مرد شش مداله کشتي ايران، گرچه از المپيک دست خالي برنگشته اما تا سالها المپيک و مدال طلا براي او مثل يک حسرت بزرگ بود. وقتي توانمنديها و شايستگيهايش را روي يک کفه ترازو ميگذاريم و مدالهايش را در کفه ديگر، تواناييهاي فنيترين کشتيگير جهان در سال 1997 خيلي سنگينتر به نظر ميرسد، مردي که طلاي 2004 آتن را در پي ناعدالتي و بدشانسي از دست داد و اشک رئيس فدراسيون کشتي روسيه را هم درآورد. پازل افتخارآفرينيهاي عليرضا حيدري هميشه يک تکه کم داشت: طلاي المپيک. گفت و گوی مردم سالاری با حیدری را می خوانید.
براي مردمي که کشتي را دوست دارند، المپيک هميشه دنياي متفاوتي دارد. براي شما که سالها زندگي قهرماني داشتيد و حضور در المپيک و کسب مدال را تجربه کرده ايد، حتما المپيک يک معناي ديگري دارد.
تا مدتها حرف زدن از المپيک و فکر کردن به آن برايم خيلي سخت بود و تا روزهاي آخر کارم در کشتي، نميتوانستم با آن کنار بيايم. يعني نميتوانستم به خاطر موضوع المپيک، آخرين تصميمم را بگيرم و با دنياي قهرماني خداحافظي کنم.
به خاطر نداشتن طلاي المپيک؟
براي همه ما، يک چيزي هست که درنهايت اگر بخواهيم راحت از ورزش کنار برويم، بايد به آن برسيم و آن هم قهرماني المپيک است.
پس شما به خاطر همين براي ماندن و رفتن دوبه شک بوديد؟
بله، راضي نيستم ديگر، البته باز هم خداراشکر ميکنم.
خاطرم هست که قبل از المپيک 2004، ميگفتيد در سيدني مدال و آن فضاي المپيکي خيلي براي تان اهميت نداشت و به خاطر همين دستتان از مدال کوتاه ماند.
اکنون که به آن روزها فکر ميکنم نظرم تغيير کرده، بدنم آن زمان خيلي دِفُرمه شده بود. بد تمرين کرده بودم و بدنم افت کرده بود. اصلا دوست نداشتم در سالن کشتي حضور داشته باشم و حال کشتي گرفتن نداشتم. هر کسي شکل و شمايل بدنم را ميديد ميگفت خيلي آماده است، اما کسي نميفهميد که بد تمرين کرده بودم. روحم آمادگي مسابقه را نداشت و اصلا نميتوانستم خودم و ذهنم را درگير اين موضوع کنم. حالا که به آن روزها فکر ميکنم به اين نتيجه ميرسم که استفاده از واژه «بيتفاوتي» براي آن روزهايم مناسب نيست، بلکه مشکل وضعيت بدني و بد تمرين کردنم بود.
در المپيک بعدي اما وضعيت خيلي فرق ميکرد و نميخواستيد بدون مدال المپيک بمانيد.
پيش از آتن، کمتر تمرين کردم، يعني تمرينم خيلي نرمال بود. حتي با اينکه بيمار بودم، اما با همه وجودم روي تشک رفتم و درنهايت برنز المپيک را گرفتم.
پس دليل اينکه يک بار بعد از خداحافظي، دوباره به تشک برگشتيد، همين حس بود.
اينکه طلا نگرفته بودم يک بحث بود و مدلي که از زندگي کردن ياد گرفته بودم، يک بحث ديگر. وقتي از کشتي کنار رفتم، ديدم انگار بلد نيستم جور ديگري زندگي کنم، ديدم کشتي براي من همه زندگي ام بود. يعني تا آن وقت همه فضاي زندگيام، ورزش و کشتي بود. انگار فقط ياد گرفته بودم تمرين کنم. نميتوانستم زندگي عادي داشته باشم. دوستانم همه از فضاي کشتي بودند، غذايم غذاي رژيمي و اردويي، ذهنم تمرين و کشتي، سر ساعت ميخوابيدم، سرساعت بيدار ميشدم، يک زندگي کاملا ورزشي. انگار در يک کُره ديگر زندگي ميکردم، يا اساسا يک آدم ديگر بودم. دوست و رفيقي نداشتم، حتي ماشينم را نميتوانستم به تعميرگاه ببرم، براي خريد کردن مشکل داشتم، انگار زندگي خودم را از جامعه کلا سوا کرده بودم.
و به خاطر همين دوباره به دنياي قهرماني برگشتيد.
وقتي رفتم و برگشتم حس ميکردم يک چيزي کم دارم، وقتي سري بعد به تشک برگشتم، به همراه ورزش کردن، يک جور ديگر زندگي کردن را هم ياد گرفتم. سعي کردم دور و اطرافم را بشناسم و حواسم به زندگي باشد تا وقتي دوباره به زندگي معمولي و فارغ از کشتي برگشتم، احساس نکنم همه چيزم را از دست دادهام.
حالا فکر ميکنيد آن مدلي که قبل از خداحافظي اول تجربه کرديد، اشتباه بود؟
نه، اشتباه نبود. هر ورزشکاري که بخواهد مدال بگيرد و کارش تداوم داشته باشد بايد همانطور زندگي کند، يعني همه کارش ورزش باشد. اگر بخواهد همه کار را در کنار ورزش انجام دهد، نتايجش هم نسبي ميشود.
البته با آن شيوهاي که ورزش قهرماني را دنبال کرديد، باز هم کسب شش مدال طلا، نقره و برنز، نهايت توان شما در کشتي دنيا نبود. فکر ميکنيد عليرضا حيدري، با کيفيتي که همه از کشتيهاي او سراغ داشتند، بايد چند مدال ميگرفت؟
حداقل 10 مدال که شش تايش طلا بود، حتي با وجود تمام بدشانسيها. اگر يک مقدار از حاشيه زندگيام کم ميکردم و تفکراتم و تعاملاتم با محيط اطرافم فرق ميکرد، اگر کمي از کلهشقيهايم ميزدم و دائما با فدراسيون و فلان مربي در بحث نبودم، فکر ميکنم راحت اين اتفاق ميافتاد و امروز تعداد مدالهايم بيشتر بود، ولي خب آن روزها، در اين فضاي فکري نبودم. آن زمان همانطوري زندگي ميکردم که قلبم ميگفت. همان تيپ شخصيتي بودم که دلم ميخواست.
حالا اينها برايتان يک حسرت نشده که به المپيک طور ديگري نگاه کنيد؟
وقتي براي بار دوم از دنياي قهرماني کنار رفتم، انگار آدم ديگري شدم. من ديگر آن آدم سابق نيستم. المپيک قبلا براي من خيلي بزرگ بود، يک جور ديگر به آن نگاه ميکردم اما امروز ديگر به آن شکل به آن نگاه نميکنم. البته طرفداران ورزش، هميشه نگاه حساستري در مقايسه با ساير مسابقات، نسبت به المپيک دارند، اما من کمي از آن فضا دور افتادهام و حسم مثل آن سالها درگير المپيک نيست. يعني آن فضا ديگر براي امروز من راضيکننده نيست. يک روزي راضيام ميکرد اما حالا کشتي براي من قضيهاش فرق ميکند.
به خاطر همين بود که همکاريتان را با فدراسيون کشتي هم ادامه نداديد؟
آن بحثش جدا بود. تفکرات ما يک مقدار شکل هم نبود. من آمده بودم که کمک کنم اما مدل خودم رفتار ميکردم و اين باعث مشکل ميشد. به هر حال فدراسيون، فدراسيون خادم بود و من بايد از او تبعيت ميکردم. چون نوع نگاه مان با هم تفاوت داشت، نماندم.
اکنون در آستانه المپيک هستيم. به عنوان کسي که هم مدال المپيک داريد و هم ناکامي در آن را تجربه کردهايد، چه توصيهاي به کشتيگيران داريد؟
احساس ميکنم که بايستي بيشتر به فکر خودشان و افتخارآفريني شان باشند. نتيجهاي که در المپيک ميگيرند، چند سال بايد با آن زندگي کنند. درگيري اخلاقي با کسي ايجاد نکنند چون اين روزها ميگذرد و بعدا خودشان ميمانند و يک زندگي معمولي، که شايد اتفاقات دوران قهرماني شان، باعث سرشکستگي شان شود. بايد به اين توجه کنند که اين دوره جواني و مدالآوري در نهايت تمام ميشود و مدال المپيک ميتواند همان مدالي باشد که افتخارات شان را تکميل ميکند. اين فرصتي که دارند، اين روزهايي که پيش رويشان قرار دارد را مثل يک پازل، خوب بچينند چون اتفاقات امروز، آينده شان را ميسازد. اگر امروز درگير حواشي بشوند، از هدف اصليشان دور ميمانند و اين به کارنامه ورزشي شان آسيب ميزند. بعدا که خودشان به عقب برگردند، ميبينند که به خاطر سبک درستي که در دوره قهرماني انتخاب کردهاند، صاحب چه موقعيت اجتماعي اي هستند و چه جايگاهي دارند، به اين شکل هم جامعه به آنها افتخار ميکند و هم آنها به خودشان. اجازه ندهند به خاطر ندانم کاريها، از مسير اصلي و درست خارج شوند.
و حسرت اين روزها بعدا غيرقابل تحمل است.
اينکه در اردو غذا چه خوردي، مارک لباسي که در اختيارت قرار دادند، چه بود، مربي چه نگاهي به من داشت و... اينها همه حرف است. بايد نظم را رعايت کني و اينکه مربي با تو خوب باشد يا بد، هم خيلي مهم نيست. بايد مشکلات را براي خودت هضم کني. شايد بتوان آنها را تحمل کرد يا به نوعي راحت تر حل کرد. اختلاف با يک رئيس فدراسيون، يک مربي و يا حتي يک روزنامهنگار نبايد عامل بازدارنده باشد، يا حتي يک حريف. گاهي يک حريف خيلي پرفروغ ظاهر ميشود، اما بعد از يک سال خوب، ميرود و محو ميشود. ممکن است اصلا آسيبي ببيند که ديگر اصلا نتواند برگردد. بايد مصمم بود و بدون توجه به حاشيهها، به مسير ادامه داد. اينکه به اين اميد باشي که دولت عوض شود و به دنبال آن يک رئيس فدراسيون تغيير کند، خيلي تعيينکننده نيست، شايد رفتن اين رئيس، به نفعت شود و شايد هم به ضررت. من کلا ميگويم بايد دورنگري داشت، آينده را ديد و در لحظه خوب تصميم گرفت.
نسبت به اين تيمي که به المپيک ميرود چقدر اميدواريد؟
خبرها را دنبال ميکنم چون به هر حال يک روز کشتي عشقم بود، از نظر من اکثر بچهها شانس مدال دارند ولي طلا را نميدانم.
خيليها معتقدند کشتي آزاد شانس مدال دارد اما اميد داشتن به کسب مدال طلايش يک مقدار خوشبينانه است.
من هم تقريبا همين طور فکر ميکنم. اما اگر رضا يزداني شرايطش را داشته باشد که در المپيک کشتي بگيرد، درست است که يک حريف روس خيلي خوب هم دارد اما ميتواند اول شود. حسن يزداني هم اگر کلاه سرش نگذارند، شانس دارد.
منظورتان از اين موردي که در مورد حسن يزداني گفتيد، چيست؟
بايد بگذارند کشتي خودش را بگيرد. او خيلي تاکتيکپذير نيست. اگر بخواهد برود روي تشک که باکلاس و حساب شده کشتي بگيرد کلاه سرش گذاشتهاند. اينطوري پتانسيل خودش را هم از دست ميدهد. مثلا جردن باروس آمريکايي، يک سرعت و زيرگيري نقطه قوت اوست.
اگر بخواهد تميز و باکلاس کشتي بگيرد و درگير اين باشد که با کدام دستش زير بگيرد و از کدام استفاده نکند، تمام آن پتانسيلش را از دست ميدهد. يا پرويز هادي يک کشتيگير قدرتي است، بخواهد کار استقامتي بکند، قدرتش را هم از دست ميدهد و يک کشتيگير معمولي ميشود.
هر کدام اينها بايد با سيستم خودشان تمرين کنند. من بقيه نفرات را هم به همين شکل ميتوانم آناليز کنم، يکي را مثل رضا يزداني گفتم که ميتواند طلا بگيرد که خيلي باتجربه است و يکي مثل حسن يزداني را مثال کردم که کم تجربه است اما باز هم ميتواند به مدال المپيک برسد.محمد بنا دوباره پيش از جام جهاني حرف از رفتن زد و رفتارهاي عجيبي هم در شيراز از خود نشان داد.
در مورد واکنشهاي اين چند وقت او، تحليل زياد است، شما کار بنا را چطور ميبينيد؟
فکر ميکنم او بايد دو تا مشاور خوب از بيرون داشته باشد، وگرنه خودش هم آسيب ميبيند. او يا آدم دلسوز اطرافش ندارد و يا کسي که بهتر همه چيز را زير نظر داشته باشد. اين قهر و آشتيها و اين مدل رفتار کردنها، حرفهاي نيست. چيزي که شکي در آن نيست، اين است که محمد بنا يک آدم نخبه و تواناست. بايد خودش وضعيت امروز کشتي فرنگي را اعلام کند و راحت کارش را بکند. ما هم نبايد از يک آدم يک روز بت بسازيم و يک روز هم زير پا لگدش کنيم. بنا خوب کار کرده، وقت هم گذاشته و چند سال هم نتيجه گرفته، اما امسال که سال المپيک است خيلي نبايد از او انتظار داشت. افراد صاحب نامي در تيمش دارد ولي آنها چند سال است که در اوج هستند، نميخواهم بگويم که تمام شده هستند، اما کارشان سخت است.
پس نظرتان اين است که چون امکان دارد تيمش نتيجه نگيرد، اين واکنشها را از خود نشان ميدهد؟
بنا استرس دارد و به اين شکل برونفکني ميکند. او بايد راحت بيايد به مردم بگويد که امسال زياد از تيمش انتظار نداشته باشند و کارش را دوباره با يک تيم جوان شروع کند درست مثل هفت هشت سال پيش، فرقش با گذشته اين است که تجربهاش را دارد و حالا روي قله افتخار است. نه اينکه دوباره از صفر شروع کند چون صفر هم نيست، اگر روي يکسري کشتيگير ديگر کار کند، المپيک بعدي خيلي پختهتر و بهتر ميتواند نتيجه بگيرد. او بايد خودش را کنترل کند چون مردم از کسي که در آن سطح افتخارآفريني کرده، رفتار متينتر و شايستهتري را انتظار دارند نه اينکه بخواهد با هيجاناتش رفتار کند. باخت هم درست مثل برد، مال آدمهاي بزرگ است. مردم هم اين را ميدانند و هر کسي که در دنياي قهرماني حرکت ميکند ميداند که يک روز ميبرد و يک روز ميبازد. مردم هم اگر اين را درک نکنند، به بنا بيمهري کردهاند، نبايد فکر کنند او ميتواند معجزه بکند. البته بنا شخصيت يک آدم موفق را دارد و امسال هم دعا ميکنم با دست پر برگردد چون افتخارش براي همه کشورمان است.
گفت و گو : مرضیه دارابی