از آخرین زمانه ای که امثالِ «جان مینارد کینز»، از واژگانی چون «دولت خیرخواه» که در زمانه بحران ها دست نوازش گر خود را بر سر توده ها خواهد کشاند و آنها را از دلِ بحران ها عبور خواهد داد، بهره برد بیش از هشت یا نُه دهه می گذرد. پس از بحران های اقتصاد لیبرال کلاسیک، یکبار دیگر دولت آمده بود تا کشتی طوفانی اقتصاد را به سرمنزلِ آرامش برساند، بگذریم که نه تنها در نیل به این هدف هرگز نتوانست به سر منزل مقصود برسد که هیچ، بلکه غولِ ویرانگر اقتصاد بازار نئولیبرالیسم هم از پسِ ناکامی دولت رفاهی سر برآورد.
در همین مُلک آباء و اجدادی خود، دهه های متمادیست که فریاد خصوصی سازی سر می دهیم، البته فقط فریادش را سر می دهیم، چرا که تا زمانی که مزه پولِ نفتِ دولتِ رانتینر زیر زبانمان هست، بدنبال هیچ توسعه اقتصادی و سیاسی نخواهیم رفت. این سرنوشت محتوم ما از زمانی است که نفت، بعنوان طلای سیاه در این ملک و دیار کشف شد و دولت دریافت که به واسطه فروش آن می تواند بر استغنای مالی خود بیافزاید و از اندیشه تولید و صنعت رها گردد.
اما معلمان، همان انسان هایی اند که از داستان های اساطیری گرفته تا مردمانِ شهرهای آکنده از انباشت آلودگی های وسایل نقلیه غیر استاندارد دود زا، آنگاه که از پسِ ذهن خود روزهای خوشِ تعلیم و تربیتِ ایام کودکی و نوجوانی را مرور می نمایند، با نیکی از آنها یاد می کنند. معلم، بدش هم خوب است. تَرکه به دست یا نوازشگر و لبخند به لب، مانند قدّیسی است که آمده تا ما را از شرّ اهریمن هفت سر جهل و جهالت رها سازد. همواره هاله ای از تقدس و ایمان را با خود به همراه داشته که در برابرش باید سر تعظیم فرود آورد.
حکایت این روزهای معلمانِ ایران، حکایت زخمی کاریست که دوباره دهان باز کرده و دلها را ریش نموده است. معلم بمانند کارگر، کارگر بمانند پرستار و پرستار بمانند بازنشسته و... حکایت غریبی است که شرحِ این مصیبت را همگی می دانیم. چشم به عنایتِ دولت رانتینری دارند که حق و حقوق معوقه شان را بپردازد. بماند که تاکنون جز وعده، چیزی نصیبشان نگردیده است.
باز اگر گذری به دل تاریخ پر فراز و نشیب بشریت بیاندازیم ادراک خواهیم کرد که از متفکران توسعه گرایی همچون دانیل لرنر، مارتین لیپست، رابرت دال و ... که سراغ بگیریم همگی بر این امر صحه می گذارند که پیشرفت و توسعه در هیچ جامعه ای رخ نخواهد داد؛ مگر در سایه اصلاح نظام آموزش و پرورش پویا و هدفمند. اگر نظام تعلیم و تربیت را به مثابه ساختمانیِ تنومند در نظر بگیریم، قطعاً معلمان بخشی از این ساختار عظیم و مهم هستند که چنانچه دیده نشوند، نسلِ دیده شدنیِ دندان گیری نیز تحویلمان نخواهند داد. آن وقت بار سنگین توسعه را نمی توانیم بر دوش نحیف نسلی بگذاریم که هیچ بهره ای از نظام معرفتی نبرده است.
باز اگر رجوعی به دلِ نظریه ها بیاندازیم خواهیم دانست که از لیبرال های کلاسیک گرفته تا محافظه کاران، لیبرال های مدرن و حتی مارکسیست ها، همگی بر اهمیت نظامِ آموزشی عدالت محور در جهت رشد و شکوفایی یک جامعه صحه گذاشته اند. شاید کم پیش آمده باشد که این حجم از مکاتب فکریِ عموماً متعارض در مقوله ای این چنین مهم، همدل و هم نظر باشند. حال شاید ساز و کار این تعالی بخشی در نزد آنها متفاوت باشد، اما هیچ کدام در مقوله عدالتِ آموزشی ذره ای شک و تردید به خود راه نداده اند.
نتیجه آنکه دولت در این سرزمین نه تنها کوچک نشد، بلکه همواره در قامتِ و هیبتِ موجودی عظیم الجثه ظاهر گردید که هر روز بزرگ و بزرگتر می شود. از خصوصی سازی نیز تا به امروز چیزی جز شعار هرگز به چشم خود ندیده ایم و به گوشِ خود نشنیده ایم. حال که این دولت، در برآورده سازی خواسته های همین نیروهای خود نیز درمانده، ملول و سرگردان گشته، بهتر است که با خود بیاندیشد آیا بهتر نبوده و نیست که به جای وعده های محقق نگردیده به معلمان، کارگران، پرستاران و... اندکی نیک بیاندیشد که راهِ عبور از بحران نه از دل وعده و وعید می گذرد، نه از آزمون های استخدامی که بار مالی گسترده ای بر دولت متحمل می گرداند و نه از برخورد قهرآمیز و نگاه امنیت محور نسبت به تجمعات صنفی اقشار مختلف جامعه. راه برون رفت از بحران، اندکی عقلانیت، بهره گیری از خِرد جمعی و تعامل با جامعه است. اندکی هم اگر از فضای شعار و وعده های توخالی فاصله بگیرد، عرشِ الهی به تنگ نخواهد آمد.