«دونالد ترامپ» ناچار شده است به نظر واشنگتن در نتیجه انتخابات آمریکا تمکین کند. از حدود چهار سال پیش، بحث همزاد پنداری ترامپ با «ریچارد نیکسون» سوژه ثابت رسانههای آمریکایی بود. در ایالات متحده این رسانهها هستند که به مردم میگویند به چه چیزی، چگونه فکر کنند؛ پس ترامپ باید یک رئیس جمهوری یک دورهای میشد.
اما به واقع در حکومتی که به صورت سیستمی تصمیم میگیرد و رفتار میکند، چه نکته ای وجود داشت که ترامپ آمد و ترامپ رفت؟
همه میدانیم که عرصه روابط بینالملل، عرصه آنارشی است و هرکس زور بیشتری داشته باشد؛ حرف برای گفتن و سهم خواهی از منافع جامعه جهانی دارد. ایالات متحده در دوران جهان دوقطبی، یعنی سالهای جنگ سرد با اتحادیه جماهیر شوروی هرجا که منافع آمریکا ایجاد میکرد؛ علیه کمونیستها وارد عمل میشد. «هنری کیسینجری» (Henry Alfred Kissinger) چهرهای بود که در کوران جنگ ویتنام توانست واشنگتن را از باتلاق نجات دهد. او از سال 1977 هیچ سمت یا عنوان رسمی نپذیرفت اما به عنوان مرد اول استراتژیهای کلان ایالات متحده ایفای نقش کرد.
کیسینجر یک فیلسوف تمام قد در عرصه روابط بینالملل است. استدلال او برای برند خاص خودش از رئالیسم- اندیشیدن بر حسب «توازن قدرت» و «منافع ملی»- امکان عقلانیت، انسجام و چشمانداز ضروری بلندمدت را در زمانی به دست میدهد که هر سه این موارد با کمبود مواجه هستند. کیسینجر کسی است که با دیپلماسی پینگ پنگ چین به جنگ ویتنام خاتمه داد، پیمان سالت را با شوروی امضا کرد اما او یک شخصیت مداخله گر خشن علیه دشمنان آمریکا نیز محسوب میشود. پیش از کیسینجر، « جورج کنان » با سیاست مهار شوروی بود که رویکرد رئالیستی در عرصه بینالملل را اجرایی کرده بود.
رویای از دست رفته جهان تک قطبی
ایالات متحده پس از فروپاشی اتحادیه جماهیر شوروی در دهه 90 میلادی به رویای جهان تک قطبی دست یافت که تنها و تنها آمریکا حرف برای گفتن در عرصه روابط بینالملل داشت. آمریکا در دهه نود میلادی، گاهی بازور و گاهی با عملیات روانی انقلابهای مخملی اقدام به ترویج دموکراسی آمریکایی کرد. واشنگتن میخواست کدخدای جامعه جهانی باشد اما شیب افزایش نفوذ آمریکا به مرور با سرخوردگی روبرو شد.
چندجانبه گرایی در دهه 90 اتفاقی نبود که به مزاج آمریکا خوش باشد. سازمانهای کوچک و بزرگ چند ملیتی رویای جهانی شدن را در عمل به زیر کشیدند. افول منافع آمریکا با حملات تروریستی یازده سپتامبر در سال 2001 دوباره شیب افزایشی به خود گرفت و آمریکا در نقش منجی جامعه جهانی در جنگ با تروریسم القاعده ظاهر شد. رهبری آمریکا در جنگ با تروریسم، راهبردی است که به رغم گذشت نزدیک به 20 سال هنوز هم برای واشنگتن منفعت دارد. ایجاد بحران مالی در بازار یورو برای اتحادیه اروپایی هم دردسری شد که اروپا را زیر سایه دلار نگه داشت.
در کشاکش همه آنچه که گفته شد؛ برخی در اندیشکدههای آمریکایی با مشابهسازی چین یا روسیه (و گاهی هر دو) در نقش اتحاد شوروی سابق، به دنبال تکرار قطبیسازیهای قابل درکِ دوران جنگ سرد هستند. البته تغییر اوضاع در این است که نه چین و نه روسیه دارای یک ایدئولوژی جهانی نیستند و هر یک بر مبنای منافع ملی خود دست به عمل میزنند.
بهار عربی در خاورمیانه هم اقدامی بود که توسط دموکراتها برای بازسازی خاطره انقلابهای مخملی در خاورمیانه حمایت میشد اما در نهایت به آرزوی دموکراسی جای خود را به تروریسم تکفیری داعش داد. داعش به عنوان یک تهدید کشنده برای جامعه جهانی ظهور کرد اما این بار آمریکا نتوانست همانند ماجرای القاعده یک اجماع جهانی ایجاد کند و عملا زمین گیر شد.
گذار آمریکا از بحران به بحران
واقعیت دردناک برای واشنگتن این است که سیاست خارجی آمریکا در قرن بیست و یکم تا حد زیادی با اهدافی ناروشن و چشماندازی اندک یا بدون دورنما فقط از یک بحران به بحرانی دیگر پریده است. براساس فلسفه رئالیسم هنری کیسینجر وضعیت آمریکا خوب نیست و قدرت آمریکا در بلند مدت از دست خواهد رفت؛ پس باید یک عامل بی نظمی همانند «دونالد ترامپ» با رفتار انتحاری مرد دیوانه نیکسون (The Mad Man) به میدان میآمد.
درسهای کیسینجر در مورد تاریخ، قدرت و دموکراسی برای کسانی که اصرار دارند آزادی و دموکراسی آرزوهای مردم در همه جا هستند یا اینکه آمریکا یک نوع فانوس دریایی اخلاقی است میتواند ناراحتکننده، یا حتی دردناک باشد. استدلالی غیر از این، استدلالی غیرآمریکایی خواهد بود.
بینظمی مبتنی بر نظم
ترامپ از همان ابتدای ورود به کاخ سفید از نظرات کیسینجر تعریف و تمجید میکرد تا جایی که وزیرخارجه نیکسون را همانند یک اسطوره در روابط بینالملل میپرستید. رئیس جمهوری آمریکا به تمام معاهدات بینالملل پشت کرد تا شعار «اول آمریکا» را زنده کرده باشد. برخی گمان میکنند که ترامپ تنها از برجام خارج شده است اما او نه تنها از پیمان نفتا و پیمان تغییرات اقلیمی بلکه با اروپا در پیمان آتلانتیک شمالی هم دست به یقه شد. در یک جمع بندی میتوان گفت که «مایک پمپئو» بی نظمی محض را در عرصه روابط بینالملل دنبال کرد اما اندکی دقت نشان میدهد که نظم مورد نظر کیسینجر در این بلبشو حاکم بوده است.
حالا تیم سیاست خارجی واشنگتن تغییر خواهد کرد. بایدن رسما گفته است که «آمریکا آماده خواهد بود تا بار دیگر در عرصه جهانی رهبری کند. واشنگتن آماده همکاری مشترک با متحدانش برای حل و فصل مشکلات و چالشهای بینالمللی است.»
اروپا و متحدین غربی مشتاق دیدار با «جوبایدن» هستند. بروکسل در فکر بازنویسی استراتژیهای ترانس آتلانتیکی است اما نکته اینجاست که تغییر رفتار ساختارهای بینالمللی به گونه ای است که اگر هم بایدن بخواهد، دیگر نمیتوانند مانند گذشته با متحدین غربی رفتار کند.
عرصه روابط بینالملل مجبور به پذیرش دکترین جدید ایالات متحده است که قطعا کیسینجر در آن نظر دارد. « اَنتونی جان بلینکن» (Tony Blinken) یک دیپلمات مداخله گر است که از صفر تا صد را در واشنگتن رفته تا وزیرخارجه آمریکا شود.
ورای تمام آنچه که گفته شد، اندکی دقت درباره مواضع بایدن نشان میدهد که رئیس جمهوری آینده آمریکا نافی اقدامات رئیس جمهوری فعلی آمریکا نیست. برخلاف تصویری که مشاهده میکنیم، بایدن در عمل تکمیل کننده اقدامات ترامپ در تامین منافع آمریکا است.
گزارش: علی ودایع