گروه فرهنگی: اکران فیلم " من مادر هستم" آخرین ساخته فریدون جیرانی در سینماها، بار دیگر جامعه هنری را ملتهب کرد؛ چرا که از یک سو گروههای مخالف منسوب به انصار حزب الله، با ایجاد تجمعات اعتراضی، خواستار پایین کشیده شدن این فیلم از اکران شدند و از سوی دیگر، جمعی از هنرمندان به مخالفت با آنها برخاستند. در اوایل سال جاری هم اکران فیلمهای گشت ارشاد و خصوصی چنین شرایطی را ایجاد کرده بود و سرانجام وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، پای مجوزی که برای اکران این فیلمها داده بود نماند و این فیلمها را از اکران پایین کشید. حال به نظر می رسد چنین سرنوشتی در انتظار فیلم جیرانی هم باشد. در این میان آنچه کمتر مورد توجه قرار گرفته محتوای دو فیلم از دیدگاه کارشناسی بدون دخالت دادن نظرات حاشیه ای است. انچه می خوانید دونقد بر فیلم من مادر هستم است که از دو زاویه مختلف به بررسی آن پرداخته است.
جنجالهایی که راه نقد را می بندد
محمد جواد صابری
"دو کلیشه ما را می خنداند اما، صد ها کلیشه ما را تکان می دهد." حتا اگر فریدون جیرانی این گفته امبرتو اکو نشانه شناس، رمان نویس و منتقد نام آشنای ایتالیایی درباره فیلم مشهور کازابلانکا را نشنیده باشد، درک نظری او از هنر و خط مشی ء اش در فیلم سازی، چیزی جز این نیست. با این وجود، چرا کازابلانکا شاهکار از کار در می آید و فیلمی مانند " من مادر هستم" نه تنها فیلم خوبی نیست که فاصله نجومی با مرز های میان مایگی دارد؟
پاسخ این سوال بسیار ساده است. با این وجود، آنچه حدود کلیشه در یک اثر هنری اعم از فیلم، نمایش، رمان و ... را مشخص می کند بخش قابل توجهی از نقادی مدرن در حوزه هنر را شامل می شود. رونق گرفتن نقد هنر و ادبیات در قرن بیستم به بدیهی انگاشته شدن برخی نظریات منجر شده است. اکنون کمتر بحثی در این باره وجود دارد که هنر برای هنر مکتبی فراموش شده است و هنر راستین چیزی جز آن محصولی نیست که از دیالکتیک عین و ذهن به وجود می آید. جورج لوکاچ جامعه شناس و منتقد ادبی می نویسد: "رئالیسم سترگ راستین،انسان و جامعه را از دیدگاهی صرفا انتزاعی و ذهنی به نمایش نمی گذارد، بلکه آنها را در تمامیت پویا و عینی شان به روی صحنه می آورد. بر مبنای این معیار، گرایش به درونی ساختن صرف و گرایش به بیرونی ساختن صرف، هر دو به شیوه ای واحد موجب فروکاستن و تباهی همه انواع هنر می شود. در مقابل، رئالیسم مستلزم انعطاف پذیری، ترسیم همه جانبه اشخاص، زندگی مستقل انسان ها و روابط آنان با یکدیگر است." این عبارات خاستگاه نظری این بحث و شیوه برخورد با یک اثر هنری را مشخص می کند. این مشخص سازی حداقل دو جنبه دارد: اول اینکه به خوبی نشان می دهد نقد هنری بدون تمسک جستن به جامعه شناسی و به تعبیر روشن تر بدون داشتن نگاه اجتماعی امکان پذیر نیست و آن نوشته ای که قصد بررسی یک اثر هنری نه با نگاه به واقعیت های جامعه که صرفا با اتکا به قواعد هنری برای مثال قواعدی که در یک ژانر سینمایی باید رعایت شود را دارد، راه به جایی نمی برد. دوم اینکه اگر گفته می شود اثر هنری راستین اثری است که واقعیت را تصویر می کند منظور نشان دادن بی کم و کاست و گزارش وار آنچه در اطراف ما رخ می دهد نیست که، اگر واقعیت را همانطور که هست نشان دهیم در واقع، آن را کشته ایم. این مقدمه راه ورود به بحث راجع به آخرین ساخته فریدون جیرانی که جنجال های پیرامون آن در روز های اخیر به صف آرایی مجازی و واقعی مخالفان و موافقان منجر شده را باز می کند.
گروهی موسوم به انصار حزب الله هفته پیش همزمان با شروع اکران فیلم "من مادر هستم" بیانیه ای صادر کرد و این هفته به دنبال بی توجهی مسئولان وزارت ارشاد در توقف اکران آن، جلو این وزارتخانه تجمعی ظاهرا با سازماندهی همان گروه برگزار شد. همزمان عده ای از سینماگران و سینما دوستان با دعوت برخی نهاد های سینمایی و در حمایت از این فیلم همان جا تجمع کردند. ناگفته پیداست این دو تجمع هیچ کدام ربطی به محتوای فیلم و به ویژه ارزش هنری آن نداشت. آنچه به جرئت می توان جنجال سازی پیرامون آخرین ساخته جیرانی نامید در واقع، اتفاقاتی حاشیه ای است که شدیدا متن را تحت تأثیر قرار می دهد و راه را بر نقادی درست می بندد. " من مادر هستم" ضعف های اساسی دارد که دامنه آن از اشتباهات مبتدیانه تا داشتن روایت نخ نما گسترده است.
بگذارید با اشتباهات مبتدیانه شروع کنیم. ناهید و نادر زن و شوهری هستند که در آستانه طلاق قرار دارند. آنها دختر ۱۹ ساله ای به نام آوا دارند که ظاهرا اختلافات و دعواهای پدر و مادر باعث شده او از آنها فاصله بگیرد و آنها را با اسم، ناهید و نادر، صدا بزند. در صحنه ای از فیلم می بینیم باران کوثری در نقش آوا در کمال ناباوری دچار اشتباه لفظی می شود و به جای نادر می گوید ناصر! بی دقتی کارگردان و دست اندرکاران فیلم تا به آن حد است که این اشتباه لفظی در مراحل مختلف تدوین و بازبینی کشف و اصلاح نشده و تماشاگر این صحنه را بی کم و کاست می بیند. این اشتباه آنقدر مبتدیانه و مضحک است که مخاطب را مجبور می کند کارگردان فیلم را هیجان زده و ناشکیبا توصیف کند. هیجان زدگی و ناشکیبایی ویژگی های بارز جیرانی است و این ویژگی ها راهنمای ما در سفید خوانی هایی است که ربط وثیقی به ضعف های اساسی فیلم او دارد. بی دقتی کارگردان روشن می کند او علی رغم برخی ادعاها، آوردن جمله ای از رمان آناکارنینا در ابتدای فیلم یا ادعای شناخت ژانرهای سینمایی، برداشتی کاملا سطحی از هنر، روایت و فیلم سازی دارد. شخصیت ها در فیلم جیرانی عجیب و غریب و غیرپرداخته هستند. او همان رویکردی را دنبال می کند که اصغر فرهادی در " جدایی نادر از سیمین" به کار گرفته است با این تفاوت که، فرهادی استادانه این کار را انجام می دهد و خیلی سخت است ثابت کنیم شخصیت های او خاکستری نیستند و در واقع سیاه و سفید هستند اما، جیرانی بسیار مبتدیانه این کار را انجام می دهد و به همین دلیل، آدم های فیلمش انگار از کره ای دیگر آمده اند. از این نقطه نظر، "جدایی نادر از سیمین" پدر خوانده فیلم جیرانی است و البته خود او هم بی علاقه نیست این واقعیت را بپذیرد: بیننده فیلم " من مادر هستم" با دو شخصیت هم نام شخصیت های اصلی فیلم فرهادی یعنی نادر و سیمین مواجه است که از قضا مانند نادر و سیمین فرهادی با مسایل هستی شناسانه رو به رو هستند.
شاید اگر فیلم جیرانی مانند " جدایی نادر از سیمین" صرفا به مسایل هستی شناسانه می پرداخت تنها با این انتقاد که مسایل اجتماعی و سیاسی را نادیده گرفته مواجه می شد اما، مشکل زمانی پیش می آید که " من مادر هستم" داعیه پرداختن به مسایل اجتماعی را دارد. فیلمی که به مسایل اجتماعی می پردازد لزوما آن فیلمی نیست که مسئله یا معضلی اجتماعی را بررسی می کند بلکه، توجه به شخصیت پردازی با در نظر گرفتن معیار های اجتماعی، ادعای پرداختن به مسایل اجتماعی است. درست در همین جاست که ما با کلیشه های بی شماری رو به رو هستیم. یک جا سیمین یکی از شخصیت های اصلی فیلم از روان کاو خود سیگار می خواهد و او می گوید سیگاری نیست اما، مستخدم مطب سیگار دارد. او تذکر می دهد که البته سیگارش ارزان قیمت است! این نخ نماترین تصوری است که می توان از سیگار کشیدن یک مستخدم داشت. به همین صورت شخصیتی که از سرایدار ساختمان تصویر می شود همین قدر نخ نماست. این نخ نما بودن بی هیچ استثنایی درباره همه شخصیت های فیلم وجود دارد: نادر مردی در آستانه جدایی از همسرش به مشروب خواری و سیگار کشیدن روی آورده و در عین حال که پدری دلسوز و وکیلی موفق و دارای اخلاق کاری است بسیار عصبی و مستأصل است. سیمین زنی عقده ای و انتقام جو است و این ویژگی باعث شده بسیار سیگار بکشد، بد اخلاق و حسابگر باشد و آخر سر از انتقام جویی خود عذاب وجدان بگیرد. ناهید مادری سختگیر است که زندگی شوهر و دخترش را سیاه کرده اما، همین آدم، احیانا چون مادر است، در موقعیتی، یکمرتبه احساسات مادرانه اش گل می کند و حتا حاضر است جای دخترش بالای چوبه دار برود. به همین ترتیب تک تک شخصیت های فیلم پرداختی نخ نما و کلیشه ای دارند اما، شاید بهتر باشد برای توضیح آن جمله که ابتدای نوشته آمد تفاوتی بین "نخ نما" و " کلیشه" قائل شویم. استفاده درست از کلیشه در واقع، کلیدی است که اثر هنری را به شاهکار تبدیل می کند. این همان اتفاقی است که در فیلم کازابلانکا که حتما جزء ده فیلم برتر تاریخ سینماست رخ می دهد. در واقع، این درک درست هنرمند از کلیشه است که کاربرد آن را مجاز و دوست داشتنی می کند؛ درکی که جیرانی ندارد تا از کلیشه ها در شخصیت پردازی آدم های فیلمش استفاده کند. کاری که او می کند در واقع، حقنه کردن ذهنیت کلیشه ای خود به شخصیت هاست. او تصوراتی نخ نما که یا هرگز وجود نداشته یا اگر داشته حالا مدت هاست تغییر کرده از مستخدم، سرایدار، زوج های در آستانه جدایی، آدم های عقده ای و انتقام جو و ... دارد. این ذهنیت باعث می شود از روایت فیلم گرفته تا شخصیت پردازی در آن نخ نما باشد. باید از او پرسید روایت فیلم جدید شما چه تفاوتی با دیگر فیلم هایتان برای مثال با "شام آخر" که نزدیک به ۱۰ سال پیش ساخته اید دارد؟ جای این سوال و سوالاتی از این دست اما انگار اینجا و حالا نیست. اینجا و حالا جنجال سازی بی دلیل پیرامون فیلم باعث شده راه نقد درست بسته شود و به جای پرداختن به اصل به حاشیه پرداخته شود.
نوک مگسک زیر خال سیاه سینما
شایان ربیعی
آخرین فیلم اکران شده فریدون جیرانی، دست مایه اعتراض و انتقاد برخی از جریانهای تندرو شده است که به نظر بیش از آنکه «من مادر هستم» را نشانه گرفته باشند، منظورشان به کلیت چیزی به نام سینما برمیگردد و البته با دستآویزی به نام سینمای غیراخلاقی درصدد گنجاندن حجم بزرگی از فیلمهای سینمایی زیر چتر تحریم و تعلیق هستند.
گرچه در این فیلم از کارگردانی گرفته تا شگردهای فنی صدا و تصویر، تلاشهای قابل تحسینی انجام شده است و اگر برخی نقصانهای کوچک تدوین نبود، شاید میتوانست یک فیلم حرفهای فنی باشد، اما فعلا زمان سخن گفتن از کیفیت فنی کار نیست و همه آماج حرفها و خبرها روی محور قصه فیلم و روایت نویسندگان و کارگردان میچرخد. در «من مادر هستم» با خانوادهای سهنفره مواجه هستید که با محوریت نقش دختر خانواده وارد شرایطی بحرانی میشوند. در این شرایط روابط پنهان و نامشروع شخصیتهای فیلم آشکار میشود و در این میان دختر خانواده در حصر یک موقعیت ملتهب دچار رابطه جنسی نامشروع و سپس قتل میشود. او در نهایت به جرم قتل نفس در دادگاهی که فیلم اصرار دارد همه را غیر از همان دختر، مجرم نمایش بدهد، به اعدام محکوم میشود. در لابهلای قصه فیلم به برخی سکانسهایی برمیخورید که بی واهمه شخصیتها را در موقعیتهای ویژهای نشان میدهند، موقعیتهایی که در سینمای بعد از انقلاب سابقه نداشته است؛ مشروب خوردن و سیگار کشیدن دختری ۱۹ ساله با دوست پدرش در آپارتمانی خلوت، تعدیل قبح روایت رابطه نامشروع جنسی در نظام گفتمانی فیلم و نمایش روابط طربناک! و کمی بیش از حد صمیمانه شخصیتهای داستان و . . .!
خواندن این جملات و تصور دیدن چنان فیلمی در سینمای ایران ممکن است توی دل هر کسی حتی شما را هم کمی خالی کند اما بدیهی است که این برای یک مخاطب فهیم سینما به تنهایی کافی نیست تا یک اثر سینمایی را متهم به غیراخلاقی بودن کند. قصه فیلم استخوان بندی محکم و تحسین برانگیزی دارد، پیچیدگی داستان که از نیمههای فیلم آغاز میشود امکان قضاوت زودهنگام را درباره فرجام فیلم حتی برای تفریحیترین مخاطبان سینما هم دشوار میکند.موقعیتهای دشواری در فیلم روایت میشوند که کنش شخصیتها را نیز درگیر پیچیدگی و دشواری میکنند. ناهید مشرقی - مادر آوا دلنواز (دختر ۱۹ ساله و شخصیت اول فیلم) - از بارزترین نمونههای این پیچیدگی در کنش رفتاری است! در سادهترین بیان ممکن، رفتارهای او گاهی مخاطب را تا مغز استخوان عصبی میکند و گاهی حسرت و شوقاش را از نهادش بیرون میکشد. پرداخت شخصیتها در قصه به غایت واقعگرایانه است، اما از آنجا که این واقعگرایی ملموس، در قالب یک قصه دشوار فهم ارائه میشود، امکان برخی کژفهمیها را نیز فراهم میکند. در واقع به نظر میرسد نگاه بدبینانه والبته باید گفت خصمانه برخی به این فیلم ناشی از تحلیل آن در سطح است. بر این مبنا و با استفاده از ادبیاتی به همان اندازه سطحی! میتوان گفت که در این فیلم شیشه مشروب، نوشیدن مشروب، مستی مرد و زن، شکستن قبح نمایش خواهش جنسی، شکستن قبح دم زدن از روابط نامشروع برای دختری ۱۹ ساله به صورتی غیرموقرانه در یک نظام گفتمانی سینمایی و . . . نمایش داده میشود و ممکن است این نوع نمایش مناسب جامعه نباشد. اما به قول ارتباط شناسان، معنای هر کنشی در یک نظام رسانهای در چارچوب گفتمانیاش قابل تحلیل است. در این فیلم که ازقضا اخلاقی هم است، اشتباه همه شخصیتها در کنشها و رفتارهایشان در موقعیت بحرانی یادآوری میشود و در نهایت، آوای ۱۹ ساله به علت اشتباهی که خودش مرتکب شده است، مرتکب قتل و اعدام میشود. این فیلم در سادهترین بیان ممکن نمایشی از اشتباههای بزرگ شخصیتها در تصمیمگیریهایشان است که از موقعیتهای روزمره، بحرانهای بزرگ ایجاد میکنند. این فیلم در قالب یک نظام اخلاقی مسلط روایت میشود و همانطور که نادر (پدر آوا) در دادگاه میگوید که انسان در همین دنیا تقاص اشتباهاتش را خواهد دید، در فیلم نیز همه شخصیتها تقاص اشتباهشان را میبینند. بنابراین در اصل قصه مورد غیراخلاقی وجود ندارد، تنها میماند یک شیشه مشروب و سه، چهار نخ سیگار و چندتایی لبخند بیموقع که میتوانیم در جامعه انکارشان کنیم و بگوییم به نظر ما آنها نوشابه بوده است و . . . از نامهای جالب نادر و سیمین (همسر سعید) که تداعیگر نام فیلم اصغر فرهادی هستند که بگذریم، نام نامآشنای ناهید مشرقی، بازهم با همان رویکرد مثبت اندیش جیرانی ادغام شده و شخصیتی دیگر آفریده است تا شرق اندیشه را در نگاه تبآلود جهان نجات داده باشد. در این فیلم حتما باید از بازیهای روان و بسیار خوب همه شخصیتها یاد کرد که واقعگرایی قصه را عمق میبخشد.
سینمایی که قرار بود از بیپولی تا یک هفته دیگر تعطیل شود به این همه بازی داستانی نیازی ندارد! چشمیتان را روی شقیقهاش بگیرید، خلاص . . .