واکنشها به مصاحبه غیر منتظره و پر سر و صدای سیدمحمد موسوی خوئینیها و سخنانی که درباره آیتالله هاشمی مطرح کرده همچنان ادامه دارد.
به گزارش ایسنا، روزنامه آرمان نوشت: اظهارات اخیر موسوی خوئینیها درباره هاشمی رفسنجانی به یکی از خبرسازترین اتفاقات روزهای اخیر کشور تبدیل شده است. این در حالی است که مجمع روحانیون مبارز که موسوی خوئینیها دبیرکلی آن را برعهده دارد از سخنان ایشان درباره هاشمی برائت جست و این سخنان را شخصی قلمداد کرد. از سوی دیگر بسیاری از سابقون انقلاب در هر دو جریان سیاسی نسبت به این مصاحبه موضع گرفتند و دیدگاههای خود را درباره هر دو شخصیت تأثیرگذار انقلاب مطرح کردند. سخنان آیتالله موسوی خوئینیها اگرچه میتواند به رشد و بالا بردن آگاهی جامعه در زمینه اتفاقات سالهای اولیه انقلاب کمک کند اما برخی نکات این مصاحبه سبب ابهام و حساسیت نسل جدید نسبت به اتفاقات سالهای اولیه انقلاب و همچنین رویکرد آیتالله هاشمی رفسنجانی در این زمینه شده است. به همین دلیل و برای تحلیل و بررسی این مسأله «آرمان» با دکتر غلامعلی رجایی مشاور سابق آیتالله هاشمی گفتوگو کرده که در ادامه ماحصل آن را میخوانید.
دیدگاه شما درباره مصاحبه اخیر آقای موسوی خوئینیها و سخنانی که ایشان درباره آیتالله هاشمی مطرح کردهاند چیست؟ شما تا چه اندازه سخنان آقای خوئینیها را منطبق بر واقعیت میدانید؟
آقای موسوی خوئینیها به مناسبت سالگرد درگذشت آیتالله هاشمی مصاحبهای در جهت تکریم و تعظیم ایشان انجام داده و یا حداقل در ابتدا با چنین هدفی این مصاحبه را انجام داده است. آقایموسویخوئینیها قریب به پنجاه سال از نزدیک با آقای هاشمی آشنایی داشته و مصاحبه ایشان برخلاف آنچه در شرایط کنونی مستفاد میشود در نقد آقای هاشمی انجام نشده است. اگر منصفانه به این مصاحبه توجه کنیم آقای خوئینیها در این مصاحبه آقای هاشمی را یکی از پیشتازان نهضت روحانیت و یکی از نزدیکترین افراد به حضرت امام میداند. ایشان حتی عنوان میکنند بهرغم سن کمتر و اینکه آقایهاشمی چندین سال در درس طلبی از ایشان بالاتر بود اما در جلسات تفسیر قرآن که در مسجد جوزستان در شمال تهران برگزار میشد آقای هاشمی پای منبر آقای خوئینیها مینشسته است. آقای خوئینیها در مصاحبه خود عنوان کرده که آقای هاشمی بعد از حضرت امام و آقای منتظری تأثیرگذارترین روحانی در انقلاب بود و برای ایشان نظام و انقلاب با هیچ چیز دیگر قابل تعویض نبوده است. نقد به هر صورت مبارک است و باعث میشود که نسلهای دهه سوم و چهارم انقلاب که زیاد با شخصیتها و عملکرد شخصیتهایی مانند آقایان هاشمی و موسوی خوئینیها آشنایی ندارند نسبت به گذشته آگاهی عمیقتر و دقیقتری پیدا کنند. این مسأله سبب تضارب آرا خواهد شود و بنده بارها از آقای هاشمی شنیدم که از تضارب آرا و نقد سازنده استقبال میکردند و آن را برای پیشرفت و توسعه جامعه لازم و ضروری میدانستند. آقای هاشمی در این زمینه معتقد بود: «هنگامی که ملتی به سمت رشد و اعتلا حرکت میکند و «نقد» را محترم بداند کسی نمیتواند آن را فریب بدهند». نکته دیگر اینکه نه آقای هاشمی معصوم و خطاناپذیر بوده و نه آقای موسوی خوئینیها. بیان کردن واقعیتهای تاریخ انقلاب در نهایت به سود انقلاب خواهد بود و سبب روشن شدن واقعیتهای انقلاب خواهد شد.
برداشت آقای خوئینیها از رابطه آقای هاشمی و حضرت امام و رهبری به این صورت بوده که هرجا که احساس میکرده با قانون بنبستهای کشور حل نمیشود از ولایت فقیه اجازه میگرفته و آن کار را انجام میداده است. آیا از این مسأله قانون گریزی مستفاد نمیشود؟
سخنان آقای موسوی خوئینیها در این زمینه در بخشهایی صحیح است و در بخشهایی صحیح نیست. مبنای این کار خلاف قانون نیست. در ابتدای انقلاب برخی معتقد بودند که فرمان امام بر قانون مقدم است. آقای موسوی خوئینیها در مجلس حضور داشتهاند و به خوبی به این نکته آگاهی دارند که توصیههایی از طرف حضرت امام به مجلس میشد که این کار را انجام بدهید و یا برخی کارها را انجام ندهید. در نتیجه این رویکرد خلاف قانون نبوده است. آقای موسوی خوئینیها هم در مجلس و هم در شورای بازنگری قانون اساسی حضور داشتند و به خوبی به این مسأله آگاهی دارند که قانون در برخی زمینهها رسا نیست. به همین دلیل نیز مسئولان کشور دیدگاه حضرت امام را میپرسیدند و نظر ایشان را صاحب میدانستند. اگر فرض را بر این بگیریم که آقای هاشمی قانون را دور میزدهاند پس باید حضرت امام را خدای ناکرده «ماشین امضا» تلقی کنیم. این تلقی «شاه سلطان حسینی» از حضرت امام است که بسیار نادرست است. امام به همه امورات کشور آگاهی داشتند و به خوبی در جریان مشکلات کشور بودهاند. نکته مهم دیگر اینکه حضر امام خود مطیع و تابع قانون اساسی است و تحت هیچ شرایطی دستوری صادر نمیکردند که با روح قانون اساسی در تضاد قرار داشته باشد و همه دستورات ایشان در چارچوب قانون اساسی بوده است. از سخنان آقای موسوی خوئینیها نوعی خودخواهی آقای هاشمی مستفاد میشود که آن چیزی را که تشخیص میدادهاند با رضایت حضرت امام انجام میدادهاند. این رویکرد نیز مذموم نیست و آقای هاشمی به دلیل اینکه سیاستمدار عملگرایی بودهاند همواره دیدگاههای خود را با حضرت امام هماهنگ میکردند. با این وجود نکته قابل تأمل این است که موارد زیادی نیز وجود دارد که آقای هاشمی با حضرت امام و رهبری بر سر یک مسأله اختلاف سلیقه داشتهاند. به عنوان مثال در ماجرای پایان جنگ آقای هاشمی در خاطرت خود نقل میکند که از سال۶۲ که توسط حضرت امام مأمور شدند که بین نیروهای نظامی هماهنگی ایجاد کنند حضرت امام به اندازهای قوی برخورد میکردند که کسی اجازه پیدا نمیکرد درباره موضوع پایان جنگ با ایشان صحبت کند. در نتیجه شرایط به شکلی نبوده که آقای هاشمی هر اقدامی که میخواسته انجام بدهد از حضرت امام اجازه گرفته باشد. این قضیه تنها به آقای هاشمی مربوط نبوده و دیگران نیز به شکلهای مختلف و در مسائل مختلف از حضرت امام اجازه میگرفتهاند. آقای موسوی خوئینیها بیان میکنند که خاطرات آقایهاشمی را مطالعه نکردهاند. بنده توصیه میکنم با توجه به اینکه ایشان سالهاست مسئولیت ندارند و از فراغت کافی برخوردار هستند خاطرات آقای هاشمی را مطالعه کنند تا متوجه شوند که آقای هاشمی به چه میزان روی پایبندی به قانون حساسیت داشتهاند. آقای خوئینیها عنوان کردهاند که برای آقای هاشمی حق مهم نبود و اگر دیگران ناراحت هم میشدند کار خود را انجام میدادند. این در حالی است که آقای هاشمی در ماجرای کودتای نوژه و یا در ماجرای صادق قطبزاده حتی پیش حضرت امام رفتند و از ایشان خواستند که آنها را ببخشند. چطور ممکن است مسأله حق برای آقای هاشمی مهم نبوده و با این وجود برای افرادی که در آستانه محاکمه و اعدام قرار داشتند طلب بخشش کرده است؟
واکنش حضرت امام به درخواست آقای هاشمی درباره قطبزاده چه بود؟
آقای هاشمی در کتاب خاطرات خود نوشتهاند که بنده کلا با کشتن و اعدام کردن مخالفان مخالف بودم. برای بنده جای سوال و ابهام دارد که آقای موسوی خوئینیها با این لحن که از دایره انصاف خارج شده عنوان کرده که برای آقای هاشمی مسأله حق مهم نبوده است. از این سخن تعبیر هرج و مرج به وجود میآید که امام به ماشین امضایی تبدیل شده که هر کسی خواست میتواند از ایشان امضا بگیرد. به نظر میرسد آقای خوئینیها قضیه را شخصی کرده که آقای هاشمی تابع حضرت امام نبوده است. نمونههای زیادی در تاریخ وجود دارد که آقای هاشمی به حضرت امام انتقاد کرده اما حضرت امام نپذیرفته است. حضرت امام ماشین امضای آقای هاشمی و دیگران نبوده است. البته بنده هدف آقای موسوی خوئینیها را از بیان این مطلب متوجه میشوم که قانون نباید کنار گذاشته شود. با این وجود بنده از ایشان این سوال را میپرسم که در کجای قانون نوشته شوده بود که مردم در جبهههای جنگ علیه دشمن حضور پیدا کنند؟ مردم به فرمان حضرت امام بسیج شدند و در جبههها حضور پیدا کردند. فرماندهان نظامی در مقاطع مختلف به امام این پیغام را میرساندند که فرمان بسیج مردمی صادر کنند تا مردم در جبهه حضور پیدا کنند و حضرت امام نیز با توجه به ضرورت جنگ این فرمان را صادر میکردند. آیا امروز باید به فرماندهان نظامی انتقاد کرد که چرا کار غیر قانونی انجام دادهاند؟ نباید در دهه ۹۰ شمسی به شکلی درباره دهه۶۰ سخن گفت که برای نسل جدید ایجاد سوال و ابهام شود.
آیا این وضعیت برای آقای موسوی خوئینیها که از ابتدای انقلاب دارای مسئولیتهای کلیدی مانند دادستان کل کشور بودند وجود نداشته که برای انجام برخی کارها از حضرت امام اجازه بگیرند؟
بدون شک در این زمینه این سوال مطرح میشود که آیا آقای موسوی خوئینیها در ماجرای تسخیر لانه جاسوسی به قانون عمل کردند؟ این در حالی است که همه سفارتخانههای کشورهای بیگانه در داخل خاک کشور باید در امنیت کامل قرار داشته باشند. آیا آقای موسوی خوئینیها قبل از اشغال سفارت آمریکا نظر حضرت امام را درباره این اقدام پرسیدند یا اینکه پس از اشغال سفارت امام را در جریان قرار دادند؟ آقای هاشمی معتقد بودند باید در این زمینه ابتدا نظر حضرت امام سوال میشده است. سوال دیگر اینکه آیا آقای موسوی خوئینیها که سرپرستی حجاج ایرانی را در عربستان برعهده داشتند به قوانین کشورهای دیگر احترام میگذاشتند و تظاهرات میکردند یا شرایط به شکل دیگری بوده است. رطب خورده منع رطب کی کند؟ اگر آقای هاشمی برای پیشبرد کارها یا دفع ضرری برای کشور از حضرت امام اجازه میگرفتهاند خود آقای موسوی خوئینیها هم در موارد زیادی این کار را انجام دادهاند و در تاریخ وجود دارد.
آیا آقای موسوی خوئینیها در زمینه رویکردها و مسائل سیاسی با آقای هاشمی دارای اختلاف نظر بودهاند؟
بله؛ واقعیت این است که آقای موسوی خوئینیها در این زمینه هم با آقای هاشمی اختلاف نظر دارند و هم با آیتا... خامنهای. اشکالی هم ندارد. به هر حال دیدگاه مسئولان کشور ممکن است در برخی زمینهها با هم متفاوت باشد و اختلاف سلیقه وجود داشته باشد. یکی از دلایل اختلاف آقای هاشمی با آقای خوئینیها این بود که آقای هاشمی، تندرویهایی که جناج چپ پس از رحلت حضرت امام داشتند را نمیپسندید. آقای خوئینیها عنوان کرده که در انتخابات سال۷۶ آقای هاشمی گفته که نظر رهبری را بپرسید تا براساس آن عمل کنید. بدون شک منظور آقای هاشمی این نبوده که رهبری هر نظری داشتند رأی مردم بیارزش است و قرار است نظر رهبری اجرا شود که چه کسی رئیسجمهور شود. منظور آقای هاشمی در این زمینه این بود که نباید در این زمینه تفرق وجود داشته باشد. هر چند در آن مقطع زمانی نظر آقای هاشمی و رهبری روی ریاست جمهوری آقای ناطق نوری بوده است. با این وجود برگزار کننده انتخابات سال۷۶ که رئیس دولت اصلاحات پیروز آن شد، دولت و وزارت کشور آقای هاشمی است. همین مسأله نشان میدهد که آقای هاشمی برای رأی مردم اهمیت زیادی قائل بوده و در برگزاری انتخابات صداقت داشته است. بدون شک اگر قرار بود انتخابات مهندسی شود رئیس دولت اصلاحات به پیروزی دست پیدا نمیکرد و آقای ناطقنوری رئیسجمهور میشد. آقای خوئینیها عنوان کرده که آقای هاشمی نگران این مسأله بوده که طرفداران رئیس دولت اصلاحات تقلب نکنند. به نظر من این سخنان بسیار تعجبآمیز است و جای تأمل زیادی دارد که از زبان آقای موسوی خوئینیها مطرح شده است. ایشان همچنین عنوان کردهاند که آقایهاشمی رابطه خوبی با جناح چپ نداشته است. سوال بنده این است که اگر آقای هاشمی با جناج چپ رابطه خوبی نداشت پس چرا و چگونه شما را به عنوان رئیس مرکز تحقیقات استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت نظام منصوب کردند؟ نکته دیگر ترکیب کابینه آقای هاشمی است که به یک اندازه از چهرههای دو جریان اصولگرا و اصلاحطلب در آن استفاده شده است. اگر آقای هاشمی با جناح چپ رابطه خوبی نداشته، پس افرادی مانند عبدا... نوری، مصطفی معین و رئیس دولت اصلاحات در این کابینه چه میکردند؟ با این وجود آیتا... هاشمی از این تعادلی که در کابینه ایجاد کرده بود پاداش مناسبی ندید. دلیل این مسأله نیز این بود که مجلس اصلاحطلب آقای دو وزیر توانمند کابینه یعنی آقای محمدعلی نجفی وزیر آموزش و پرورش و دکتر فاضل وزیر بهداشت را استیضاح کرد. در نتیجه در مصاحبه اخیر آقای موسوی خوئینیها اشتباهات تاریخی وجود دارد.
نسل جدید آیتالله هاشمی را معمار اعتدال و میانهروی میداند. این در حالی است که آقایموسویخوئینیها در مصاحبه اخیر خود عنوان کردهاند که آقای هاشمی سوپرچپ و سوپر رادیکال بودهاند. آیا در واقع این چنین بوده است؟
این سخن آقای موسوی خوئینیها از جمله سخنانی است که قابل اثبات نیست. آقای هاشمی هیچ گاه به دنبال ساختن زندان زنان نبوده که زنان بیحجاب در آن نگهداری شوند. هنگامی که بحث حجاب در ابتدای انقلاب مطرح میشود و برخی عنوان میکنند که حجاب زنان حتما باید مشکی باشد آقای هاشمی با این رویکرد مقابله میکند و عنوان میکند که در مسأله حجاب رنگ حائز اهمیت نیست. به همین دلیل نیز برخی آقای هاشمی را به ترویج بدحجابی متهم میکنند. اگر آقای هاشمی معتقد به تفکیک زندان زنان و مردان بودند به این دلیل مسأله محرم و نامحرمی بود که زنان زندانی در جایی نگهداری شوند که در محیط زندان راحت باشند و مسئولانی که آنها را کنترل میکنند نیز از زنان انتخاب شود. خطبههای آقای هاشمی نیز موجود است که ایشان معتقد به برخوردهای چکشی و گشت ارشادی نبوده است.
در خاطرات آقای هاشمی نقل شده که آقای موسوی خوئینیها به دلیل اینکه رهبری ایشان را به عنوان رئیس قوه قضائیه انتخاب نکردهاند ناراحت شدهاند و به همین دلیل برخی این اقدام آقای موسوی خوئینیها را به سهم خواهی سیاسی تعبیر کردهاند. آیا این مسائل در مواضع آقای موسوی خوئینیها درباره آقایهاشمی تأثیرداشته است؟
اختلاف اصلی آقای موسوی خوئینیها با آقای هاشمی در دو حوزه دوران حضرت امام و دوران پس از حضرت امام است. در دوران حضرت امام مهمترین مسأله تسخیر سفارت آمریکا در تهران بوده است. آقایخوئینیها عنوان میکنند که من در این زمینه مخالفتی ندیدم. این در حالی است که آقای هاشمی هیچ گاه به مناسبت ۱۳ آبان سخنرانی نکرده است. آقای هاشمی از معدود شخصیتهایی است که هیچ گاه به لانه جاسوسی نرفته است. بنده بارها در جلسات خصوصی که شخصیتهای سیاسی درباره اشغال سفارت آمریکا در تهران با آقای هاشمی داشتند مشاهده میکردم که آقای هاشمی نظر متفاوتی نسبت به روایت رایج در جامعه در این زمینه داشتند. مسأله دیگر انشعاب در جامعه روحانیت مبارز بود که آقایموسوی خوئینیها یکی از معماران آن بود و خودشان نقل میکنند که در این زمینه از حضرت امام اجازه گرفتند. این در حالی است که آقای هاشمی از ابتدا با این انشعاب مخالف بود و در هر جلسهای که شرکت میکردند و در آن مسأله انشعاب و دو دستگی مطرح میشد به عنوان مخالف صحبت میکردند. گویا آقای موسوی خوئینیها با ریاست جمهوری آقای هاشمی نیز موافق نبودهاند و بهرغم تأکید بر تواناییهای ایشان در این زمینه اما زیاد راغب به رئیسجمهور شدن آقای هاشمی در سال ۶۸ نبودهاند. شاید این مسأله نیز در اختلاف آقای هاشمی و موسوی خوئینیها تأثیرگذار بوده است. آقای هاشمی حتی در قضیه آقای منتظری هنگامی که متوجه شدند حضرت امام قصد دارند با یک نامه ایشان را عزل کنند گریه کردند. آقایهاشمی معتقد بودند به جای این نامه و اینکه عکس ایشان در ادارات پایین کشیده شود میتوان شرایطی را مهیا کرد که آقای منتظری خودشان استعفا بدهند. به همین دلیل آقای خوئینیها باید به آقایهاشمی نمره مثبت بدهند و به خودشان نمره منفی بدهند که در این زمینه اقدام موثری انجام ندادهاند. در ماجرای خنده آقای هاشمی در برخورد با آقای معین فر نیز بنده از خود آقای هاشمی شنیدم که گفتند من هنگامی که مشاهده کردم چند نفر آدم گنده همدیگر را هل میدهند خندهام گرفت. در نتیجه خنده آقای هاشمی برای کتک خوردن فردی که در اندیشه منافع ملی بوده رخ نداده است. در قضیه مهندس بازرگان نیز ایشان معتقد بودند هم جوانانی که در ابتدای دهه شصت در خیابانها تظاهرات میکردند باید خویشتندار باشند و هم اینکه مسئولان حکومتی باید برخورد مناسبی با تجمع کنندگان داشته باشند. با این وجود تجمعی در مقابل مجلس صورت میگیرد و فضا تند و رادیکال میشود. آقایهاشمی در این زمینه به مهندس بازرگان تذکر میدهند که نباید حرکتی برخلاف فضای روانی جامعه شکل بگیرد اما آقای هاشمی نیز با برخورد با تظاهرکنندگان مخالفت میکنند. در این زمان موضوع دستگیری مهندس بازرگان مطرح میشود که آقای هاشمی با این اقدام مخالفت میکنند. نکته مهم در این زمینه این است که هم آقای هاشمی و هم خانواده ایشان هیچ گاه عنوان نمیکنند که آقای هاشمی معصوم و خطاناپذیر بودهاند. خود ایشان عنوان کردهاند که من هم خدمت کردم و هم خطا کردم. با این وجود نباید با عینک دهه۹۰ به مساله رخ داده در دهه۶۰ که با فراز و نشیبهای مهم تاریخی مواجه بوده نگاه کرد.