تفسیرم از زمینه و زمانه ى متن «کرکس» و روزگار نوشته شدن آن ، تفسير رنجى است از هنر و تاريخى كه ميخواست با تاريخ مدرنيسم سخن بگويد نه آنكه در كومه و كپر خويش گمان كند كه جهان زير گنبد دوار خلوت خويش است با خدا. تفكرى كه در مقام و مكانيت شرق به زمان و بخت و سرنوشت غرب مى انديشيد و اين تفكر ميخواست دنياى مدرن را از بطن خويش بزايد. اما اين مكان و زمانه اش هرچه را كه متولد ميكرد اگر درنسبت با سكونت اش و محراب عبادتش نبود چون "مرد سياه" به مذبح ميبرد. زمانه، زمانه ى مدرن ها نبود. آنها جوجه اردك هاى زشت بودند.
بهطورکلی به یک جریان فکری در دهه 40 و 50 علاقهمندم که نسبت به آن نوعی از غفلت روی داده است؛ و آن هم جریان هنری یا نگاه و اندیشهای است که به دلیل هژمونی و دکترین چپ مغفول واقع شده. «کرکس» استاد سودابه فضایلی متنی به تمامی بیانگر آوانگاردیسم هنر مدرن ایران بوده و از آن نشانه های مد روز آن دوران در آن نیست. چه از حیث سیاسی و چه از حیث نقد اجتماعی، و همچنین رجوع این متن به اسطوره نیز از جنس هویت یابی های منفعل و نوستالژیک نیست که سرآخر بخواهد با عالم اخلاقیِ نصایح و تذکر به نیکمردی و نیکمردمی، جامعه را و هم رعیت را و هم شاه را، چون درویش حکیمی نصیحت کند که با فرهنگ باشد یا بر سرش فریاد بزند که چرا با فرهنگ نیست.
هنر آوانگارد ایران در دهه 40 و 50 هنری بسیار غنی و پیشرو و پرسخن برای ایران و جهان بوده که نسبت به آن غفلتی رخ داده. غفلتی خودآگاه و نیز غفلتی ناخوداگاه. غفلت خودآگاهش برای متفکرینی چون احمد فردید، آل احمد، طبری یا شایگان است وغفلت ناخودآگاهش برای زمانه و کوچه و خیابان بوده. وجه خودآگاهش یک خودآگاهیِ متعارض و متخاصم با مدرنیته ی انسان جدید بوده و وجه ناخودآگاهش، ناخودآگاهیِ غیریت و غربتِ جامعه و جمهور مردم با انسان و زمانه ی جدید. سودابه فضایلی از جرگه ی نویسندگان نابهنگام بوده. چون نابهنگامان دیگرِ هنر پیشروی ایران.
دلیل غفلت این است که آن دوره، دوران انقلابی گری و سوسیالیسم بوده که ایده چپ، جذاب و پرطرفدار و در بسیاری موارد پاپیولار (در معنی پوپولیستی) بوده است.
متن سودابه فضایلی متنی است که در شمول تفکر آوانگارد و جریان مدرن هنر ایران در آن دوران است از اینروست که اکنون ، زمینه و زمانه ی این متن است. چرا که ما از آن غفلت گذر کرده ایم و حالا از فرق سر تا نوک پا تمنای مدرنیته داریم. این روزگاراکنون ما، چه در خوآگاهی اندیشه، و چه در ناخودآگاهی جمهور مردم، روزگارِ توجه و حسن نیت نسبت به جهان مدرن است و نیز علاقمندی به ایران مدرن. ما از فضای پرخاشگر و متخاصم نسبت مدرنیته عبور کردهایم. بهویژه در نسل جوان آن پرخاش و غضب پیشین نسبت غرب و تفکر مدرن وجود ندارد.
به همین دلیل است که شاعران جدیدی کشف میشوند؛ زبان جدید و مفاهیم جدید کشف میشوند. درصورتیکه این زبان و ادب و زیبایی جدید ودیعه ای است از شصت سال پیش. آن شصت سال پیشی که روح مدرنیته در روح ایرانی سرگردان بود و جوجه اردک زشت بود و مغضوبٌ علیه بود. در نتيجه به لحاظ تاريخ تقويمى «مدتی این مثنوی تأخیر شد/ مهلتی بایست تا خون شیر شد. تا نزاید بخت تو فرزند نو/ خون نگردد شیر شیرین خوش شنو». حالا اما خون، شیر شده و آن جوجه اردک زشت، قوى زيبا شده. و بخت ما فرزند نو زائيده. و ما در آن تأمل میکنیم و نسبت به آن علاقمند و کنجکاویم و دیگر چندان خیالمان راحت نیست که مارکس و مائو درست گفته باشند.
تفکر روشنفکری ایرانی یا پیرو طبری، مولوی را هگل شرق میداند و میخواهد با «ماتریالیسم دیالکتیک» نیک آئین فلسفه یاد بگیرد که سرتاسر خیالبافی است و آنکه روبرویش است هم میخواهد با «اصول فلسفه و روش رئالیسم» مطهری به آن اوهام پاسخ دهد که لاجرم آنهم وهم میشود، یا پیرو داریوش شایگان انواع و اقسام«آسیا در برابر غرب» مینویسد یا پیرو آل احمد فکر میکند که همیشه دست استثماری و غارتگری هست و «آری اینچنین بود برادر» مینویسد یا خود آل احمد بیاید و «سرگذشت کندوها» یا «نفرین زمین» یا «غربزدگی» بنویسد. این عالم فکری در انتهای انزوا و تنزه و تقوای خویش منحط شده است. بخت و وقت ایرانی فرزند نو زاییده است. حالا هوشنگ ایرانی و بیژن الهی و محمدرضا اصلانی میخواند. حالا به جای «گوزنها» و «ماهی سیاه کوچولو» و «سالهای ابری»، رمان «صداع» سودابه فضایلی میخواند، یا میرود ببیند آربی اووانسیان که بود، یا «شطرنج باد» اصلانی چه بود. یا بهمن محصص یا محسن وزیری مقدم که بود. یا مثلا رابرت ویلسون در شیراز چه کرد.
جهان جدیدی در عالم تخیل و تفکر ایرانی ظهور کرده است؛ تأکید دارم که بگویم ظهورش در عالم تفکر و تخیل است.
منظورم این است که نه در امور واقع و در خیابان، بلکه در تفکر و تخیل ایرانی دنیای جدیدی ظهور کرده که اعتبار و بازیابی حیثیت و وثوقِ مدرنیته است. «کرکس» سودابه فضایلی در صورت و معنا، اکسپرشن یک نحوی تفکر مدرن است و انسان را در آن دکترین های مد روز آن دوران نمیبیند.
پس درنتیجه امثال این نمایشنامه نهتنها منقضی نیست که کاملاً بهروز و مدرن است؛ این دست آثار هم در محتوای خود مربوط به دنیای جدید هستند و هم در فرم ارائه کارشان.
نمایشنامه ى کرکس تاریک است به معنای دارکنس (darkness) و این خصلت ذاتی تراژیک بودن این نمایشنامه است.
تأکیددارم که بگویم که ساختار این نمایشنامه و مضمون آنیک تراژدی مدرن است که بسیار من را به یاد کارهای هاینر مولر میاندازد.
ساختار متن و مضمون آن تراژدی است، منتهی یک تراژدی مدرن. در کرکس ما جنگ بین نیروهای شر را در یک فرم سمبولیستی_اکسپرسیونیستی میبینیم. وقتی میگویم تراژدی لزوماً منظور تراژدیهاى کلاسیکی مانند راسین، شکسپیر و آثار یونانی نیست ، بلکه فرم بیان متن بسیار سمبولیستی و نزدیک به متون سبک شناسانهٔ اکسپرسیونیستی است.
در اکسپرسیونیسم و سمبولیسم شخصیتپردازی به آن معنی که در ایپسن داریم، نداریم؛ بلکه نمونه عالی آن چیزی است که در مسخ کافکا رخ میدهد. گریگوری سامسا بی گذر از تطور ، دفعتاً سوسک میشود. یا اینکه در بوطیقای سمبولیسم، برای ابراهیم، آتشِ سوزنده گلستان میشود یا آنطور که در "شارل بودلر": گلهاى بدى، اشرار و ارواح خبیثه میشود.
این خصلت سمبوليسم و اکسپرسیونیسم است. این مسخ و استحاله (فیگورهای بهمن محصص نمونههایی از این اکسپرسیونیسم است)، این نابهنگام بودن، کرکس شدن، اینکه آدمی کرکس بزاید و انقلابِ ناگهانی ذات و تبدیل آب به آتش و آتش به گلستان، به ناگهان دیو و فرشته یکی میشود، خصلت سبک شناسانه ی سمبولیسم و اکسپرسیونیسم اس و متن کرکس از این حیث بسیار قابلبررسی است و علاقمندی شخصیام بهعنوان یک کارگردان و روحیاتم نسبت به تراژدی و نیز توضیحات اولیه ام از معنی مدرن آن، مرا به سوى «کرکس» کشاند.
*كارگردان نمایش «کرکس»