حداقل هر دو سال يک بار يک انتخابات در عرصه سياسي، اجتماعي ايران برگذار ميشود. انتخابات از هر نوع آن در ايران همواره با فراز و فرودهايي همراه بوده است. اين امر را در هر دوره ميتوان ديد. انتخابات عليرغم پيامدهاي سياسي که دارد پيامها و پيامدهاي اجتماعي خاص خودش را هم در شرايطي که آمار و اطلاعات دقيقي از جامعه در دسترس همگان قرار نميگيرد دارد. کما اينکه انتخابات در اين دوره هم فارغ از اين مسائل نبود و عليرغم تمام نامهربانيها که شوراي نگهبان و حاکميت با رد صلاحيتهاي گسترده به مردم داشت. اما مردم در اين دوره هم عملکردي خارج از قاعده بازي حاکمان از خود نشان دادند. چگونگي و چرايي سياسي انتخابات را زياد شنيدهايم. اين بار به سراغ دکتر تقي آزاد ارمکي استاد جامعهشناسي دانشگاه تهران و رييس سابق دانشکده علوم اجتماعي دانشگاه تهران رفتهايم که تبييني جامعهشناسانه از انتخابات داشته باشيم. وي معتقد است که در انتخابات اين دوره بيشتر از اينکه راي ايجابي باشد سلبي بود. گفتوگوي «فریادگر» را با دکتر تقي آزاد ارمکي ميخوانيد:
اساساً فرايند انتخابات در ايران چگونه است و شما به عنوان يک جامعه شناس چه تبيني از اين روند داريد؟
انتخابات مفروضاتي دارد که تا ما آن را به رسميت نشناسيم، نميتوانيم بحث خاصي درباره آن داشته باشيم. اما مفروض اصلي که خيلي روي آن کار کردهام اين است که جامعه ايراني تقريباً جامعه فربه اي است بدين معني که ساختارمند شده، دغدغههايي دارد و شکل پيدا کرده است، از تنوع گروههاي اجتماعي در خود برخوردار است و به همين دليل در درون آن، اتفاقات عمده و اساسي افتاده و در حال جريان است. اين مفروضي بنيادين است که بسياري آن را قبول ندارند يا حداقل جريان اصولگرا يا افرادي که در حوزه فرهنگي به جريان راستگرا مطرح هستند، آنها با اين مفروض موافق نيستند و به همين دليل به دنبال اين هستند که جامعه را سامان بدهند، چراکه فکر ميکنند چيز بيشکل به هم ريختهاي است که ميشود آن را سامان داد. مفروض ديگر اين است که جامعهاي که پيچيده است خودش را به سادگي نشان نميدهد و نيازمند معرفت و دانش است، دانشي که بتواند از پيچيدگيهاي آن سخن بگويد. اينجا همان بخشي است که اتفاقاً جامعهشناسي در غرب ظهور پيدا کرده است. برخي تعبير غلطي از جامعهشناسي دارند و ميگويند جامعهشناسي علم مدرنيته و معرفت مدرن است؛ يعني آن را از لوازم مدرنيته گرفتهاند البته منظور شايد آدمهايي مانند آنتوني گيدنز باشد. اما به اعتقاد من جامعهشناسي در واقع علم شناخت يک جامعه مدرن پيچيده و به اصطلاح لايه لايه است. اين مفروض ديگري است که ما با آن کار داريم و نياز به دانشي قدرتمند با ظرفيتهاي بالا دارد که بتواند آن را بشناسد. چون اين اتفاق نيفتاده است هميشه ما در ايران به دنبال اين ميرويم که جامعه غير قابل پيش بيني است، نشناختيم، نفهميديم، جامعه کلک زد، يا اگر اين حرفها را نزنيم بيشتر آنهايي که به دنبال جامعهاند ميگويند که جامعه کلک زد. عدهاي هم ميگويند که گروههاي سياسي توطئه کردند. بحث توطئه انگليس در انتخابات به اين دليل است که دانشي نيامده تا اين را مورد شناسي قرار بدهد. من از موضع نگاه جامعهشناسي به جامعه ايراني اعتقاد دارم. مفروضم اين است که جامعه ايراني از چيزهايي تحت عنوان مديريت سازمان يافته يا دولتي که مداخله گر است و هر وقت ميخواهد در نظام اجتماعي دخالت بکند گذر کرده است. من جامعه ايران را جامعه قوت گرفته ميدانم که از حوزه سياسي گذر کرده و حوزه سياسي را در معرض فروپاشي در نظر گرفتهام چون دولتها و گروههاي سياسي در ايران هميشه در معرض فروپاشياند. هيچ جاي دنيا گروههاي سياسي شان تا اين اندازه پوست نمياندازند و تا اين اندازه تغيير نميکنند. به طور مثال شما يک جامعه نزديک به خودمان مانند ترکيه را نگاه کنيد که تقريباً به نوعي مانند ماست اما جامعههاي قويتر مانند فرانسه و... که قصه خودشان را دارند نگاه کنيد، ميببينيد که گروههاي سياسي در ترکيه حتي تا اين اندازه پوست نمياندازد و تا اين اندازه دچار دگرديسي نميشوند. اما در ايران گروههاي سياسي مدام دچار دگرديسي ميشوند و هر روز حزب درست ميکنند و همان آدمها اصرار دارند يک حزب ديگري با شعارهاي ديگري درست کنند. در جريان اصولگرا ببينيد که چقدر تعارض اتفاق ميافتد. همين مسائل را در اصلاحطلبان هم داريم. اين پوست انداختن ديگر پوست انداختن نيست بلکه فروپاشيهاي مکرر است چون
با اين مقدمه وقتي وارد بحث انتخابات ميشوم در اين صورت اين گروه سياسي نيست که کنشگري سياسي براي جامعه تعيين ميکند مثلاً حزب دموکرات يا ليبرال در فلان کشور دامنه کنش را تعيين ميکند و بعد در آن دامنه کنش بازي ميکنند. يعني او ميدان کنش را تعيين ميکند و بعد آدمها در آن دامنه بازي ميکنند. اينجا به اين صورت نيست چون جامعه از دست همه گروههاي سياسي خارج شده و در واقع بازيگري ميکند؛ حالا بازيگري جامعه چگونه است؟ يک جاهايي نقاط تلاقي و همراهي وجود دارد و يک جاهايي نقاط تعارض است که جامعه بيشتر نقاط تعارضي با گروههاي سياسي و جريان سياسي دارد. يعني خيلي جاها شما ميبينيد که با التماس، مردم راي ميدهند و مشارکت ميکنند. گاهي فرد تصميم گرفته که راي ندهد اما يک جاهايي هم ميآيد و با يک گروه سياسي تلاقي مييابد و آن گروه سياسي خودش را گروه موفق ميداند درصورتيکه آن گروه اتفاقا گروه پيروز نيست. ببينيد يک همساني به دليلي اتفاق افتاده است. اين نکتهاي است که معمولاً از آن غفلت ميکنيم. آن موقع گروه پيروز ميگويد ملت قهرمان و گروه بازنده ميگويد ملت بيدين و گروه ديگر ميگويد ملت باشعور و سياسي. در حالي که ملت نه اينقدر بيدين است که شما ميگوييد و نه اينکه اينقدر بالغ است و به بلوغ رسيده که شما ميگوييد. ملت کار خودش را ميکند. جامعه کار خودش را ميکند و از شما عبور کرده و به شما گوش نميدهد. شما در زندگي اجتماعي مردم نگاه کنيد، ببينيد به قواعد ترافيکتان گوش نميدهد. به قواعد حقوقيتان گوش نميدهد، به قواعد فرهنگي و معماري و... گوش نميدهد و همواره کار خودش را ميکند. نه اينکه نميخواهد درست زندگي کند بلکه به خاطر اينکه شما درست سرويسدهي نداريد. مثلا جلوي خانهها را نگاه کنيد هرجوري که خواستهاند آن را ساختهاند. شيوههاي آن را هم بلدند. در انتخابات هم دقيقاً اين اتفاق افتاد بويژه انتخابات جديد چند مشخصه داشت؛ نخستين مشخصه آن اين بود که کاملاً پنهان بود. دومين مشخصهاش اين بود که بيش از اينکه راي ايجابي باشد سلبي بود. جامعه بعضا کسي را تائيد نکرد و به کسي راي نداد، بلکه به عده اي راي نداد. اينکه دقيقا ليست در برابر ليست قرار ميگيرد چون يک عدهاي اصرار داشتند که ليست داده شود درحاليکه جامعه گفت که به آن ليست راي نميدهم. درست است که پشت ليست اميد، هاشمي، خاتمي، عارف و روحاني و اصلاحطلبهاست. اما اين سرمايه خيلي به صورت انباشتي حرکت نکرده بود و اين نبود که دوماه قبل مشخص باشد. بلکه تا روز آخر معلوم نبود که چه کسي تائيد صلاحيت ميشود و ميآيد و بعد مانده بودند که چه افرادي بايد باشند، کماکان که در شهرستانها اتفاق افتاد و به نوعي ديگر عمل کرد. بنابراين آراء سلبي بود. همين جا آن نقطه تلاقي اتفاق افتاد. نقطه تلاقي بدين معني که شما ليستي داريد و آقاي خاتميميگويد به هر دو ليست با هم راي دهيد و تمام. جامعه هم با تمام ظرفيت به اين عمل ميکند.
اما آن نه چيست؟ «نه» خودش شاخص دارد. يکي از شاخصهايش آقاي حداد عادل است و معيار اينکه آقاي حداد را در حوزه سياسي ناتوان ميداند و معيار يک جريان عمده. از سوي ديگر در حوزه سياسي تلاشي که اصولگرايي کرد و درواقع خودش را بازنده کرد پيوندي بود که با جبهه پايداري داشت. در جبهه پايداري برخي افراد ضد مردم، ضد فرهنگ عمومي و... وجود داشت که وارد کردن آن ادمها
برعکس آن هم هست يعني ميتواني حقوق ندهي اما محبت کني قطعاً کوتاه ميآيد.
بله کوتاه ميآيد. تا حالا که کوتاه آمده است. اين ويژگي منحصر به فرد جامعه ايران است به دليل اينکه اهل فرهنگ است و دين آن ديني فرهنگي است و ايدئولوژيک و سياسي نيست. به همين دليل امام حسين (ع) اخلاقي است؛ امام حسين در جريان کربلا ناروايي نميکند. مدام لوطي گري و جوانمردي ميکند. حضرت ابوالفضل (ع) را هم مردم به دليل اينکه لوطي است و مردانگي ميکند قبول دارند. شايد از حضرت ابوالفضل در حادثه کربلا شجاع تر هم بوده باشند اما اينکه ميآيد و ميماند در واقع اين لوطيگري، برادري، ايثار و دوستي اوست. همه اين ويژگيها در اين مرد وجود دارد و به يک اسطوره تبديل ميشود. حالا وقتي يک نفر ميآيد و به زنهاي جامعه فحش ميدهد، جوانان و هنرمندان و سياسيون را فاسد ميداند و آنها را انگليسي ميداند، اين همان چيزي است که اين افراد را بازنده ميکند. اين اتفاق براي مرحوم فرجالله سلحشور هم اتفاق افتاد و مردم تجليل زيادي از سلحشور نکردند و تجليل حکومتي از او شد. به دليل اينکه او به حوزه فرهنگ و فعالانش جسارت کرد و زنان هنرپيشه را فاحشه خواند. آنجاست که برخي نمادهاي آن جريان که به لحاظ شخصي افراد خوبي هم هستند اما نماد بي اخلاقي ميشوند و نماد يک جريان سرهم کرده و خيلي تماميتخواه قرار ميگيرند.
برخي سياسيون زحمتهاي بسياري براي انقلاب کشيدهاند اما ببينيد از ديالوگي که با همديگر درست کردند صلح خارج نميشود. اين چيزي است که جامعه ايراني با آن مشکل دارد. اگرچه مردم ما عصبي و بداخلاق شدهاند اما ذاتا مردمان جنگطلب نبودهاند. در جامعه ايراني مفهوم صلح يک مفهوم تاريخي است و از آن سازگاري استنباط کردند. اينها نماد خشونت ميشوند. حالا هرچند خودشان خوب باشند يا بد بحث ديگري است. اما در افکار عموميبه نماد خشونت معروف شدند. فردي که بلند ميشود و يک آدم بزرگ اين کشور را گردن کلفت تلقي ميکند و به او فحش ميدهد يا آن يکي که به زنان جسارت ميکند، يا آن ديگري که به دانشگاهيان و روشنفکران جسارت ميکند و ميگويد که دانشگاه بنيادش بر بيديني است. اين حرفهايي که در اين چند سال گذشته زده شده، فراموش نميشود. جامعه به اين افراد، يک واکنش نشان داد. آدمهايي بودند که سابقه و توانايي لازم را هم شايد نداشتند اما به آنها راي دادند. اين همان چيزي است که در جريان اصلاحطلبان هم اتفاق افتاد، ماجراي حذف شدنهاشميو نهايتاً آمدن احمدينژاد هم بر اين اساس بود. يعني جامعه ميگويد که ببين نميتواني که تو هميشه آن بالا باشي و هرچه بگويي من انجام بدهم. من حوصلهات را ندارم. اين تکبري که تو را گرفته بود به جامعه مقاومت منفي داد. يعني راي منفي به احمدينژاد داد تا اينکه مثبت به او بدهد. اين اتفاق هم افتاد. حالا بعضي از دوستان تعبير ميکنند که اصلاحات پوست انداخته است که به نظرم اصلاً اين طور نيست. چون همان کليشههاي قديم را اگر توجه کنيد داريم دنبال ميکنيم. اگر پوست انداخته و امروزه از جيم گذشته از خيلي از اصلاحات هم گذشته پس چرا ما فکر ميکنيم که بايد دوباره آنها چه بکنند!
اما اينکه گفتم جامعه از حوزه سياسي گذر کرده است بدين معني است که به نوعي دغدغه و مسئلهاش، مسئله زندگي است. مردم سخت زيست ميکنند اما ميخواهند که زيست کنند. ميدانيد بالا رفتن نرخ طلاق در اين کشور نشانه چيست؟ نشانه اين است که افراد ميخواهند زندگي کنند و خانواده داشته باشند، بعضيها آمدند، اين را فروپاشي قلمداد کردهاند در حاليکه اين نفس گرفتن است براي اينکه ميخواهند زندگي کنند، چون ميدانم اين زندگي من را به جايي نميرساند، از اين خلاص ميشوم تا بروم و زندگي ديگري را درست کنم. اما ما آن را با عنوان فساد، آسيب بزرگ و فروپاشي خانواده قلمداد ميکنيم.
يعني يک خودآگاهي در پشت آن نهفته است؟
يک آگاهي است و بعد اينکه زندگي براي افراد مهم شده است. امروزه چيزهايي در آن هست که ديروز مهم نبوده و زن و مرد آنها را نميديده است اما اکنون ميبيند و ميخواهد با آن زيست و زندگي کند و نميآيد تا آخر بايستد و در درون آن فساد، فحشا و خشونت و درگيري کند. ميگويد من ميروم و تو هم برو! چيزي که الان
حس ميکنم همانطور که در صحبتهايتان هم بود به فرض مثال مردم به افرادي راي دادند که بعضا آنها را نميشناختند و اين را من خودم به شخصه امر مثبتي ميدانستم چرا که ديگر فرد براي جامعه مهم نبود و جامعه به افراد نگاه نکرد بلکه به يک ليست نگاه کرد. اين ليست نماد يک چيز بود و به تعبير شما هرچند سلبي بود اما يک وجه آن را نميتوان اينطور تعبير کرد که يک گام به جلو بود؟ مثلا در کشورهاي پيشرفته حزب فلان، يک نفر را معرفي ميکند و به مردم ميگويد که به اين راي دهيد آيا اينطور نيست؟
نه بسيار متفاوت است! در ايران يک پوپوليسم جديد در حال ظهور است. يک پوپوليسم سطح پايينتري اتفاقاً در ايران با بازيگرهاي ضعيفتر و سطح پايينتر شکل ميگيرد که اصلا خوب نيست. اکنون بار قصه بر دوش دکتر عارف افتاده که نميدانم ايشان چقدر ميتواند اين بار را بردارد. احتمالاً هم نميشود به اين سادگي اين بار را بردارد به دليل اينکه اولا آمادگي براي اين کار و سازمان براي انجام آن وجود نداشت. در ايران حزب توليد نشد که اين کار را انجام بدهد بلکه يک آدميبا مجموعهاي آمدهاند و ميگويند که آقا اين دعوا را کنار بگذاريد و اجازه دهيد که ما از اين ورژن اصلاحطلبي گذر کنيم. خيلي خوب تا همين اندازه است و ما تا اين اندازه جلوتر نرفتهايم. به اين مفهوم نيست که اگر به اين ليست راي دادهاند پس جامعه يک تصميم هوشمندانه گرفته و حوزه سياسي را وارد يک چالش جديد کرده، بلکه بيشتر يک لجبازي جدي بوده که يک منفعت اجتماعي و سياسي در آن است و ميتوانست راي ندهد. در بعضي از شهرها لجبازي به اين صورت بوده که آمده اند و به کانديدايي که ردصلاحيت شده راي دادهاند. مردم تهران هم ميتوانستند يک چنين کاري بکنند کماکان که در بعضي اوقات ميديديم که آراي سوخته، وحشتناک بالا بود. اما الان راي باطله خيلي پايين است. در صورتي که در انتخابات قديم ما راي باطله بالايي داشتيم.
يک آگاهي هم پشت اين قضيه بود که به کل ليست راي دادند...
بله آگاهي داشت. اما مشکل ما اين است که کشور را دوگانه کردهايم. حوزه سياست دوگانه نشده که بگوييم اصولگرا و اصلاحطلب است. ما در درون جامعه شکاف زدهايم. اينجا نيرويي که ملي و مدافع منافع ملي باشد در اين وسط کم داريم. اگر فردي از اين بازي اصولگرايي بيرون ميآيد ميگويند مهره سوخته است. نمونهاش علي لاريجاني است که الان ميگويند سوخته است. درصورتيکه او دارد گام مياني ميزند، همچنين اگر کسي از اصلاحطلبان کمي به سمت مياني ميآيد همين وضعيت را دارد. چقدر به عارف کنايه زدند. چهرههاي مياني در اين کشور بسيار بسيار محدودند و بعد جامعه يک شکاف نابرابر خورده، يعني از وسط به طور 50 ، 50 شکاف نخورده است. يک جوري شکاف نابرابر خورده که اين شکاف از بالا به پايين است و شکاف دولت و ملت نيست که ميتواند منشاء حوادث بزرگي بشود که انتخابات آن را نشان داد ميتواند فردا به فرسايش سرمايه اجتماعي، به درگيريهاي خياباني، بالاشهريها عليه پايين شهريها و ... تبديل شود. بايد به يک معنايي انتخابات را تحليل طبقاتي کرد ببينيد کجا بيشتر و کجا کمتر به چه کسي راي داده شده است.
ما مشکل ساختاري در مديريت شهري داريم و بعد هم شهر را از لحاظ اجتماعي دوگانه کردهايم. در درون جامعه جمعيتي مدافع ارزشهاي طبقه متوسطاند و بقيه ضدطبقه متوسط. دعوا دعواي طبقاتي است و اتفاقاً ارزشهاي طبقه متوسط برنده شد. چه کساني برنده شدند؟ کساني که به ارزشهاي طبقه متوسط نزديکتر بودند. به ديگري راي ندادند به دليل اينکه با ارزشهاي طبقه متوسط معارض بود. تهران کانونش طبقه متوسط است، بازياش، بازي طبقه متوسط است و تنها جايي در ايران است که طبقه متوسط دارد بازي و زيست ميکند. بعضي از گروههاي سياسي بويژه اصولگراها سعي ميکنند که طبقه پايين را در انتخابات در دهن کجي با طبقه متوسط فعال کنند در واقع وجه مسلط جامعه تهراني طبقه متوسط است و ارزشهاي طبقه متوسط است که توانسته بازي بکند و دارد بازي ميکند. اما از طرف ديگر در درون آن شکافي زديم و اجازه نميدهيم که اين طبقه کارش را به سادگي انجام بدهد و اعتدال ايجاد بکند و چون اعتدال نميدهد، پس احتمالا يک رفتار راديکال هم از طبقه متوسط ميبينيم. نمونه آن را شما در فضاي مجازي ميبينيد که چه حرفهايي زده ميشود و چه نقدهاي عجيب و غريبي اتفاق
اگر شما در انتخابات به سنجش افکارها گوش ميکرديد متوجه ميشديد که اين اتفاق دارد ميافتد. سنجش افکارها موجب شد که خيلي از آدمها ردصلاحيت بشوند. اگر سنجش افکارها خيلي بالا نبود اتفاقاً خيليها را تائيد صلاحيت ميکردند. دهن کجي به صداي جامعه اين واکنش را نشان ميدهد. در درون حوزه رسمي و تصميم گيرنده يک مقدار اعتدال بايد باشد. بايد به صداي افکار گوش بدهند. حداقل در اين قصه صداي افکار، سنجش افکار است. پژوهش که نيست و اگر هم باشد کسي نميخواند! حداقل سنجش افکاري که داريم و در هر ادارهاي انجام ميشود اگر به اينها نگاه ميکردند نشان ميداد که اين مسئله در مسير وقوع بود. من از اين موضوع، دفاع از علوم اجتماعي را درميآورم و دوم اينکه من از درون آن از زنده بودن جامعه دفاع ميکنم چون جامعه خيلي وقت است که از حوزه سياسي گذر کرده و حوزه سياسي و دولت را دچار فروپاشي کرده و اصلا به دولت اعتنايي نميکند. در جامعه کسي به دولت به عنوان نيرويي که بتواند خدمت بکند نگاه نميکند. در جامعه کسي به نيروي انتظامي، ارتش، سپاه، اداره ماليات و... اصلا نگاه نميکند و در آنجايي که لازم باشد خودش شيوههاي سواستفاده يا استفادهاش را دنبال ميکند. نکته ديگر اين است که با فشاري که به جامعه آوردند و اگر فشار نميآوردند و بياعتنايي و بيحرمتي نميکردند اين سرانجام پيش نميآمد و يک واکنش منفي پيش نميآمد که اين انتخابات بيشتر راي منفي بود تا راي مثبت باشد. راي منفي به يک ليست بود و طبيعي است که از ترس اينکه او ليستش را پر نکند اين ليستش را پر ميکند و سي تا را هم مينويسد. در اين انتخابات تمام سرمايه اصولگرايي در شهر تهران مصرف شد و همچنين بيشتر سرمايه اصلاحطلبي هم آمد و راي داد که همه اينها حدود 30 تا 40درصد بيشتر نيستند اين است که به 50 درصد ميرسد. درواقع 10 يا 15 درصد راي مياني جامعه حرکت کرده و راي منفي را دنبال کرد. يعني در واقع 55 درصد از مردم تهران راي دادند و 45 درصد راي ندادند که اگر راي بدهند، اتفاق ديگري خواهد افتاد و خطرناک است. ما بايد به سراغ حساس نکردن، اذيت نکردن، بيحرمتي نکردن باشيم و به آدمها، زنان، دانشگاهيان و عناصر فرهنگي اين جامعه و...توهين نکنيم. ببينيد جوانان را تحقير ميکنند نتيجه اين ميشود که ميآيند و تحقيرشان ميکنند. يک آيتالله در اين کشور تحقير شده است.
خيلي عجيب است کشور آيتاللههاست و قدرت در دست آيتاللههاست اما آيتالله تحقير ميشود. اين معنا دارد. آيتالله مصباح يزدي آدم باسوادي در حوزه فرهنگ و فلسفه اين کشور است. اما در بازياي آمده که ميخواهد بزند و بيرون کند بنابراين جامعه همين کار را با او ميکند. حوزه دين سفارش ميکند که اخلاق داشته باشيد و با مردم مدارا کنيد. پيامبر اسلام اهل مدارا بود و با مردم مدارا ميکرد اما برخي آقايان اصلا اهل مدارا نيستند و بعد تهرانيها را بيدين ميدانند. تهران همان شهري است که انقلاب کرده، شما مگر دينتان را از کجا آوردهايد؟ دينتان مال شهر تهران است! در اين شهر است که ديندار شديد. چطور شده است که اين شهر بيدين شده و شما با دين باقي ميمانيد. خب دست خودتان در اين کار بوده و خودتان در اين شهر داريد زندگي ميکنيد و همه چيزتان در اين شهر است حتي حکومت هم در اينجاست. اين همان چيزي است که بايد به عنوان يک آموزه از آن استفاده کرد نه فقط براي اصولگراها بلکه حتي براي اصلاحطلبها چرا که آنها هم خيلي از مواقع اين بازي را درميآورند. ساحت آشکار جامعه همان ساحتي است که شما حضور داريد، اما ساحت پنهان آن جايي است که شما حضور نداريد و جامعه تصميم ميگيرد. چه کسي تصميم ميگيرد؟ نيروهاي اجتماعي تصميم ميگيرد. آن نيرويي که شما به آن فشار ميآوريد. جوانان، دانشجويان، دانشگاهيان، تجار، زنان و... همه هستند. اينها با هم گفتوگو دارند، کجا؟ در شرايطي که برايش پيش ميآيد مانند عيد و انتخابات!