ارسطو، فیلسوف یونانی اگر چه در رساله اخلاق نیکوماخوس برای نیل به سعادت (ائودایمونیا) به تحقق فضایل دعوت میکند اما هم او تاکید میکند که این سعادت جز در دل مناسبات شهروندی و در شهر (پلیس) تحقق نمییابد؛ جایی که «سیاست» (پلیتیکه) به معنای دقیق کلمه بر روابط انسانهای آزاد و برابر (ایسونومیا) حاکم است و برای حل مشکلات به جای زورگویی و تغلب از گفتوگو و سخنورزی (لوگوس) بهره میجویند.
روزنامه اعتماد نوشت: «این روزها شاهدیم که نه فقط بسیاری از روشنفکران سابق بر اهمیت بازگشت به خود و خودسازی و فردیت تاکید میکنند بلکه در بسیاری از محافل عمومی هم بر این موضوع تاکید میشود که آدم باید به فکر زندگی خودش باشد، مهم راحت و صلاح فردی است، چه کار به کار جمع و جامعه داری؟ دیگی که برای ما نمیجوشد و ... الخ. بازار کتابهای به اصطلاح «روانشناختی» که در اصل آثاری عامهپسند و معمولا بدون پشتوانه معرفتی هستند، داغ است. بسیاری به کلاس و آموزشگاههایی میروند که در آنها به افراد یاد میدهند که چگونه زندگی بهتری داشته باشند و چطور حالشان را خوب کنند و از این قبیل. حتی در تخصصیترین و سطح بالاترین مباحث تخصصی مثلا در بحث از اخلاق از فضیلتگرایی با گرایشهای فردگرایانه صحبت میشود و دیگر کمتر کسی به رویکردهای اجتماعیتر در اخلاق مثل اخلاق وظیفهگرا یا اخلاق پیامدگرا توجه میکند، یعنی گویی هم و غم متخصصان اخلاق مصروف این شده که به جای بهتر کردن جامعه یا ارایه قواعدی برای بهبود آن، فاعل یا کنشگران اخلاقی تربیت کنیم.
اصولا یکی از واکنشهای طبیعی و رایج در طول تاریخ در شرایط عسرت و ناگواری، پناه بردن به پیله درون و عزلتگزینی و گوشهگیری است، جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است ... مثل لاکپشت و حلزونی که در پی احساس ناامنی بیرونی به لاک خویش فرو میرود یا همچون برخی گلها و گیاهان مثل گل قهر و آشتی که در واکنش به کوچکترین تماسی، خودش را جمع میکند و منقبض میشود. پناه بردن به تصوف و عرفان و عزلتگزینی در طول تاریخ و فرهنگ ما هم یکی از عکسالعملهای طبیعی است که انحصاری هم به ما ندارد. مثلا در یونان باستان، بعد از دوران درخشان دموکراسی آتنی، با شروع زوال و انحطاط سیاست، شاهدیم که ابتدا فیلسوفان بزرگی چون سقراط، افلاطون و ارسطو میکوشند با صورتبندی مفهومی و تلاش نظری جلوی فراگیر شدن بحران بایستند اما شرایط و روزگار چندان مساعد نبود و نتیجه عملی حاصل نبود به همین دلیل میبینیم که یک نسل بعد از ارسطو، گرایشهای عمده فکری و فلسفی در عصر یونانیمآبی به سمت فردگرایی و کلبی مشربی و رواقیگری سوق پیدا میکند.
مشابه همین امر در تاریخ و تمدن ما قابل پیگیری است. با حمله مغول در میانه قرن هفتم هجری، تصوف خانقاهی نیز در گوشه گوشه ایران زمین رواج و رونقی بیسابقه میگیرد؛ اگرچه گرایشهای عرفانی و صوفیانه خاستگاههای به مراتب گوناگونی دارند. اما نمیتوان انکار کرد که بعد از ایلغار مغول و در نتیجه یاس و ناامیدی از بیرون، بسیاری به درون پناه آوردند و به بازسازی و نوسازی خویشتن خویش فراخواندند. البته این تحلیل نباید به غلط ما را منکر اهمیت اجتماعی و سیاسی این صورت از تصوف کند وگرنه از تبیین چرایی و چگونگی بر آمدن سلسله صفویه به عنوان مقتدرترین سلسله ایرانی پس از اسلام در ایران ناتوان میشویم و نمیتوانیم توضیح دهیم که چگونه حکومتی مقتدر از دل خانقاههای صوفیان به قدرت رسیدند. ضمن آن که تحلیل بالا به ما خاطرنشان میکند که مثل بسیاری علت و معلول را جابهجا نکنیم یعنی مثل بسیاری از تحلیلگران معاصر دچار این خطا نشویم که تصوف و صوفیگری و عزلتگزینی، علت مشکلات فرهنگی و اجتماعی ماست بلکه در اصل اینها خود معلول شرایط اجتماعی، فرهنگی و سیاسی هستند.
کوتاه سخن آن که اگر امروز میبینیم، بار دیگر از همه سو به فردگرایی و بازگشت به درون دعوت میشود، نمیتوان بر گویندگان و داعیان ایراد گرفت. آنها در بهترین حالت فرآورده شرایط روزگار هستند و به آن واکنش نشان میدهند و در بدترین تحلیل هم سودجویانی که از گرایشهای طبیعی و قابل فهم جامعه در حال ساختن کلاهی برای خودشان هستند و موافق جریان روز پارو میزنند. مساله در اصل جای دیگری است و راه حل آن را هم باید در همان جا جست. جامعه در کلیت آن دچار مشکل است و راه حل را باید در آن جست. همچنان که ارسطو، فیلسوف یونانی اگر چه در رساله اخلاق نیکوماخوس برای نیل به سعادت (ائودایمونیا) به تحقق فضایل دعوت میکند اما هم او تاکید میکند که این سعادت جز در دل مناسبات شهروندی و در شهر (پلیس) تحقق نمییابد؛ جایی که «سیاست» (پلیتیکه) به معنای دقیق کلمه بر روابط انسانهای آزاد و برابر (ایسونومیا) حاکم است و برای حل مشکلات به جای زورگویی و تغلب از گفتوگو و سخنورزی (لوگوس) بهره میجویند. به همین دلیل است که از نظر ارسطو، کتاب اخلاق تنها مقدمهای بر کتاب سیاست است و سیاست (پولیتیک) خیر برین.»