بهترین توصیف را دربارۀ بازرگان «مهدی خانبابا تهرانی»، یک فعال سیاسی قدیمی با سابقۀ چپ، به کار برد که گفت: «او یک ایرانی تمامعیار بود.»
به گزارش ایسنا، مهرداد خدیر در عصر ایران نوشت: «شامگاه جمعه ۳۰ دی ۱۳۷۳ خورشیدی و در حالی که مهمترین خبر آن روز زمستانی، درگیری و برخورد در دیدار دو تیم پرسپولیس و استقلال و ناتمام ماندن آن بازی بود، در میانۀ اخبار سیما، گوینده این خبر را خواند: «مهدی بازرگان، نخستوزیر دولت موقت انقلاب اسلامی و نماینده دورۀ اول مجلس شورای اسلامی، در سوییس درگذشت.»
گوینده چنان به زوریخ «سوییس» اشاره میکرد که انگار مهندس بازرگان تمام ۱۰ سال پس از اتمام دوره اول مجلس شورای اسلامی را مانند سیدمحمدعلی جمالزاده، نویسنده ایرانی، در کنار دریاچه لمان، لمیده بود؛ حال آن که بازرگان در این فاصله و قبل از سفر درمانی سوییس که به فرجام هم نرسید تنها یک بار از کشور خارج شده و به آلمان رفته بود. در همان سفر آلمان بود که مسعود رجوی پیغام فرستاد بازرگان به «شورای ملی مقاومت» بپیوندد و مهندس بازرگان که در عین جدی بودن روحیۀ مطایبه و طنز داشت پاسخ داد: «من همسرم را دوست دارم.» طعنهای تلخ و آشکار به ازدواج سوم مسعود رجوی با همسر جدا شده عضوی از مجاهدین خلق.
گوینده تلویزیون چنان بر سوییس تأکید کرد که انگار دیگران برای درمان روانۀ خارج از کشور نمیشدند؛ چندان که در خاطرات هاشمی رفسنجانی بارها به دیدار با چهرههای سیاسی و غالبا روحانی اشاره شده که یا رهسپار خارج از کشور برای درماناند یا بازگشته بودند.
مهندس بازرگان قبل از این سفر در بیمارستان دی تهران بستری بود و بعد پزشکان توصیه کردند روانه خارج از کشور شود.
کوچکترین فرزند او – محمد نوید – که اکنون استاد دانشگاه مریلند آمریکاست، در سخنرانی حسینیه ارشاد در مراسم ترحیم گفت: در شب خداحافظی تفألی به حافظ زدیم و این بیت آمد:
فرصت شمار صحبت، کز این دو راهه منزل
چون بگذریم دیگر، نتوان به هم رسیدن
و بازرگان رفت و دیگر بازنگشت...
دکتر نوید بازرگان در آن سخنرانی گفت: «خداحافظی گرمی بود با پدر. با همان پالتوی قدیمی و شال گردنی که به داخل پالتو رفته بود.»
به ۲۴ سال قبل نقب میزنم: به بعد از ظهر پنجشنبه ۶ بهمن ۱۳۷۳؛ تهران - حسینیۀ ارشاد. داریوش فروهر با آن قامت خدنگ در حیاط ایستاده بود و مانند دیگر چهرههای مشهور سیاسی به داخل نیامده بود. سخنران اصلی دکتر سروش بود و نوید بازرگان هم صحبت کرد و بیش از همه تحت تأثیر سه جمله او درباره پدرش قرار گرفتم. تجربه خودم هم نشان میداد فراتر از ستایشهای فرزند برای پدر است و روایت حاق واقع بود: «اول این که «درویشی بود با همۀ ابنای عالم دوست و ذهن جوانی داشت» و به یاد دارم در سال ۶۵ و در پایان جلسه تفسیر قرآن، جوانی هم سن و سال خودم در آن روزها نزد بازرگان رفت که در آستانه ۸۰ سالگی قرار داشت. آن جوان نه سؤالی سیاسی را مطرح کرد نه مذهبی و تاریخی. پرسش او مسألهای در زمینه «ترمودینامیک» بود. تخصص دانشگاهی بازرگان و در دوران دانشکده فنی. نشست و به آن مسأله پاسخ داد و دریافتم چه ذهن جوانی دارد.
جمله دوم این بود: «او ترس را به سُخره گرفته بود.» این سخن نیز انصافا دقیق و درست است. رستگاری و خوشبختی و خوشوقتی آن سوی ترس است. در جامعهای که کارمند تمام سالهای کار را با ترس اخراج سپری میکند و زن خانهدار با سایۀ ترس از طلاق سالهای زندگی را پشت سر میگذارد و ترس به عنوان مهمترین ابزار قدرت و اعمال قدرت شناخته میشود (ترس از طلاق، ترس از اخراج، ترس از نمره، ترس از زندان، ترس از فقر و انواع ترسهای دیگر) غلبه بر ترس بسیار ارزشمند است. زندگی گاه چونان دوزخ میشود و غلبه بر ترس این آتش را گلستان میکند.
جملۀ سوم نوید بازرگان هم این بود: «در شگفت میشدیم که این مرد با این جثۀ کوچک چگونه به این همه کار میرسد.»
این نیز سخن درستی است و راز آن نظم بود. بازرگان برای هر ساعت شبانهروز برنامه داشت و مثلا سه تا چهار بعدازظهر را به احوالپرسی یا عیادت اختصاص داده بود. اگر دوستی بیمار و در بیمارستان بستری بود، در این ساعت عیادت میکرد و اگر در خانه در این زمان تماس میگرفت. مطالعه قرآن ساعت خاص خود را داشت (بعد از طلوع خورشید) و «نوشتن» هم زمان مخصوص خود را (شبانگاهان).
شهرت عمومی و نقش تاریخی بازرگان البته به خاطر نخستوزیری دولت موقت بود. در بهمن ۱۳۵۷ هیچکس جز او یافت نمیشد که هم رفیق طالقانی باشد و هم مورد تأیید هر سه مرجع قم (آیات: شریعتمداری، گلپایگانی و مرعشی نجفی) و با سومی نسبت نزدیک خانوادگی هم داشت.
هم دوست مطهری باشد و هم بازار به او احترام بگذارد (فرزند یک تاجر سرشناس). به «چریک پیر» شهرت داشت و طبعا سازمانهای چریکی نمیتوانستند مخالفت کنند.
هیچ چهره دیگری چنین جامعیتی نداشت و چون هیچ علاقه و ارادتی به کمونیستها نداشت خاطر آمریکاییها هم آسوده شد که انقلاب ایران به آغوش اتحاد شوروی درنمیغلتد و جریان نفت قطع نمیشود. آن قدر آمریکاییها به این انتخاب دل بستند که برخی که به اصطلاح «فریب» علاقه دارند این انتخاب را فریب آمریکاییها میدانند؛ حال آن که این ادعا شاید اتهام به امام خمینی باشد چون دولت بازرگان را «دولت امام زمان» نامید.
بهترین توصیف را دربارۀ بازرگان اما «مهدی خانبابا تهرانی»، یک فعال سیاسی قدیمی با سابقۀ چپ، به کار برد که گفت: «او یک ایرانی تمامعیار بود.»
ویژگی بارز ایرانیان «تلفیق» است. تلفیق فرهنگ اسلامی و ایرانی یا «تشیع». مسلمان بودن ولی زیر بار خلفا نرفتن. مسلمان بودن اما ایرانی ماندن. بازرگان هم اهل سیاست بود و هم سیاستباز نبود. هم به چریک پیر شهرت داشت و هم از اقدامات چریکی دفاع نمیکرد. کتاب «نهضت آزادی هند» را دربارۀ مبارزات ضد استعماری مردم هند نوشت اما درد اصلی و تاریخی ایران را «استبداد» و «آزادی» را بر «استقلال» مقدم میدانست.
ویژگی ایرانیان همین چندگونگی است و بازرگان در عین اشتهار به لیبرالی از اصول خود کوتاه نمیآمد. متهم به سازشکاری بود اما اتفاقا اهل سازش نبود.
بازرگان از آن دست مردان این سرزمین بود که پس از مرگ بیشتر شناخته میشوند. اگر اکنون رییسجمهوری بر سر کار است که از «اعتدال» میگوید، بازرگان معلم این اعتدال بوده ولو آقای روحانی علاقه داشته باشد از آقای هاشمی به عنوان پدر اعتدال یاد کند.
بازرگان در سال ۱۳۵۸ به دنبال مذاکره با آمریکاییها بود و فحش شنید و ۳۴ سال بعد با آمریکاییها به توافق رسیدیم و همین «برجام»ی شده که برای حفظ بقایای آن میکوشیم و هشت ماه است که آمریکا از آن خارج شده و ما نمیشویم.
در نیمۀ دهۀ ۶۰ و در حالی که از سراسر ایران شعار «جنگ جنگ تا پیروزی» و بعدتر «جنگ جنگ تا رفع فتنه در جهان» شنیده میشد بازرگان و همفکران او بودند که با توجه به خروج عراق از خاک ایران، خواستار «پایان جنگ» شدند و بارها در نوشتهها از این موضع دفاع میکردند؛ هر چند در قبال خروج گفته میشد عراقیها هنوز در نفتشهر هستند اما نیروهای ایران بعد از باز پس گیری بندر خرمشهر و به قصد تنبیه متجاوز و دریافت غرامت وارد خاک عراق شده بودند.
این موضع از سال ۱۳۶۶ که قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت سازمان ملل صادر شد پررنگ تر شد و به طور مشخص به این قطعنامه اشاره میکردند. قطعنامه را سرانجام روز یکشنبه ۲۷ تیر ۱۳۶۷ پذیرفتیم ولی تنها سه روز قبل از آن روزنامه کیهان با تیتر قرمز به نهضت آزادی ایران تاخت که چرا خواستار قبول قطعنامه است و خبرنگار تلویزیون سراغ مردم کوچه و خیابان رفت و این پرسش را مطرح میکرد که «چرا نباید با عراق صلح کنیم؟»
مهمترین شعارهای حاج محمود مرتضاییفر در نماز جمعه تهران قبل از قبول قطعنامه و در آخرین جمعۀ جنگ، در نکوهش پذیرش هر نوع صلح و در واقع پاسخ به بیانیههای بازرگان و دوستان او بود.
بازرگان مردی فوقالعاده دیندار بود اما نگاه او به سیاست، ایدئولوژیک نبود. صراحت لهجه او هم بینظیر بود. این سخن او مشهور است: «ما طلب باران کردیم اما سیل آمد.»
با ایدۀ ولایت فقیه موافق نبود اما به قانون اساسی حاوی ولایت فقیه رأی داد و التزام داشت و اعتقاد را همان التزام نمیدانست.
با ادامه جنگ مخالف بود اما هیچگاه رشادتهای فرماندهان و رزمندگان را انکار نمیکرد.
خودم از زبان او شنیدم که گفت: «هنر حاجآقا روح الله این بود که یک ملت چُرتی را بیدار کرد و به خیابانها آورد. همین که به خیابانها آمدند جای شگفتی داشت ولی این که جوانان خود را به جبهه و روی مین میفرستند، شگفتآورتر است.»
بر این باور بود که هر ملتی «روح»ی دارد و روح ملت ایران مانند آلمانیها کاری نیست و باید فرهنگ کار را آموزش داد. به همین خاطر در تأسیس انجمنها و نهادهای مختلف پیشگام بود و علاقۀ وافری داشت که از حروف اول کلمات نام تازهای بسازد. مثل «متاع» - مکتب تربیتی اجتماعی علمی یا شرکت یاد ( یازده استاد دانشگاه).
به بخش خصوصی عمیقا باور داشت اما در خدمت تولید و توسعه ملی و نه سودجوییهای سرمایه سالارانه. مخالفت او با مارکسیسم از او یک مدافع سرمایهداری بیرحم نساخت؛ چندان که در دولت موقت بود که بانکها ملی شدند چون نگران حفظ سپردههای مردم بودند نه این که نگاه چپ داشته باشند که در طیف بازرگان به جز عزتالله سحابی سوسیالیستی نبود و دکتر سامی هم حزب خود را داشت و دکتر پیمان هم یک منتقد تمامعیار بود.
اصطلاح «ملت چُرتی » را استعاری به کار میبرد و به صورت غیر رسمی و مطلقا قصد تخفیف و تحقیر نداشت.
یک بار خانمی نزد او آمد و گفت: ما برای این اهداف انقلاب کردیم و مدعی بود که در همه یا برخی نرسیدهایم و بازرگان را مؤاخذه میکرد. او بی این که درصدد توجیه یا تأیید یا رد برآید، پرسید: به هدفتان نرسیدید؟ زن گفت: نه! بازرگان گفت: ادامه دهید تا برسید و به گمانم این جمله دکتر شریعتی را هم نقل کرد که رفتن و شدن مهمتر از رسیدن است با این که بسیار کم از شریعتی نقل میکرد.
هیچ علاقهای به فلسفه نداشت و شگفتا که سخنران مراسم ترحیم او در بهمن ۱۳۷۳ فیلسوف پرآوازه شهر بود که میخواست ثابت کند بازرگان در اواخر عمر به این نتیجه رسیده بود که دین برای یادآوری آخرت آمده نه سیاست و حکومت و این سخن البته به مذاق یاران بازرگان خوش ننشست.
راز محبوب ماندن بازرگان ۲۴ سال پس از مرگ او اما چیست؟ چون سیاستمدار بود؟ در حالی که میدانیم برخی تصمیمات او به خصوص در سال ۵۸ مورد نقد است مانند استعفاهای مکرر، کاندیدا نشدن برای انتخابات ریاستجمهوری، به رفراندوم نگذاشتن پیشنویس قانون اساسی قبل از تشکیل مجلس خبرگان و از همه شگفتآورتر نامه به شاه و دعوت از او برای بازگشت به ایران به قصد پایان گروگانگیری.
چون نویسنده و مفسر و استاد دانشگاه بود؟ چون حزب سیاسی داشت؟ چون هر دو موضع پوزسیون و اپوزسیون را تجربه کرده بود؟ این فهرست را می توان همچنان ادامه داد.
راز ماندگاری نامهایی چون مصدق و بازرگان - چه قایل به اشتباهات خُرد و کلان باشیم و چه نه - اما در یک کلمه «نهفته» است: حقیقت.
جستوجوی حقیقت و نه الزاما کشف حقیقت، تکاپویی مقدس است و کوشندگان آن مورد احتراماند.
از مهاتما گاندی پرسیدند: خدا در دیدگاه او چگونه است و پاسخ داد: «خدا، حقیقت است.» دوباره سؤال شد: حقیقت چیست؟ پاسخ داد: «حقیقت، خداست.» باز سؤال شد: «خدا حقیقت است یا حقیقت خداست؟» گاندی گفت: «هم خدا حقیقت است و هم حقیقت خداست.» و این بار او بود که پرسید: چرا میگویند «دروغگو دشمن خداست»؟ چون «دروغ، دشمن حقیقت است و حقیقت، خداست.»
جستوجوی ثروت، قدرت، شهوت و شهرت به نتیجه میرسد یا نمیرسد اما این تکاپو ماندگار و ستودنی نیست.
حقیقت اما مقولهای دیگر است و مردمان با هر سطح از دانش و اطلاعات و به صورت غریزی و اشراقی پی میبرند که فرد در جستوجوی حقیقت است یا قدرت و ثروت و شهوت و شهرت و مفاهیم دیگر.
از درگذشت بازرگان ۲۴ سال میگذرد اما نام و یاد او تازه است. چون «ایرانی» زندگی میکرد و «ایرانی» میاندیشید و در عین حال از نقد پارهای «رفتارهای ایرانی» ابا نداشت. چون ترس را به سُخره گرفته بود. چون در خشت خام آنی را میدید که جوانان آن روزگار در آیینه نمیدیدند.
در صدر گفتار به طعنه از جمالزاده نام بردم. بگذارید در پایان این گفتار - که طولانی هم شد - باز از او یاد کنم:
در آغاز دهۀ ۴۰ خورشیدی جلال آل احمد که به ادبیات متعهد باور داشت، نامهای تند و انتقادی به جمالزاده نوشت و داستاننویس سرد و گرم چشیدۀ این گونه پاسخ داد:
«یقین دارم وقتی این مطالب را برای من نوشتید صورتتان گُل انداخته بوده و در چشمانتان شرارۀ خشم و غضب شعلهور شده ولی از همین راه دور از تماشای آن لذت بردم. لابد سواد [رونوشت] نامه خودتان را که با ماشین نوشتهاید خودتان هم دارید. میخواهم استدعا کنم آن را جای محکم و مطمئنی بگذارید تا مفقود نشود. چون مایلم وقتی به ۵۰ سالگی رسیدید بار دیگر آن را بخوانید.»
جلال آل احمد البته به ۵۰ سالگی نرسید تا آن نامه را دوباره بخواند اما بسیاری از منتقدان پرحرارت و جوان بازرگان که در سال ۵۸ نوشتههای تند دربارۀ او مینوشتند به ۵۰ سالگی رسیدند و حالا در علن یا خفا بازرگان را ستایش میکنند و سی یا چهل سال بعد از آن سالها خود سخنانی را میگویند که بازرگان پیشتر گفته یا نوشته بود.»