولین تابش متقابل را اشراق خوانده و از همین روایت شیخ اشراق یافت. براساس روش اشراقی باید نور معرفت از قلب بتابد و روشن شود. این تنها از طریق تزکیه نفس به دست میآید. بنابراین روش این فلسفه، تزکیه قلب و پاک کردن آن از غیر خداست. البته تعبیر فلسفی اشراق قطعا با تعریف سینمایی آوینی از آن منطبق نیست. او از این نوع سینما نوعی سینمای شهودی را استنباط کرد. به زعم او، هنرمند هنگامی که حجاب خود را از میان بردارد، به شهود حقیقت میرسد و میتواند درست نگاه کند. در این گونه سینمایی، فیلمساز بیش از آنکه به توان و تکنیک سینمایی فیلمساز وابسته باشد به ادراک و برداشت از حقیقت نیازمند است و نسبتی که او با حقیقت برقرار میکند؛ مهمترین حاصل طبع هنری او در خلق اثر است.
آنچه بیش از هر چیز در این نظر میتواند مورد اهمیت قرار بگیرد، بحث واقعیت و حقیقت است. برخلاف نظریات کراکوئر و بازن که سینما را آينه واقعیت دانسته و تاکید بر واقعگرایی دارند؛ آوینی نظری کاملا متفاوت بر این موضوع دارد. بنا بر عقیده وی سینمای اشراقی، بازآفرینی یا بازتاب واقعیت نیست بلکه بازتابی از درون فیلمساز است. هر اندازه نفس فیلمساز آلودهتر و مهجورتر، به همان نسبت اثر از واقعیت و حقیقت دور است و هر قدر نفس فیلمساز در این میان فنا پیدا کرده و نابود شده باشد، در این حالت روح انسان به مقام آئینهای میرسد که کل واقعیت را در خودش بازتاب میدهد. درواقع واقعیت امری بیرون از فیلمساز نیست و دوربین فیلمبرداری نمیتواند بازتاب واقعیت مطلق باشد. چنین تفسیری از سینما درست نقطه مقابل رای آنهایی قرار میگیرد که هنر را حدیث نفس هنرمند میدانند؛ چراکه براساس اصول سینمای اشراقی، آنچه فیلم را از واقعیت دور میکند، همان نگاه هنرمند است. یعنی هنرمند خود حجاب میان اثر هنری و واقعیت و حقیقت است. این «خود» اگر از میان برخیزد؛ هنرمند به شهود حقیقت میرسد و میتواند آنچه را بر قلبش نازل شده بدون تغییر و دست نخورده به دیگران هم ارائه دهد.
در واقع در تعریف سینمای اشراقی بیش از آنکه درباره هنر، فیلم، سینما و تکنیک بحثی صورت بگیرد، مباحث نظری با رویکردی عرفانی و شاعرانه بررسی شده و تزکیه نفس فیلمساز به عنوان نکته کلیدی آن بحث مطرح میشود. تا جایی که مسئله تکنیک و کاربرد فن و تکنولوژی را نیز تحتالشعاع خود قرار میدهد. اصل و اساس، محتوایی است که باید تولید شود و آن نیز از فیلتر تقوا و تزکیه نفس میگذرد؛ اما او جذابیت بصری را منکر نمیشود. با جذابیتی مخالف است که با غلفتزدگی همراه شود.
در سینمای اشراقی، تکنولوژی سینما به عنوان حجابی که مانع حضور حقیقت هستی است، باید اهلی شود و این اهلیت اگرچه با مهارت فنی نسبتی غیرقابل انکار دارد، لیکن بیش از هر چیز به نسبتی رجوع دارد که فیلمساز با عالم وجود خود برقرار میکند. سینمای اشراقی مبتنی بر انسان اشراقی است نه لزوما فیلمساز اشراقی. بر این اساس هنر شهودی، هنر واقعی است اما هر شهودی نیز در عرصه هنر مجاز نیست.
«هنرمند اهل شهود و حضور است و این چنین هنر لاجرم متکی به وحی است. نوعی القا که نباید با وحی خاصی که به انبیا میرسد، اشتباه شود. هنرمند ملهم از غیب است. از آسمان میگیرد و به زمینیان میبخشد. پس سینهاش باید قابلیت نزول ملائکهای را داشته باشد که واسطه الهام هستند.» (آوینی: ۱۳۷۳، ۱۴۵)