«این ماجرا فقط به رشت و انزلی یا تهران و کرمان خلاصه نمیشود. همهمان در زندگی تا این اندازه از پذیرش نقش خودمان در شکستها گریزانیم و سادهترین کار را در یافتن مقصر بیرونی، پرتاب سنگ به او، ناسزا گفتن، پناه بردن به دامن یاس و نومیدی و... میدانیم. واکنشهایی که هیچ دستاوردی ندارد. مطلقاً!»
به گزارش ایسنا، احسان محمدی در عصر ایران نوشت: «در همه این سالها مطالب بسیاری در مورد تشابه فوتبال و زندگی منتشر شده است. این که این ورزش شگفتانگیز بُرشی واقعی از زندگی آدمهاست و نشاندهنده خلق و خوی جمعی یک ملت است. با تحلیل آن میتوان میزان نظمپذیری، ساختارشکنی، میل به کار تیمی یا تکروی و ... را کشف کرد.
فارغ از این که آیا تمام این گزارهها حقیقت دارد یا نه، به شخصه معتقدم بخشی از اخلاق واقعی مرد ایرانی را در دو موقعیت به خوبی میتوان کشف کرد:
۱- هنگام رانندگی
۲- هنگام فوتبال بازی کردن یا تماشای فوتبال
در این دو موقعیت آدمها به خوبی میزان ادب، کنترل خشم، پرخاشگری، گذشت و مدارا، رفتار بینقاب، گذر از لحظههای تنشزا و... را نشان میدهند. میگویید نه؟ آزمایش کنید!
روز جمعه در انزلی و در خلال جام حذفی فوتبال ایران، تیم قدیمی و دوستداشتنی ملوان میزبان سپیدرود رشت بود. دو شهری که ۴۰ کیلومتر از همدیگر فاصله دارند ولی هنگام برگزاری یک مسابقه فوتبال انگار یک کهکشان از هم دور میشوند. در این مسابقه که با پیروزی یک گله سپیدرود خاتمه یافت، علاوه بر فحاشیهای رکیک و توهینهای روحخراش، پرتاب سنگ و شکستن سر و توقف بازی و... هم آنچنان بالا گرفت که علی کریمی، سرمربی تیم رشتی بازیکنانش را یک دقیقه مانده به پایان نیمه اول به رختکن بُرد!
وقتی در خیابانهای رشت و انزلی قدم میزنی، از آن حجم زیبایی، عطر و بوی خوشایند بازارهای سنتی، برخورد سخاوتمندانه مردم، تاریخ و دیرپایی فرهنگ و بزرگمنشیشان لذت میبری، غبطه میخوری به این که چطور این همه سینههایشان گشاده است اما وقتی روی سکوهای سیمانی کنارشان مینشینی، باورت نمیشود که چطور میتوانند این همه پرخاشگر باشند؟
چطور ممکن است بتوان به قصد کُشت (نگویید نوازش و ترساندن!) به طرف یک بازیکن، یه هموطن، یک انسان که برای ایجاد لذت در ما سرگرم انجام یک رقابت ورزشی است، سنگ پرتاب کرد؟ که چه بشود؟ گیرم که زدیم و کُشتیم و تیم پیروز شد؟ چه تاجی بر سر این فوتبال و زندگی زهوار در رفتهمان میگذارند؟
در چنین مواردی به سبک ماستمالی ملی میگویند اینا عده قلیلی جوان و تماشاگرنما هستند. این حرف را عموماً کسانی میزنند که هرگز در این استادیومها حاضر نشده و ندیدهاند پیرمردهای موسفید کرده و مهربان یکمرتبه چنان واژههای رکیکی به کار میبرند که به قول جوانها، «اشکهای آدم یک جا میریزد!»
بخشی از این ماجرا ریشه در این دارد که ما تحت هیچ شرایطی حاضر به پذیرش شکست نیستیم. نمیتوانیم قبول کنیم در یک مسابقه ممکن است ابر و باد و مه و خورشید و فلک و خطای داور و ناکارآمدی بازیکن ما و قدرت حریف و ... هر کدام عاملی شوند که شکست بخوریم. نمیپذیریم و زیر میز میزنیم. در زندگی واقعی هم همین نشانهها را داریم.
کمتر کسی را میتوانیم پیدا کنیم که بعد از یک ناکامی در زندگی یا دست به قصابی خودش نزند و تا مدتها به سمت روح خودش سنگ پرتاب نکند یا دیگران را مقصر نداند. به سیستم دولتی ناسزا نگوید، زمین و زمان را شماتت نکند اما حاضر نباشد بپذیرد که در کشمکش زندگی، چیزی به اسم شکست و ناکامی هم هست و پذیرش این نکته میتواند به آرامش آدم کمک کند.
این که امروز شکست خوردیم، دلیل نمیشود فردا پیروز نشویم. مدام شعار میدهیم که «شکست پل پیروزی است» اما در عمل نه تحمل شکست را داریم و نه مستی پیروزی را تاب میآوریم. شکست در یک مسابقه فوتبال تلخ است. مثل شرنگ. این را فقط عاشقترین عاشقان فوتبال درک میکنند اما مگر شکست در زندگی، عسل است؟ مگر باختن مال و سرمایه لذتبخش است؟
بعد از شکست حق داریم افسوس بخوریم، حتی گریه کنیم، چند لحظه و روزی در خودمان فرو برویم اما حق نداریم به سمت حریف سنگ بیندازیم یا خودمان را سلاخی کنیم. گاهی باید قدرت حریف را پذیرفت، تنها در این صورت است که تلاش میکنیم قویتر شویم و با اشتیاق برگردیم برای شکست دادنش وگرنه با فحش و سنگپرانی تا به امروز مشکلی حل نشده است.
این ماجرا فقط به رشت و انزلی یا تهران و کرمان خلاصه نمیشود. همهمان در زندگی تا این اندازه از پذیرش نقش خودمان در شکستها گریزانیم و سادهترین کار را در یافتن مقصر بیرونی، پرتاب سنگ به او، ناسزا گفتن، پناه بردن به دامن یاس و نومیدی و... میدانیم. واکنشهایی که هیچ دستاوردی ندارد. مطلقاً!»