قدیمترین خبر دربارهی «زبان آذری» مردم آذربایجان، متعلق به اواخر قرن یکم و اوایل قرن دوم هجری است. این خبر را ابن ندیم از قول ابن مقفع در کتاب الفهرست (سال 327 ق / 318 خ) نقل میکند:
«فاما الفهلویه، زبانی است که مردم اصفهان، ری، همدان، ماه نهاوند و آذربایجان سخن میگویند»1.
طبری در تاریخ خود، ذیل وقایع سنه 235 ق / 228 خ، از شخصی به نام «محمد بن البعیث» نام میبرد که با متوسل عباسی به جنگ پرداخته است؛ او مینویسد:
«حد ثنی انه انشدنی بالمراغه جماعه من اشیاخها اشعاراً لابن البعیث بالفارسیه و تذکرون ادبه و شجاعه و له اخباراً و احادیث»2.
در عبارت فوق، طبری به صراحت زبان مردم آذربایجان را (در اوایل قرن سوم هجری) فارسی میشمارد.
کسروی نیز با استناد به قول طبری مینویسد:
«به نوشته طبری، این مرد [محمد بن البعیث] شعرها نیز به زبان پارسی یا آذری داشته و میان آذربایجان معروف بوده است. اگر تا به امروز میماند، از کهنهترین شعرهای پارسی به شمار بوده و ارزش شایان در بازار ادبیات داشت»3.
در کتاب «البلدان یعقوبی» میخوانیم:
«مردم شهرهای آذربایجان و بخشهای آن، آمیختهای از ایرانیان آذری و جاودانیان قدمی، خداوندان شهر (بذ) هستند که جایگاه بابک (خرمی) بود»4.
در فتوح البلدان بلاذری (تألیف 255 ق / 248 خ) نیز در فصل «فتح آذربایجان» خبر از فهلوی بودن زبان آذربایجان میدهد5.
در این که زبان مردم آذربایجان ایرانی بوده، جای تردید نیست بیگمان «آذری» از لهجههای ایرانی به شمار میرفته است. همه مؤلفان اسلامی نخستین سدههای هجری در این باره اتفاق نظر دارند.
دانشمند و جهانگرد مشهور سده چهارم هجری به نام «ابوعبدالله بشاری مقدسی» در کتاب خود تحت عنوان «احسن التقاسیم فی معرفه الاقالیم»، کشور ایران را به هشت اقلیم تقسیم کرد، و در پیرامون زبان مردم ایران مینویسد:
«زبان مردم این هشت اقلیم عجمی (ایرانی) است. برخی از آنها دری و دیگران پیچیدهترند. همگی آنها فارسی نامیده میشوند»6.
وی سپس چون از آذربایجان سخن میراند، چنین مینویسد:
«زبانشان خوب نیست. در ارمنستان به ارمنی و در اران7 به ارانی سخن گویند. پارسی آنها مفهوم و نزدیک به فارسی است در لهجه»8.
ابوعبدالله محمد بن احمد خوارزمی که در سده چهارم هجری میزیست، در کتاب «مفاتیح العلوم»، زبان فارسی را منسوب به مردم فارس و زبان موبدان دانسته است. هم او زبان دری را زبان خاص دربار شمرده که غالب لغات آن از میان زبانهای مردم خاور و لغات زبان مردم «بلخ» است. همو در پیرامون زبان پهلوی چنین اظهار میدارد:
«فهلوی (پهلوی) یکی از زبانهای ایرانی است که پادشاهان در مجالس خود با آن سخن میگفتهاند. این لغت به پهلو منسوب است و پهله نامی است که بر پنج شهر [سرزمین] اطلاق شده: اصفهان، ری، همدان، ماه نهاوند و آذربایجان»9.
ابن حواقل در ادامهی سخن، به زبانهای مردم ارمنستان و اران نیز اشاره کرده و زبان آنها را جز از زبان فارسی دانسته است. وی در این باره مینویسد:
«طوایفی از ارمینیه و مانند آن، به زبانهای دیگری شبیه ارمنی سخن میگویند و همچنین است مردم اردبیل و نشوی [نخجوان] و نواحی آنها. و زبان مردم بردعه ارانی است و کوه معروف به قبق [قفقاز] که در پیش از آن گفتوگو کردیم، از آن ایشان است و در پیرامون آن کافران به زبانهای گوناگونی سخن میگویند.»10
در کتاب المسالک و ممالک نیز درباره «آذربایجان» چنین میخوانیم:
«و اهل ارمینیه و آذربایجان و اران به پارسی و عربی سخن میگویند.»11
ابن حوقل نیز این مساله را به روشنی بیان کرده و مینویسد:
«زبان مردم آذربایجان و بیشتر مردم ارمینیه، فارسی است و عربی نیز میان ایشان رواج دارد و از بازرگانان و صاحبان املاک کمتر کسی است که به فارسی سخن گوید و عربی را نفهمد».12
علامه قزوینی در کتاب بیست مقاله از قول مارکوارت، مستشرق مشهور آلمانی که در کتاب ایرانشهر خود آورده، مینویسد:
«اصل زبان حقیقی پهلوی عبارت بوده است از زبان آذربایجان، که زبان کتبی اشکانیان بوده است. چون مرکوارت از فضلا و مستشرقین و موثقین آنها است و لابد بی ماخذ و بدون دلیل سخن نمیگوید.»13
مسعودی هم لهجههای پهلوی، دری و آذری را از یک ریشه و ترکیب کلمات آنها را یکی دانسته و همهی آنها را از زمرهی زبانهای فارسی نامیده است.14 وی در این کتاب، نکاتی آورده که خلاصهی آن چنین است:
ایران یک کشور است و یک پادشاه دارد و همه از یک نژادند و چند زبان در آنجا مرسوم است که همه را شمرده و گفته است که این زبانها با وجود اختلاف طوری به یکدیگر نزدیک است که همیشه این مردم یکدیگر را کم و بیش میفهمند و مسعودی در آخر گفته است که زبانهای مهم ایـران، عبارت از سغدی، پهلوی، دری و آذری است. وی، آذری را هم در ردیف زبانهای اصلی ایران شمرده است.15
باید توجه داشت که به رغم فشارهای زیاد عنصر و فرهنگ و زبان عرب بر زبان و فرهنگ ایرانی در طول تاریخ، نتوانست زبان و فرهنگ اصیل ایرانی را تحت سیطره خود درآورد. ارانسکی، دانشمند شهیر شوروی، ضمن بحث مشروح پیرامون این نکته نوشت:
«زبان ادبی پارسی پس از عقب نشاندن عربی در خراسان و ماوراالنهر، اندک اندک در دیگر نواحی ایران (به معنای وسیع کلمه) نیز لسان تازی را منهزم ساخت».16
یاقوت حموی هم که در سده ششم هفتم هجری میزیست است، ضمن اشاره به زبان مردم آذربایجان که همان آذری بود، نوشت:
«آنها [مردم آذربایجان] زبانی دارند که آذری گویند و جز خودشان نمیفهمند».17
دکتر محمودجواد مشکور در کتاب نظری به تاریخ آذربایجان مینویسد:
«زمانی که به سال 488 ق [474 خ]، ناصر خسرو با قطران در تبریز ملاقات میکند مردم به زبان پهلوی آذری (فارسی) سخن میگفتند. اما به فارسی دری نمیتوانستند سخن بگویند (به فارسی پهلوی – آذری سخن میگفتند) ولی تمام مکاتبات خود را به فارسی دری مینوشتند. با این توضیح که زبان دری نه تنها در آذربایجان و اکثر ولایات ایران چون گیلان و مازندران، کردستان، بلوچستان و دیگر جاها زبان گفتوگو میان مردم نبود، بلکه فقط و فقط لفظ قلم و مکاتبات و زبان آموزش درس بود»18.
حمدالله مستوفی، در مورد مردم گیلان و نزدیکی آن با زبان پهلوی نیز اشارهای دارد؛ وی در وصف مردم تالش چنین میگوید:
«مردمش سفید چهرهاند بر مذهب امام شافعی، زبانشان پهلوی به جیلانی باز بسته است.»19
حمدالله مستوفی هم که در سدههای هفتم و هشتم هجری میزیست، ضمن اشاره به زبان مردم مراغه مینویسد:
«زبانشان پهلوی مغیر است»20.
مقصود از مغیر، شکل دگرگون یافته زبان آذری است که از فارسی (پهلوی) باستان منشعب و تحول یافته است.
دکتر محمدجواد مشکور در تداوم زبان آذری در قرن هشتم هجری میگوید:
«در فارسی بودن مکاتبات در آذربایجان قرن هشتم هجری، نامهای به مهر سلطان ابوسعید بهادرخان (736-736) در آن استان به دست آمده که خطاب به مردم اردبیل و به فارسی است که در آن از دو جماعت مغول و تاجیک21 سخن به میان آمده و از ترکان سخن نرفته است. این امر نشانگر آن است که در آن زمان، زبان ترکی در میان مردم آذربایجان غلبه نیافته بود و اکثر مردم مردم به آذری (پهلوی) یا فارسی پهلوی سخن میگفتند»۲۲.
از این جا روشن می شود که مؤلفان و دانشمندان تاریخی تا سده هشتم هجری، زبان مردم آذربایجان را پهلوی (آذری) نامیدهاند. وی در ادامه بحث خبری از حمدالله مستوفی (صاحب نزهه القلوب) آورده و از آن نتیجه گرفته است که:
«در قرن هشتم، هنوز ترکان چادرنشین یا دهنشین بودند و به شهرها راه نیافته بودند و ترک و تاجیک (پارسیزبانان مسلمان) از هم جدا بودند و مردم تبریز، اردبیل، مشکین شهر، نخجوان، دهخوارقان و دیگر جاها، هنوز زبانشان ترکی نشده بود».23
مرحوم عباس اقبال مینویسد:
«تا حدود سال 780 ق [757 خ]، که سلسله ترکمانان قراقویونلو در آذربایجان مستقر گردید با وجود چند بار استیلای طوایف مختلف ترک و مغول بر ایران (سلاجقه، خوارزمشاهیان، چنگیزخان و تیموریان) زبان ترکی و مغولی به هیچ روی در ایران شایع نگردید. یعنی پس از بر افتادن این سلسلهها غیر از ایلات معدودی که لهجههایی از ترکی و مغولی داشتند و فقط ما بین خود، به آنها تکلم میکردند، آثار زبانهای ترکی و مغولی از بلاد عمده و از میان ایرانیان به کلی برافتاد و در میان عامه نشانی نیز از آن برجای نماند و اگر تنها اثری از آنها مشهود باشد (به طور پراکنده و نادر) در کتب تاریخی است که در آن دورهها نوشته شده. مانند جامعالتواریخ رشیدی و تاریخ و صاف و ظفرنامه و غیره (که نمونههایی از آثار نثر فارسی در دوران بعد از حمله مغولاند).
استیلای ترکمانان قراقویونلو بر شمال غربی ایران، که از 780 تا 908 ق [757 تا 881 خ] به طول انجامید، جمع کثیری از طوایف ترکمان را که به دست سلاجقه از ایران به طرف ارمنستان و الجزیره و آناتولی و سوریه رانده شد و در آن نواحی با وضع ایلیایی زندگی میکردند، به ایران برگرداند.
موقعی که شاه اسماعیل صفوی برای تصرف تاج و تخت قیام کرد، از آن جایی که یک قسمت مهم از این ترکمانان به مذهب شیعه درآمده و بر اثر تبلیغات شیخ جنید، جد شاه اسماعیل و سلطان حیدر، پدر او، به نام صوفیان روملو یا اسامی دیگر به این خاندان (صفوی) گرویده بودند، شاه اسماعیل از ایشان یاری طلبید. چنان که هفت هزار نفری که در اوایل سال 905 ق [878 خ] در ناحیهی ارمنستان، اول بار گرد شاه اسماعیل جمع آمدند، از طوایف مختلف ترک و ترکمانان یعنی ایلات شاملو، استاجلو، قاجار، تکلو، ذوالقدر و افشار بودند و چون هر یک از ایشان از عهد سلطان حیدر [893- 860 ق / 867- 835 خ] تاجی دوازده ترک از سقولاب یعنی چوخای قرمز به نام تاج حیدری بر سر داشتند، به اسم قزلباش یعنی سرخسر معروف گردیدند.
با تمامی این احوال، مطابق شواهدی که در دست است، زبان آذری (فارسی) تا عهد شاه عباس بزرگ در میان عامه و اهالی آذربایجان معمول بود و حتی مردم تبریز عهد شاه عباس چه علما و چه قضات، چه عوام و اجلاف و بازاری، چه افراد خانواده، به همین زبان آذری (فارسی) تکلم میکردند.»24
دکترمحمد جواد مشکور نیز مینویسد:
«در دوره صفویان چنان که از اخبار و اسناد تاریخی معلوم است، در قرن 11 هجری یعنی تا اواخر دوره شاه عباس کبیر، زبان آذری (فارسی)، همچنان در میان مردم آذربایجان رایج و معمول بود. چنانکه حتی در تبریز هنوز به شهادت رساله روحی انارجانی (تألیف همان عصر یعنی قرن 11 هجری) به همین زبان یعنی زبان آذری پدری یا فارسی سخن میگفتند»25.
بنا به نوشته رحیم رضازاده ملک:
«گویش آذری (فارسی) تا سالهای انجامین سده دهم و باشد که تا نیمه سده یازدهم در آذربایجان دوام آورد»26.
در کتاب «روضات الجنان و جنات الجنان» تألیف حافظ حسینی کربلایی تبریزی چنین آمده است که چون در سال 832 ق [808 خ] میرزا شاهرخ برای سرکوبی میرزا اسکندر، پسر قرایوسف قراقویونلو، به آذربایجان لشکر کشید، در تبریز به زیارت حضرت پیر حاجی حسن زهتاب، که از اکابر صوفیه آن زمان بود، آمد و در رشت محلهای وجود دارد که در گذشته ترکیزبانان آذربایجان در آنجا سکنی داشتند. مردم گیلان این کوی را «کرد محله» (محله کردان) مینامیدند. هنوز هم این نام در شهر رشت باقی است. در ضمن در گویش گیلکی میتوان به عنوانهایی چون «کرد خلخالی» «کرد اردبیلی» و از این گونه اصطلاحات برخورد. اینها همه نشانههایی از نزدیکی مردم آذربایجان و کردستان و گیلان و به عبارت دیگر از قرابت تاریخی و فرهنگی و زبانی ساکنان سرزمین ماد میباشد.
استاد محیط طباطبایی در این خصوص مینویسد:
«زبان آذری، شعبهای از زبان پهلوی عصر ساسانی متداول در غالب نواحی شمالی و غربی و جنوب غربی ایران بوده است لهجهای که بعد از غلبه مسلمانان بر این ناحیه تا سده یازدهم هجری، به شهادت سیاحتنامه اولیا چلپی، جهانگرد عثمانی که از تبریز در آن زمان دیدن میکرد، همچنان متداول بوده است»27.
اولیا چپلی ترک که در سال 1050 ق [1019 خ] در زمان شاه صفی تبریز را دیده، در سیاحت نامه خود درباره زبان مردم تبریز در این عصر نوشته است:
«ارباب معارف در تبریز فارسی دری تکلم میکنند. لیکن دیگران لهجهای مخصوص (پهلوی) دارند وی در ادامه سخنان خود، جملات گفتوگوهای اهالی تبریز را نقل کرده است که استاد مشکور نیز در کتاب خود بدانها اشاره کرده است»28.
از جمله آثاری که در قرن یازدهم هجری تألیف گردیده و گواه مستندی بر رواج زبان آذری در این قرن است، فرهنگ برهان قاطع اثر محمدحسین برهان تبریزی (تألیف سال 1063 ق / 1164 خ) در حیدرآباد هند میباشد. این اثر نشان میدهد که در زمانی که مؤلف تبریز را به قصد هند ترک کرده، زبان فارسی در میان ارباب معارف و مردم عادی رواج داشته است. به نوشته کسروی:
«از عهد مغول تا آخر تیموریان (یا ظهور صفویان) چند شاعر ترک در خراسان پیدا شده اما هیچ شاعر ترکی در آذربایجان پیدا نشد»29.
حتی شاعرانی که در دوره صفویه پیدا شدند، چون ریشه تاریخی و بومی نداشته، لذا شعرشان لطف و ارزش شعری زیادی نداشت.
باید گفت که وجود شاعران ترکیگویی که از آذربایجان برخاستهاند، دلیل این نیست که زبان باستان آذربایجان ترکی بوده است. زیرا که اولاً از قرن چهارم به بعد اغلب پادشاهان و فرمانروایان ایران ترک بودهاند و طوائفی از ترکان به نقاط مختلف ایران کوچیده بودند. لذا بعضی از شعرا، به خصوص گویندگان درباری و متصوفه، این زبان را فرا میگرفتند و در مواقع لزوم یا برای تقرب به دربار، یا برای تفنن و هنرنمایی یا برحسب امر و اشارت حکام و یا برای جلب توجه و ترغیب مریدان خود، خردهمصرعهایی به زبان ترکی میسرودند. مانند جلال الدین مولوی و فرزندش سلطان ولد و ادیب شرفالدین عبدالله شیرازی ملقب به وصاف (نیم اول قرن هشتم) و نورا (معاصر صاحب دیوان) ابقاخان و غیرهم.30
ثانیاً تأسیس دولت صفویه و روی کار آمدن شاه اسماعیل صفوی، تا آنجا که تواریخ و تذکرهها نشان میدهد، کسی از شعرای آذربایجان شعری به ترکی نگفته است و در صورتی که میان شعرایی که از سایر استانهای برخاستهاند، بودند کسانی که در مقابل فرمان امیر و یا جهت ایجاب محیط مذهبی مجبور به سرودن شعر ترکی شدهاند، مانند عزالدین پدر حسن اسفرائینی31 که در اوایل قرن هفتم در اسفرائین متولد شده32 و در نیشابور به تحصیل علم و ادب پرداخته، در سخن پارسی و تازی و ترکی مهارتی به سزا یافته است و نخستین غزل ترکی در ایران نیز بدو منسوب است. مطلع غزل او چنین است:
آییردی کو کلومی بیر خوش قمریوز جانفرا دلیر نه دلبر؟ دلبر شاهد، نه شاهد؟ شاهد سرور33
عمادالدین نسیمی هم شاگرد خلیفه شاه فضلالله نعیمی حروفی، که برای تبلیغ عقاید خود یعنی مذهب حروفی، مجبور شده شعرهایی به زبان ترکی بگوید. در صورتی که پیشوای وی شاه فضلالله نعیمی تبریزی تا پایان عمر حتی یک مصراع هم ترکی شعر نگفته است. حتی دختر نعیمی به رغم استعداد عجیبی که در شعر داشت، تا آخرین لحظه حیات سخن جز به فارسی به زبان نیاورد.
از طرفی سبک اشعاری که گویندگان آذربایجان در زمان صفویه به زبان ترکی سرودهاند خود نشان میدهد که این اشعار پایه و اساس دیرینی ندارد و آثار ادبی یک زبان به عبارت دیگر یک لهجه تازه و جوان است و تلفظ و ارزش شعری زیاد ندارد و فقط میتواند مراحل تطور منظم ترکی آذری را روشن کند.
به شهادت کتاب تذکره شعرای آذربایجان، در آذربایجان چه در دوران صفویه و چه بس از آن، شعر چندانی به زبان ترکی به چشم نمیخورد. با این که مؤلف، افزون به شعر شاعران بزرگ و عالیقدر آذربایجان، شعر شاعران درجه دوم و سوم محلی را هم نقل کرده، ولی اکثر شاعران گروه اخیر نیز به فارسی شعر گفتهاند و کمتر اشعاری به زبان ترکی دارند. بنا به شهادت کتاب مذکور، از میان شاعران بزرگ تنها صائب تبریزی، دو غزل ترکی در دیوان معروف خود دارد.34
در کتاب تذکره شعرای آذربایجان صدها شاعر تبریزی معرفی شدهاند که همگی به فارسی شعر سرودهاند حتی واحد، شاعر قرن 11 هجری که اشعاری به ترکی دارد، باز بیشتر آثار مثنوی و شعرهایش را به فارسی سروده است.
«پس از روی کار آمدن صفویه و ترویج ترکی به وسیله آنان و قتل عامهای متوالی مردم آذربایجان توسط ترکان متعصب عثمانی در جنگهای متمادی با ایران، به تدریج زبان آذری از شهرها و نقاط جنگزده و کشتاردیده آذربایجان رخت بربست و فقط در نقاط دور دست باقی ماند که آن هم در نتیجه مرور زمان و مجبور بودن ساکن آن نقاط به مراوده با شهرنشینان ترکزبانشده، روی به ضعف و اضمحلال نهاد ولی هنوز باز جاهایی هستند که به همین لهجهها به نام «تاتی» و «هرزنی» تکلم میکنند.35
یادداشتها
1- ابنندیم، الفهرست، ترجمه محمدرضا تجدد، انتشارات امیرکبیر، 1366، ص 22.
2- طبری، محمدبن جریر، تاریخ طبری، جلد 7، چاپ دوم، انتشارات اساطیر، 1363.
3- کسروی، احمد، شهریاران گمنان، چاپ اول، انتشارات امیرکبیر، 2537، ص 157.
4- الیعقوبی، احمدبن ابی یعقوب، کتاب البلدان، چاپ لیدن، 1897، ص 38.
5- بلاذری، احمد بنیحیی، فتوحالبلدان، ترجمه دکتر آذرتاش آذرنوش، تصحیح استاد علامه محمد فرزان، انتشارات سروش، 1364، چاپ دوم، صص 87 و 88.
6- المقدسی، شمسالدین ابوعبدالله محمدبن احمد، احسن التقاسیم فی معرفه الاقالیم، ترجمه دکتر علینقی وزیری، جلد 1، چاپ اول، انتشارات مؤلفان و مترجمان ایران، 1361، ص 377.
7- اران منطقه بالای رود ارس را مینامیدند.
8- منبع فوق، بخش دوم، ص 77.
9- خوارزمی محمد، مفتایح العلوم، ترجمه حسین خدیو جم، چاپ اول، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، تهران، 1347، ص 112.
10- ابنحوقل، صورهالارض، ترجمه جعفر شعار، انتشارات امیرکبیر، 1366، چاپ دوم، ص 96.
11- اصطخری، ابراهیم، المسالک و ممالک، ترجمه اسعدبنعبدالله تستری، به کوشش ایرج افشار، مجموعه انتشارات ادبی و تاریخ موقوفات دکتر افشار، 1373، ص 195.
12- ابنحوقل، صورهالارض، ص 96.
13- قزوینی، بیست مقاله، چاپ دوم، چاپ دنیای کتاب، 1363، صص 184-183.
14- مسعودی، ابوالحسن علی بن حسینی،التنبیه و الاشراف، ترجمه ابوالقاسم پاینده، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1349، صص 73 و 74.
15- همان منبع.
16- م. ارانسکی، مقدمه فقه اللغه ایرانی، ترجمه کریم کشاورز، تهران، انتشارات پیام، 1358، ص 267.
17- حموی، یاقوت، معجمالبلدان، جلد اول، چاپ لایپزیک، 1866، ص 172.
18- ذکا، یحیی، کاروند کسروی، چاپ دوم، 2536، صص 323-371.
19- مستوفی، حمدالله، نزه القلوب، به اهتمام دکتر محمد دبیرسیاقی، ص 107.
20- حموی، یاقوت، معجمالبلدان، ص 172.
21- تاجیک در اصطلاح یعنی ایرانی و ایرانیزبان مسلمان.
22- مشکور، دکتر محمدجواد، نظری به تاریخ آذربایجان چاپ اول، تهران، انجمن آثار ملی، تهران 1349، ص 208 به بعد.
23- همان، صص 239 و 240.
24- اقبال آشتیانی، عباس. مجله یادگار (نقل از کتاب فارسی در آذربایجان به قلم عدهای از دانشمندان، جلد 1، صص 156 تا 159).
25- محمدجواد مشکور، نظری به تاریخ آذربایجان، انجمن آثار ملی، تهران، 1349، ص 242.
26- رضازاده ملک، رحیم، گویش آذری، رساله روحی انارجان، انجمن فرهنگ ایران باستانی، تهران، 1352، ص 12.
27- طباطبایی، محیط، مجله گوهر، نقل از کتاب زبان فارسی در آذربایجان، ج 1، ص 414.
28- دکتر محمدجواد مشکور، رک: نظری بر تاریخ آذربایجان، ص 242.
29- کسروی، احمد، آذری، زبان باستان آذربایجان، صص 18 و 19.
30- خیامپور، عبدالرسول، ترجمه کلمات و اشعار ترکی، مولانا، سال سوم و چهارم، نشریه دانشکده ادبیات دانشگاه تبریز (نقل از زبان فارسی در آذربایجان، جلد 1، صص 267 و 268)/
31- وی، مرید عارف و موحد و مرید شیخ جمال الدین ذاکر، از جمله خلفای شیخالاسلام علی لالاست.
32- تربیت، محمدعلی، دانشمندان آذربایجان، طبع مجلس، تهران، ص 388.
33- دولتشاه سمرقندی، رک: تذکره الشعرا، به همت محمد رمضان، چاپ دوم، انتشارات خاور، 1366، ص 165.
34- دیهیم، محمد، تذکرهالشعرای آذربایجان، جلد 2، چاپ تبریز 1367، ص 377.
35- کارنگ، عبدالعلی، قاتی و هرزنی دو لهجه از زبان باستان آذربایجان، چاپ تبریز 1333، ص 273.
برگرفته از:
پارسیانجمن