از وفاداری بود یا ترسمان که هر چیز نو را پس میزدیم؟ شاید هر دو، شاید هم چشممان ترسیده بود. روزی که پادشاه فرنگستان کالسکهای پیشکش شاه ایران، فتحعلی شاه کرد، ترسیدیم و لرزیدیم و گفتیم: چه اطمینانی هست به چهارچرخ کالسکه؟ آمدیم و یکی از چرخها در رفت، چه خاکی به سرمان بریزیم؟ این بود که کالسکه فرنگی را گوشهای گذاشتیم و از همان الاغهای باربر بیآزار، سواری گرفتیم. چند وقتی که گذشت فکر کردیم بد نیست یک بار امتحان کنیم، ببینیم داستان کالسکه از چه قرار است. اسپند دود کردیم و دور سرمان چرخاندیم و صدبار گفتیم: «بترکد چشم حسود» و سوار شدیم. یک دور زدیم دیدیم نه بابا، چه سواری خوبی! چه پیشکشی قابلی! پیاده نشده چندتا کالسکه فرنگی سفارش دادیم و آوردیم و با هزار فیس و افاده داخل خیابانهای چاله چولهای تهران جولان دادیم. این البته کار و بار اشراف و اعیان بود. مردم کوچه و خیابان که کالسکه نداشتند. سوار اسب و الاغ میشدند و بارشان را با درشکه جابهجا میکردند. زمانی هم که کالسکه فرنگی درباریها رد میشد، با نعرهی کالسکهچی و «دور شو، کور شوِ» او، پشت به کالسکه و رو به دیوار میایستادند و گاهی شلاق هم میخوردند. این بخشی از داستان آغاز آشنایی ما با کالسکههایی است که از فرنگستان آورده میشد.
به گزارش امرداد، کالسکه فرنگی اتاقکی فلزی و چوبی بود که روی چهار چرخ سوار میشد و چهار مسافر هم جا میگرفت. بیشتر کالسکه فرنگیها را چهار اسب میکشیدند. خودِ کالسکه واژهای روسی است. چون خیلی از کالسکهها از روس به ایران میرسید، همان نام روسی روی آن ماند. ما بهجای کالسکه، از اسب و الاغ سواری میگرفتیم، یا پالکی و کجاوه. پالکی تخت روبازی بود که پشت چارپا میگذاشتند و یک تَن هم بیشتر گنجایش نداشت. کجاوه نیز مانند پالکی بود، اما پشت شتر گذاشته میشد.
روزگارمان به همان شکل میگذشت تا آن که انگلیسیها تصمیم گرفتند جای پایشان را در ایران سفت کنند. جورج پنجم، پادشاه انگلیس، چندین پیشکشی برای فتحعلیشاه قاجار فرستاد که یکی از آنها کالسکه بود. کالسکه را با کشتی به بصره رساندند و قطعههایش را جدا کردند و پشت اسب و قاطر گذاشتند و به تهران آوردند. سپس در میدان ارگ قطعهها را سوار برهم کردند و نزد شاه بردند.
فتحعلیشاه و دور وبریهایش تا آن روز کالسکه ندیده بودند. همین شد که نمیدانستند از این اتاقک چهجوری سواری بگیرند. یعنی کسی نبود که راندن کالسکه را آموزش دیده باشد. تنها چارهای که به ذهن شاه رسید این بود که کالسکه را روی دست و شانهی صدراعظم و درباریان بگذارد و خودش سوار بشود و ده پانزده متری از آن بیچارهها سواری بگیرد! سپس کالسکه را آرام زمین گذاشتند و شاه که خیلی هم لذت برده بود، پیاده شد و دستور داد پیشکش انگلیسیها را گوشهای بگذارند. تا چند وقتی کار شاه گذاشتن کالسکه روی دوش درباریها و خدمتکاران و سواری گرفتن از آنها بود!
در زمان محمدشاه، جانشین پدربزرگش فتحعلیشاه، کسی از کالسکه فرنگی استفاده نمیکرد، تا اینکه دورهی پادشاهی ناصرالدینشاه رسید و الکساندر دوم، امپراتور روس، کالسکهای زیبا و دیدنی پیشکش او کرد. بیدرنگ کالسکهرانی را که پیشتر آموزش دیده بود، به کار گماشتند و نگهداری و شستشوی کالسکه و مراقبت از اسبها را به او سپردند. روغن زدن چرخها و رسیدگی به چرخ و فنر کالسکه و کارهای دیگر نیز بر دوش او بود. گفتهاند لباس ویژهای هم میپوشید.
چندی پس از آن، ناصرالدینشاه ساخت کالسکهای را به کارخانهی «واگن فابریک» اتریش سفارش داد. در آن زمان بهترین کالسکهها را در اتریش میساختند. پولی که ناصرالدین شاه بابت کالسکه پرداخت پنج هزار تومان بود. بدنهی کالسکه زرشکی بود و آن اندازه زیبا و تماشایی ساخته شده بود که یکی از سرگرمیهای شاه سوار شدن به آن بود. ساعت طلا، قطبنما و دماسنج هم داشت و در آراستن آن از آینه و چراغ استفاده کرده بودند. ناصرالدینشاه نمیدانست که این کالسکه روزی نعش کِش او میشود. زمانی که میرزا رضای کرمانی شاه را ترور کرد، پیکر بیجان او را سوار بر همین کالسکه کردند و به کاخ گلستان بردند.
اما کالسکهی ناصرالدین شاه از چشم نیفتاد و زمانی که سردارسپه در 15 آذرماه 1305 راهی مجلس موسسان شد تا شاه ایران بشود، سوار بر کالسکه فرنگی ناصرالدینشاه شد. در سال 1342 خورشیدی هم که فردریک پادشاه دانمارک به ایران آمد، با همین کالسکه او را از کاخ گلستان به کاخ مرمر بردند. همهی راه را هم شن و ماسه ریختند تا اسبها روی آسفالت خیابان لیز نخورند و آبروریزی نشود. پیش از آن، الیزابت دوم، ملکهی بریتانیا هم در سفرش به تهران در سال 1339 خورشیدی، سوار بر همان کالسکه فرنگی ناصرالدین شاه شده بود. این کالسکه با چنین سرگذشت دور و درازی، اکنون در موزه خودرو تهران نگهداری میشود.
دیگر کالسکه فرنگیهای تهران
کالسکهی ناصرالدینشاه برای درباریان و اشراف پایتخت نمونهای شد تا آنها هم ساخت کالسکههایی را به اتریشیها سفارش بدهند؛ نه به زیبایی کالسکهی شاه، اما به هر روی زیبا و دلپذیر. پس از شاه، نخستین کسی از مردان سیاستورز ایران که پا پیش گذاشت و در تهران کالسکه سوار شد، میرزا حسین خان سپهسالار، صدراعظم ناصرالدین شاه بود. در سالهای پایانی پادشاهی ناصرالدینشاه نیز 30 دستگاه کالسکه از روسیه خریداری شد.
با همهی اینها، خیابانهای تهران پُر از چاله چوله بود و کالسکه سواری را سخت میکرد. برای همین دولت ناصرالدینشاه بسیاری از خیابانهای اصلی پایتخت را سنگفرش کرد تا گذر کالسکهها آسان باشد.
آمد و شد کالسکههای فرنگی در تهران آن روز، برای مردم خالی از دردسر نبود؛ بهویژه زمانی که کالسکهی زنان درباری و اشرافی رد میشد. در این زمان چند فراش دولتی شلاق در دست، جلو جلو میدویدند و با صدای گوشخراش به مردم نهیب میزدند که: «دور شوید، کور شوید». مردم هم یا سرشان را پایین میانداختند و زمین را نگاه میکردند، یا روبه دیوار آن اندازه میماندند تا کالسکهی زنان رد بشود. این ماجرا، گرفتاریای بود که گاه چهرهی خشونت باری میگرفت و بر تَن مردم بیچاره ضربههای تازیانه و شلاق فرود میآمد، چرا که در بستن چشمها و رو برگردان از کالسکه، ناخواسته اندکی درنگ کرده بودند.
تا دیر زمانی تهرانیها از سوار شدن به کالسکه میترسیدند. ترسشان را که کنار گذاشتند کسانی کوشیدند از این راه کاسبیای راه بیندازند. یکی از آنها مهدیخان نام داشت که در زمان ناصرالدینشاه کالسکه کرایه میداد. او 10 کالسکه خریداری کرد و نزدیکیهای دروازه پاقاپوق (میدان اعدام) کالسکههایش را نگهمیداشت و مردم با پرداخت یک قَران، برای یک ساعت کالسکهای را به همراه کالسکهچیاش، کرایه میکردند. اگر کالسکه برای بیرون از شهر کرایه میشد باید دو قَران میپرداختند. در سالهای دیگر در میدان شوش، میدان ارگ (توپخانه) و دروازه شمیران نیز کالسکه کرایه داده میشد.
قانونهایی هم گذارند تا آمد و شد کالسکهها نظم داشته باشد. برای نمونه، در زمان ناصرالدینشاه قانونی وجود داشت که سوار شدن کودکان بر پشت کالسکه را ممنوع میکرد. کورس گذاشتن کالسکهچیها هم جریمه داشت! در زمان احمدشاه نیز قانونی تصویب شد که در بخشی از آن آمده بود: «احدی حق ندارد یک یا چند دستگاه کالسکه راه بیندازد، مگر آن که قبلا از قصد خود، به موجب اظهاریهی رسمی، ادارهی نظمیه را مطلع ساخته، وجه مالیاتی را که برای این کار باید ادا شود، پرداخته، پلاک بلدیه را اخذ نموده باشد». حال و روز کالسکهرانی و زبان فارسی در آن روزگار چنین بود!
پس از کودتای 1299 خورشیدی نیز قانونی برای کالسکهها به کار برده میشد که برپایهی آن باید کالسکهها و درشکه بوق و زنگ داشته باشند و پاکیزه باشند و رانندهی کالسکه پیش از ایستادن، دست راستش را بلند کند و به کالسکهچی پشت سرش علامت بدهد!
کالسکهی تاجگذاری
یکی از تاریخیترین کالسکههای ایران که اکنون در موزهی خودرو نگهداری میشود، به نام «کالسکهی تاجگذاری» آوازه پیدا کرده است. این کالسکه در سال 1346، در جشن تاجگذاری پهلوی دوم، ساخته شد. سازندهی آن ژوزف کلیفمال اتریشی بود. این کالسکه که در زیبایی بیمانند است، با هشت اسب سفید به حرکت درمیآمد. در جشنهای دوهزار پانصدساله و پیشواز از سران بلندپایهی برخی کشورها نیز از این کالسکه استفاده میکردند.
*با بهرهجویی از: کتابهای «13 حکایت شیرین از طهران» نوشتهی فرزانه نیکروح متین (1395)؛ «تاریخچهی اتومبیل در ایران» نوشتهی عباس حسینی (1390)؛ و «سرگذشت طهران» نوشتهی امیرحسین ذاکرزاده (1388).