به گزارش
مردم سالاری آنلاین، روزنامه جوان نوشت:برای مثال فرض کنید که یک پزشک، مهندس ماهر، مدیر کسبوکار درآمدی در حدود ۳۰ میلیون تومان در ماه و حتی بیشتر در کشور ما دارد (که از حقوق بسیاری از کارگران و کارمندان هم بالاتر است) آیا وقتی با پیشنهاد درآمد چندین برابر این رقم در یکی از کشورهای همسایه یا حتی کشورهای دور مواجه میشود، عجیب است که به مهاجرت شغلی، ولو برای چندسال معین، فکر کند؟
طبیعی است که تلاش برای حفظ و نگهداشت نخبگانی که کشور برای آموزش و تربیت آنان هزینه کرده، ضروری است، اما این نگهداشت چگونه و با چه هزینهای ممکن است؟ سادهترین راهحلی که به ذهن میرسد افزایش دستمزد برای صاحبان مشاغل تخصصی و حرفهای است. مثلاً برای پزشکان باید تعرفهها باز هم چندبرابر شوند. آیا این بهسادگی شدنی است؟
این افزایش از جیب چه کسانی ممکن است؟ اگر از جیب مردم بهصورت مستقیم باشد، منجر به افزایش نارضایتی عموم مردم و تزاید نابرابریها میشوند. اگر قرار باشد بیمهها آن را تقبل کنند، قاعدتاً و منطقاً آنها نیز تعرفههای خود را افزایش خواهند داد و آنهم از جیب مردم خواهد بود و اگر هم قرار باشد دولت متقبل این هزینه باشد، باید از یارانههای عمومی بزند که این هم دستکردن در جیب عموم مردم است. در واقع روشن است که اگر قرار باشد متخصصان با انگیزه اقتصادی در کشور بمانند، باید از عموم مردم خواسته شود که برای ماندن آن ریاضت بکشند که این هم چندان منطقی نیست.
این موضوع محدود به پزشکان نیست و اوضاع در مورد کادر درمان، مهندسان حرفهای، استادان دانشگاه و پژوهشگران نخبه به نحوی به همین منوال است؛ اما چرا؟ به زبان ساده اقتصادی مجموع درآمد کشور یا تولید ناخالص داخلی عددی مشخص است و اگر قرار باشد کسی بیشتر منتفع شود، باید دیگر مردم کمتر منتفع شوند. آیا این بدان معناست که راهحل دیگری وجود ندارد و باید در مقابل خروج متخصصان حرفهای غمضعین کرد؟
به نظر میرسد دو راهحل اقتصادی و یک راهحل فرهنگی برای این چالش وجود دارد؛ نخست آنکه درآمد سرانه ملی باید افزایش یابد و این جز با رشد پایدار اقتصادی (که هدف اعلامی برنامه هفتم نیز است) میسر نخواهد شد. رشد پایدار اقتصادی به بزرگتر شدن کل کیک اقتصاد و طبیعتاً برخورداری کل شهروندان از جمله متخصصان کمک خواهد کرد.
دیگر آنکه ابزار درآمدی دولت باید به سمت بخش کاذب و سوداگر اقتصاد (که اتفاقاً منفعت خود را نه در رفتن که در ماندن در این بازار سوداگرانه هم میداند) برود. دلالان، سفتهبازان مالی، سوداگران و... که از نظر تعدادی کم، ولی از نظر حجم دارایی پردرآمد هستند، باید به مالیات تن در دهند و شرایط فرار مالیاتی برای آنها سخت شود. در این صورت هم درآمد دولت برای بازتوزیع عادلانه افزایش خواهد یافت و هم سرمایهگذاری در بخشهای واقعی اقتصاد مقرونبهصرفه شده و تولید رونق خواهد یافت.
اما مسئله مهمتر از همه اینها عنصر فرهنگی ماجرا، یعنی تقویت مؤلفه هویتی نخبگان، خصوصاً هویت ملی آنان است. هویت ملی پدیدهای لحظهای نیست که با یک اقدام ایجاد یا نابود شود، بلکه نهالی است که در بستر زمان رشد مییابد. نخبگان کشور از سنین نوجوانی (که مرحله شکلگیری ساختار ذهنی و هویتی است) باید با این مؤلفه انس گیرند. نظام آموزشی چه در حوزه مدارس و چه دانشگاهها سهم ویژهای دارد. پدیده مهاجرت هرچند تا حد زیادی دلیل اقتصادی دارد، اما عامل بازدارنده آن بیش از آنکه اقتصادی باشد، فرهنگی است. معلمان مدارس و استادان دانشگاه باید بذر امید وطندوستی (عملی و نه زبانی) را در ذهن متعلمان بکارند، نه آنکه سودای ناامیدی و ازخودبیگانگی را القا کنند. در مقابل صدها رسانه ماهوارهای و میلیونها پیام مأیوسکننده در فضای مجازی، آنچه راه را برای ثبات قدم هموار میسازد، «هویت» است.