; ?>; ?> آیا سه ارزش آزادی، توسعه و عدالت سازگارند؟ - مردم سالاری آنلاين
۰
شنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۸ ساعت ۱۴:۵۹

آیا سه ارزش آزادی، توسعه و عدالت سازگارند؟

سیروس امیدوار*
گرچه در جهان معاصر؛ آزادی، توسعه و عدالت، سه ارزش اساسی بسیاری از انسان‌ها محسوب می‌شوند؛ اما در عین حال اختلاف‌نظرهای شدیدی، هم در مورد مفهوم هر یک از این سه ارزش‌ به طور جداگانه و هم در مورد امکان سازگاری و رتبه‌بندی آن‌ها در چارچوب یک نظام ارزشی واحد وجود دارد. در این نوشتار، تلاش می‌شود تا با استفاده از آراء آمارتیا سن، داگلاس نورث و جان رالز، امکان سازگاری و رتبه‌بندی این سه ارزش اساسی در چارچوب یک نظام ارزشی واحد بررسی ‌شود.
آیا سه ارزش آزادی، توسعه و عدالت سازگارند؟
امر واقع این است که گرچه در جهان معاصر؛ آزادی، توسعه و عدالت، سه ارزش اساسی بسیاری از انسان‌ها محسوب می‌شوند؛ اما در عین حال اختلاف‌نظرهای شدیدی، هم در مورد مفهوم هر یک از این سه ارزش‌ به طور جداگانه و هم در مورد امکان سازگاری و رتبه‌بندی آن‌ها در چارچوب یک نظام ارزشی واحد وجود دارد. در این نوشتار، تلاش می‌شود تا با استفاده از آراء آمارتیا سن، داگلاس نورث و جان رالز، امکان سازگاری و رتبه‌بندی این سه ارزش اساسی در چارچوب یک نظام ارزشی واحد بررسی ‌شود.
 اگر از ارتباط آزادی و توسعه شروع کنیم، سن در اولین بند از کتاب توسعه به مثابه آزادی، پیشنهاد می‌کند که لفظ توسعه به شرح زیر بر مبنای آزادی‌های واقعی معنا شود:
«در اینجا استدلال می‌شود، توسعه می‌تواند به منزله یک فرآیند بسط آزادی‌های واقعی که مردم را برخوردار می‌کند فهمیده شود. تمرکز بر آزادی‌های انسانی در مقابل دیدگاه‌های محدودتر توسعه، از قبیل شناسایی توسعه با رشد محصول ناخالص ملی یا با افزایش در درآمدهای شخصی یا با صنعتی شدن یا با پیشرفت تکنولوژیکی یا با نوشدن اجتماعی قرار دارد. البته رشد GNP یا درآمدهای شخصی می‌توانند به منزله وسایلی برای بسط آزادی‌های برخوردارشده توسط اعضای جامعه، بسیار مهم باشند؛ اما آزادی‌ها همچنین به تعیین‌کننده‌های دیگر نیز بستگی دارند، از قبیل ترتیبات اجتماعی و اقتصادی (به عنوان مثال تسهیلات آموزش و مراقبت‌های بهداشتی) همچنین حقوق سیاسی و مدنی (به عنوان مثال آزادی مشارکت در بحث و بررسی دقیق عمومی). به نحو مشابه، صنعتی شدن یا پیشرفت تکنولوژی یا نوشدن اجتماعی می‌توانند به طور قابل ملاحظه‌ای به بسط آزادی انسانی کمک کنند؛ اما آزادی به عوامل موثر دیگر نیز بستگی دارد. اگر آزادی چیزی است که توسعه را به پیش می‌برد، پس یک استدلال عمده به نفع تمرکز بر آن هدف فراگیر وجود دارد، به جای [تمرکز] بر وسایل خاص یا فهرست مشخصاً منتخبی از وسایل. دیدن توسعه برحسب بسط آزادی‌های اساسی، توجه را به اهدافی که توسعه را مهم می‌سازند هدایت می‌کند، به جای صرفِ توجه به وسایلی که، در بین چیزهای دیگر، نقش برجسته‌ای در این فرآیند ایفا می‌کنند.» 
 در مورد مطالب این بند اساسی، چند نکته قابل ذکر است. اولاً باید توجه کرد که «معنای توسعه»، توسط نظریه‌پردازان توسعه، «کشف» نمی‌شود؛ بلکه «خلق» و «پیشنهاد» می‌شود، برخلاف مثلاً کشف و نه خلق فرمول شیمیایی یک ماده توسط یک شیمیدان. بنابراین در اینجا با مجموعه‌ای از معانی مختلف پیشنهادی برای لفظ توسعه مواجه هستیم که یکی از آن‌ها معنای پیشنهادی سن است. از این رو در مواجهه با این مجموعه‌ معانی، این پرسش مهم قابل طرح است که چگونه می‌توان از بین اعضای این مجموعه، معنای «قابل قبول» توسعه را شناسایی و انتخاب کرد؟ خودِ سن در این بند، از «محدودتر» بودن سایر معانی توسعه در مقابل معنای پیشنهادی خود سخن می‌گوید؛ ولی می‌توان پرسید که آیا سن، هر معنایی را که از معنای پیشنهادیش «گسترده‌تر» باشد؛ بر معنای پیشنهادی خود ترجیح خواهد داد؟
 به نظر نمی‌رسد چنین باشد؛ اما اگر رد یا قبول معانی پیشنهادی مختلف برای توسعه، صرفاً بر مبنای سلیقه شخصی غیرقابل مقایسه اشخاص مختلف نباشد، لاجرم باید به معیار یا معیارهایی میانفردی برای این رد و قبول متوسل شد و پرسش اساسی‌تر این که مرجعیت خود آن معیارها از کجا ناشی می‌شود؟ پاسخی که به ذهن می‌رسد این است که چون توسعه یک ارزش است، باید سازگار با نظام ارزشی هر فرد و در نظم سلسله مراتبی آن نظام ارزشی قرار گیرد تا پذیرفته شود. در نوشته‌های بعدی، نکاتی بیشتری در مورد این بخش از نظرات سن بیان خواهد شد.  
 ثانیاً می‌توان این پرسش را مطرح کرد که اساساً یک نظریه‌پرداز توسعه یا هر محقق دیگری، به چه دلیل یا دلائلی ممکن است خواهان رشد GNP باشد؟ گرچه همان طور که سن اشاره می‌کند «رشد GNP یا درآمدهای شخصی می‌توانند به منزله وسایلی برای بسط آزادی‌های برخوردارشده توسط اعضای جامعه» باشند؛ اما ممکن برخی افراد به دلایل دیگری خواهان رشد GNP باشند.
به نظر می‌رسد برای درک دلایل یک نظریه‌پرداز که رشد GNP یا از آن بالاتر، رشد مستمر GNP را ارزشمند می‌داند، لازم است به نظام ارزشی وی رجوع کرد، نظامی که سلسله مراتبی بودن ارزش‌ها، یک رکن لاینفک آن است. بر اساس این نظم سلسله مراتبی، چنین نظریه‌پردازی مشابه سن باید تصریح کند که «رشدGNP یا درآمدهای شخصی می‌توانند به منزله وسایلی برای نیل به فلان هدف بسیار مهم باشند»؛ یعنی برای وی نیز رشد مستمر اقتصادی صرفاً وسیله‌ای برای نیل به هدف «والاتری» باشد. در این صورت همان طور که سن هدف والاتر خود را «بسط آزادی‌های واقعی انسان‌ها» اعلام کرده‌است، لازم است چنین نظریه‌پردازی نیز هدف خود را تصریح کند تا بتوان بررسی کرد که آیا رشد اقتصادی مستمر می‌تواند به تحقق آن هدف کمک کند یا خیر؟ و اگر می‌تواند چگونه و تا چه حد؟ همچنین چه بسا با تصریح آن هدف اعلام نشده، روشن شود نه تنها وسایل دیگری نیز به تحقق آن هدف کمک می‌کنند؛ بلکه شاید آن وسایل دیگر؛ حتی موثرتر از رشد مستمر اقتصادی باشند.
 علاوه بر این چون رشد مستمر اقتصادی و رشد مستمر درآمد سرانه معادل هم نیستند، باید به نتایج متفاوت این دو در معنابخشی به لفظ توسعه نیز توجه کرد. نتیجه رشد مستمر اقتصادی در یک دوره زمانی نسبتاً طولانی، افزایش درآمد ملی است که می‌تواند تحت شرایطی به افزایش درآمد سرانه نیز منجر شود؛ ولی ممکن است با کاهش درآمد ملی نیز شاهد افزایش درآمد سرانه بود، مثلاً با کاهش مطلق جمعیت یا با نرخ رشد کمتر جمعیت نسبت به نرخ رشد GNP . گرچه چنین شرایطی می‌توانند به افزایش رفاه متوسط اعضای جامعه منجر شوند؛ اما ممکن است مطلوبِ نظریه‌پرداز توسعه حامی رشد GNP نباشد. چگونه چنین چیزی ممکن است؟ آیا ممکن است یک نظریه‌پرداز، خواهان افزایش درآمد ملی جز با هدف رفاه اعضای جامعه باشد؟ پاسخ به این پرسش می‌تواند مثبت باشد زیرا چنین فردی ممکن است در کنار افزایش مستمر درآمد ملی و نه لزوماً درآمد سرانه، خواهان افزایش جمعیت و وسعت واحد سیاسی دولت-ملتی که در آن زندگی می‌کند نیز باشد به این دلیل که هدف نهایی تصریح شده یا ناشده چنین فردی که می‌توان آن را معنای توسعه از نظر وی نیز محسوب کرد، همانا قدرتمندتر شدن واحد سیاسی دولت- ملت متبوع وی باشد نه همچون سن که به رشد اقتصادی به منزله وسیله‌ای برای بسط آزادی‌های انسانی می‌نگرد.
با توضیحات فوق، زمینه برای شناسایی دو نظام ارزشی اساساً متفاوت فراهم می‌شود. در یک نظام ارزشی، همچون نظام ارزشی سن، واحد نهایی اخلاقاً ارزشمند، تک تک انسان‌ها هستند و از این رو توسعه، می‌تواند بسط آزادی‌های انسان‌ها معنا شود؛ در حالی که در نظام ارزشی دیگر، واحد نهایی اخلاقاً ارزشمند، یک کل اندام‌وار یا یک جمع از قبیل واحد سیاسی دولت-ملت است و از این رو توسعه، قدرتمندتر شدن این واحد سیاسی محسوب می‌شود. اولی را می‌توان نظام ارزشی مبتنی بر اصالت فرد اخلاقی و دومی را نظام ارزشی مبتنی بر اصالت جمع اخلاقی نامید .
 می‌توان ادعا کرد که توسعه در نظام ارزشی دوم، از جمله، ریشه در اندیشه‌های متفکرانی از قبیل آدام اسمیت  و جرمی بنتام  دارد.  از نظر پیروان این نظام ارزشی، واحد اخلاقاً ارزشمند، واحد سیاسی دولت-ملت به منزله یک کل اندام‌وار است نه تک تک انسان‌های تحت حاکمیت چنین واحد سیاسی. می‌توان نشان داد که چگونه با پذیرش این نظام ارزشی، ممکن است حاکمان یک دولت-ملت یا کشور، خود را اخلاقاً محق و بالاتر از آن مکلف بدانند که در صورت لزوم، در سطح ملی، حقوق شهروندان خود و در سطح بین‌المللی حقوق انسان‌های دیگر را براساس درک خود از «منافع ملی» کشورشان، فدا کنند، درکی که ممکن است با درک بسیاری از شهروندان آن کشور نیز سازگار نباشد. بر مبنای همین نظام ارزشی می‌توان رقابت خصومت‌آمیز حاکمان کشورها برای تسلط بر منابع محدود جهان، استثمار ملل دیگر و در بسیاری موارد حتی استثمار ملت خود را نیز تبیین کرد، همان طور که می‌توان توضیح داد چرا بشریت در دو جنگ عالمگیر و ویرانگر با مصائب بسیار درگیر شد.
معمولاً گفته می‌شود یکی از اهداف اساسی و به باور بسیاری، اساسی‌ترین هدف هر دولت-ملتی، نیل به توسعه است یا اگر چنین نیست باید باشد. با وجود چنین توافق گسترده‌ای در مورد ضرورت نیل به توسعه، امر واقع این است که در مورد معنای توسعه، سازوکارهای علت و معلولی موثر بر آن و همچنین شاخص‌های مناسب برای اندازه‌گیری میزان توسعه‌یافتگی یک کشور، اختلاف‌نظرهای گسترده‌ای نیز بین نظریه‌پردازان توسعه وجود دارد. گویی در اینجا شاهد یک اشتراک ‌نظر گسترده در مورد لفظ توسعه و در عین حال اختلاف‌نظری به همان گستردگی در مورد معنای توسعه هستیم. از این رو یک پرسش مهم این است که چگونه می‌توان این امر واقع را تبیین کرد؟
   در پاسخ به پرسش فوق می‌توان گفت که هر نظریه‌پرداز توسعه، با داشتن مسائلی و معنایی اجمالی  از لفظ توسعه در ذهن، شروع به مفهوم‌سازی‌ و نظریه‌پردازی تفصیلی در مورد معنای توسعه می‌کند. اما به دلیل این که این مسائل و معانی لزوماً یکسان نیستند، شاهد نظریه‌های توسعه مختلفی هستیم که گرچه اشتراکاتی با هم دارند؛ ولی بین آن‌ها اختلاف‌های گسترده‌ای نیز وجود دارد. بر این اساس نظریه‌پردازان توسعه، مجموعه‌های مختلفی از متغیرها و سازوکارهای علت و معلولی مؤثر بر توسعه را شناسایی کرده و شاخص‌های مختلفی نیز برای اندازه‌گیری میزان توسعه‌یافتگی کشورها پیشنهاد کرده‌اند. اما با وجود چنین اختلاف نظرهای گسترده‌ای شاید همچنان بتوان گفت که همه استفاده‌کنندگان لفظ توسعه و نه فقط نظریه‌پردازان توسعه، بر مبنای یک ایده مشترک و اساسی، توسعه را معنا کرده‌اند. اگر چنین باشد، به نظر می‌رسد آن ایده مشترک و اساسی، چیزی از قبیل باور به امکان «بهتر شدن» و تلاش در آن جهت بوده است.
 در این صورت میتوان ادعا کرد توسعه به این معنا، همزاد بشر بوده است؛ گرچه بلافاصله باید افزود که چون بهتر شدن نزد انسان‌های مختلف معانی مختلفی داشته است، اختلاف‌نظر در مورد معنای توسعه و بنابراین اختلاف‌نظر در مورد چگونگی نیل به توسعه نیز به همان نحو، همزاد بشر بوده است. اگر چنین باشد، می‌توان پرسید که این ایده یا معنای توسعه چه ویژگی‌هایی دارد؟ در پاسخ می‌توان گفت که اولاً طبق این ایده، توسعه می‌تواند علاوه بر حیات اجتماعی، در حیات فردی انسان‌ها نیز رخ دهد با این توضیح که گرچه اصطلاحاتی از قبیل توسعه اجتماعی، توسعه اقتصادی، توسعه سیاسی و توسعه فرهنگی کاملاً رایجند؛ اما شاید ارزشمندتر از این نوع توسعه‌ها، بتوان از «توسعه عقلی» و «توسعه اخلاقی» آدمیان نیز سخن گفت، به همان نحو که سن، توسعه‌یافتگی را آزادتر شدن انسان‌ها معنا می‌کند، زیرا در نظام ارزشی خود، آزادتر شدن انسان را بهتر از آزادتر نشدنش ارزیابی کرده است!
 ثانیاً اگر این گزاره که «توسعه، تحولی تدریجی و نه انقلابی است.» را بیانی از یک واقعیت تبیین‌پذیر بدانیم، آنگاه می‌توان این واقعیت را به کمک این ایده توسعه چنین تبیین کرد: در حالی که بین تحول‌خواهان، مفهوم‌سازی‌های مختلف و بعضاً مخالفی از بهتر شدن وجود دارد و به این علت، نیروهایشان برای تغییر وضع موجود چنان پراکنده می‌‌شود که گاهی اوقات کاملاً یکدیگر را خنثی می‌کنند، در مقابل، حامیان حفظ وضع موجود، به این علت که در این مورد متفق‌القولند که «بهتر بودن» به معنای حفظ وضع موجود، بهتر از «بهتر شدن» به معنای تغییر وضع موجود است! نیروهایشان بر حفظ وضع موجود متمرکز است، وضعی که به دلیل توزیع قدرت شکل گرفته در دوره‌های قبل، تمایل به سکون دارد. از این رو حافظان وضع موجود نه تنها در توزیع قدرت شکلِ گرفته در جامعه در دوره t  ، دست بالا را دارند؛ بلکه به دلیل همین برخورداری از قدرت بیشتر، قواعد اساسی بازی جاری در جامعه؛ یعنی چارچوب نهادی را طوری می‌چینند که قدرت آنان را در دورهt+1  نیز حفظ و بلکه تحکیم کند. این همان ایده وابستگی به مسیر طی شده  است که مورد تاکید داگلاس نورث بود.
 اما شاید تبیین فوق موید این باور تلقی شود که اصولاً امکان تحول در یک جامعه منتفی است؛ اما چنین نیست و حداقل به دو علت ممکن است شاهد وقوع تحول؛ ولو تحولی تدریجی باشیم. اولاً به دلیل تکانه‌های برونزا، چه بیرون و چه درون جامعه که خارج از کنترل حافظان وضع موجود است، ثانیاً به دلیل تحول در باورهای بازیکنان در مورد ایده‌های آنان از بهتر بودن یا بهتر شدن، بویژه بازیکنان تاثیرگذار. در این صورت ممکن است شاهد تحولاتی کم یا بیش تدریجی در حیات اجتماعی باشیم. چه بسا شیوع وحشتناک کرونا یکی از آن تحولات برونزا ،نه تنها برای ایرانیان که برای جهانیان باشد!

*عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبایی
 
کد مطلب: 125501
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *