عبور از محدودیتها و برداشتن موانع یکی از لذتبخشترین کارهایی است که میتوان انجام داد. برای من که تلاش کردهام نشان دهم توان و اراده انسانها میتواند بر هر محدودیتی غلبه کند رفتن به سفرهای سخت و دشوار و ماجراجویی از اوج آسمان تا اعماق دریا و زمین تا به امروز مؤید همین موضوع بوده است. من همواره نشان دادهام سفر و طبیعتگردی بیشتر از آنکه توان جسمی بخواهد به نیروی اراده نیاز دارد. سفر با پای پیاده همیشه یکی از جذابترین نوع سفر برای من بوده است. وقتی ویلچر برقی جای پاها را بگیرد باید از آن برای خلق چیزهایی که دوست می داشتم به بهترین شکل استفاده میکردم. همیشه پیمایشهای من شامل سفرهای درونشهری یا پیمایشهای زیر 10 کیلومتر بوده است. تصمیمم را گرفتم که با ویلچر خودم و با استفاده از باتریهای یدک که در وسیلهی چرخدار که به ویلچرم متصل میشد سفری رویایی را شروع کنم.
چابهار
سفر به انتهای ایران و پیمایش یکی از زیباترین جادههای ساحلی ایران، از چابهار تا گواتر سفری بود که تصمیم گرفتم با ویلچر مسافت 100 کیلومتری این دو مقصد گردشگری مهم کشور را طی کنم. گواتر آخرین نقطه بین مرز ایران و پاکستان است که دقیقاً در انتهای ایران در نقشه قرار گرفته است. وصف این مسیر را بسیار شنیده بودم ولی ساخت وسیلهای که باتریهای موردنیازم را بیاورد کار پر چالش، فنی و گرانی بود که باید هزینه ساخت آن را تأمین میکردم. با کمک دوست خوبم اشکان بروج و حمایت شرکت لست سکند و مدیریت این مجموعه آقای کامران عسگری هزینهها تأمین شد.
الهه سفر
نام این وسیله را هرمس به معنای الهه سفر گذاشتم. هرمس باید ساده و سبک می بود و توان حمل چهار باتری به وزن 40 کیلوگرم و کولهای به وزن 15 کیلو را میداشت. باتریها با هم سری و موازی شدند و قابلیت اتصال به ویلچر پیدا کردند. نقشه سهبعدی و فنی هرمس توسط همسفرم احسان درگزی طراحی شد و همهچیز برای شروع سفر به یکی از زیباترین مسیرهای کشور مهیا شد. بر اساس برنامهریزی باید روزی 20 تا 25 کیلومتر مسیر را طی میکردیم و غروبها به محلهایی میرسیدیم که باتریهای را شارژ کنیم که چالش بزرگی در این مسیر بهحساب میآمد. هرمس قابلیت کمرشکن داشت و این موضوع باعث میشد فشار کمتری به ویلچر وارد شود و در پستی و بلندیها انعطافپذیر باشد.
شروع سفر
از تهران تا چابهار بهصورت هوایی طی شد و باتریهای یدک هم با اتوبوس به چابهار ارسال شد. در رابطه با مسیر هشدارهای زیادی گرفته بودم و اکثر افراد انجام این سفر را غیرممکن قلمداد میکردند. جاده چابهار تا گواتر باریک و عموماً بدون شانه خاکی است و پستیوبلندی زیادی دارد و سرعت خودروها در آن بشدت بالاست ولی ارزش ریسک کردن داشت. بخشی از مسیر کوههای مینیاتوری و دریا در کنار هم قرار میگرفتند و دریای فیروزهای رنگ و معروف این مسیر چیزی نبود که بتوان به این راحتی از کنارش رد شد و آن را نادیده گرفت. وقت دل سپردن به جاده بود که در هوای ابری چابهار بعد از نمنم باران صبح این سفر شروع شد. شب اول را در کارخانه یخسازی در کنار اسکله روستای رمین سپری کردیم و با استفاده از برق کارخانه باتریهای اصلی ویلچر شارژ شدند. روز دوم سفر در باران طی شد بارانی که شبیه بارانهای بهاری بود. درباره بارانهای این منطقه به من هشدارهای لازم دادهشده بود که در مدتزمان کوتاهی قابلیت ایجاد سیل را دارد و در هنگام استراحت در مسیرهای سیل گیر قرار نمیگرفتیم. هدف روز دوم رسیدن به دریاچه صورتی بود. خودروها در طول مسیر سرعت بسیار زیادی داشتند و از فاصله نیم متری من رد میشدند. بعضیها هم با تعجب سرعتشان را کم میکردند و کنجکاو بودند این چه وسیلهای است و برخی هم اصرار میکردند که سوار شوم و دوست داشتند من را برسانند و باور نمیکردند هدفم رسیدن به گواتر و پسابندر با ویلچر است.
چالش برقی و باتری
بعد از روستای رمین با گذشت چند ساعت بالاخره به دریاچه صورتی و لیپار رسیدیم و مشخص شد به خاطر بارندگی، دریاچه پر آب شده و دیگر به رنگ صورتی نیست ولی در میان بافت خشک و بیابانی، دیدن این حجم از آب شیرین حیرتانگیز و زیبا بود. بعد از دریاچه چالش مهم سفر عبور از مسیر پرشیب و خطرناک جاده بود. بخشی که گفتند بههیچعنوان پیاده طی نکن! نگران فشار بیشازحد به ویلچر برقیام بودم و اینکه نسبت به حالت عادی 80 کیلو بار بر روی هرمس هم وجود داشت. با سرعت کم و بااحتیاط این بخش هم طی شد و رسیدیم به شرکت راهسازی برای شارژ باتریها که با شنیدن خبر اینکه ژنراتورها خراب هستند شوکه شدیم. می توانستیم کمپ کنیم ولی فردا را از دست می دادیم چون برقی برای ادامه مسیر در دسترس نبود. برای شارژ باتری ها حداقل 10 ساعت زمان نیاز داشتیم... با توجه به ابعاد ویلچر و هرمس و کولهها باید از وانت برای حملونقل و برگشت به چابهار استفاده میکردیم که با کمک شرکت راهسازی میسر شد. بهناچار به چابهار برای شارژ باتریها برگشتیم و مجدد فردا با تهیه یک خودروی وانت به محل روز قبل رفتیم و ادامه مسیر دادیم. مسیری کاملا متفاوت و حیرت انگیز که در طول هزاران سال ایجاد شده بودند.
کوههای مریخی
پیش از سفر از دنبال کنندگانم سؤالی پرسیده بودم که فکر میکنید چالش بعدی من چه خواهد بود؟ برخی از دوستان سفر به مریخ را مقصد من اعلام کرده بودند. هرچند سفر به مریخ امکانپذیر نیست حداقل در حال حاضر برای کل انسانهای دنیا اما میتوان تجربه بودن در میان کوههای مریخی را در بین لیپار تا بریس در ایران زیبای خودمان داشت. کوههایی که رو به روی دریای مکران با چینوچروکهای زیبایشان قد علم کردهاند و چشم هر بینندهای را به خود خیره میکنند. مقصد بعدی بریس بود که هرکسی به چابهار سفرکرده باشد حتماً به این روستا رفته است.
بهشتی بدون امکانات زندگی
نزدیک غروب به بریس رسیدیم، روستای که از همان بدو ورود میتوان عمق محرومیتش را حس کرد. بخشی از مسیر پیش از رسیدن به بریس با کمک وانت طی شد تا زمان را از دست ندهیم و به خاطر پستی بلندیهای زیاد مصرف باتری از پیشبینیها بیشتر بود و ممکن بود به مشکل بربخوریم. بریس روستایی کاملاً محروم با زیباییها و چشمانداز رویایی بود که نمیخواستم غروبش را از دست بدهم. با هر سختی بود خودمان را به بریس رساندیم و آخرین چراغهای شارژ ویلچر نشان از تمام شدن باتریها میداد که اقامتگاهی را پیدا کردیم. بعد از هماهنگی محل اقامت به منطقه رویایی بریس رسیدم که یک بلندی صخره مانند روبهدریا و از یک سمت مشرفبه اسکله بریس است. در این اسکله قایقهای ماهیگیری کوچک و بزرگ در کنار هم آرام آرامگرفته بودند. دیدن غروب آفتاب از این بخش از بریس باور نکردنی بود. بعد از اینکه خورشید در دریا فرو رفت به روستا برگشتیم و به خاطر پستی بلندیها هرمس به مشکل برخورد و باید تعمیر میشد. در اقامتگاهی بسیار تمیز شب را سپری کردیم و فرصتی دست داد با مدیر این اقامتگاه همکلام شویم و آقای پرهیزکار از محرومیتها و زیباییهای این روستا ساعتها گفتند و فیلمهای مستند مربوط به این منطقه را برای ما گذاشتند که اطلاعات جالب و مفیدی داشت. صبح زود برای تعمیر میلههای اتصال هرمس به مغازه جوشکاری رفتیم و بعد از تعمیر دوباره وارد جاده و زیباییهایش شدیم.
پسابندر و پایان سفر
بعد از بریس باید راهی پسابندر میشدیم و در کنار خط ساحلی مستقیم به سمت این روستا میرفتیم. مسیر در برخی جاها ناهموار بود و سرعت را بهشدت کاهش میداد. تردد نسبت به مناطق قبلی کمتر بود و توجه افراد بیشتر! جاده مستقیم بدون هیچ پستی بلندی بود و تا پاسگاه بعد از بریس رفتم و بعد از سرپایینی فهمیدم که پیچ چرخ عقب درآمده و تنها به خار رینگ اتصال وجود دارد. خطری که میتوانست مشکلآفرین باشد قبل از بروز اتفاق حل شد. اینجا دقیقا منطقهای بود که زیبایی خیرهکنندهای داشت و برای اولین بار در این سفر توانستم شترهایی را از نزدیک و در کنار ساحل جادویی اش ببینم. به خاطر انتظار برای کمکهای لجستیکی محلی که برخی دوستان قول داده بودند یک روز از برنامه عقب بودیم. باید قبل از تاریکی هوا به اسکله زیبای پسابندر میرسیدیم. این اتفاق افتاد و بهموقع به پسابندر رسیدیم. روستا مخروبهای بیش نبود که در میان خرابهها خانههای زیبایی هم به چشم میخورد. با صیادها که گفتگو میکردم از اوضاع صید و صیادی راضی بودند برعکس سایر نقاطی که تابهحال سفر داشتم. ساعت 4 در یک ساندویچی در اول روستا ناهار خوردیم و راهی گواتر شدیم.
گواتر
در پنج کیلومتری گواتر باران مجدد شروع شد و هوا تاریک شد و رانندهای که بهعنوان اسکورت همراهم بود گفت از این بیشتر نمیآیم و تنها در چند قدمی انتهای مسیر مجبور به بازگشت شدم. در این سفر احسان همسفر و طراح هرمس تمام طول مسیر همراهم پیاده میآمد و بهادر محمد پور عزیز هم کار مستندسازی و عکاسی را بر عهده داشت. 70 درصد از مسیر با ویلچر طی شد و توانستم وجببهوجب این مسیر را از نزدیک لمس کنم و زیباییهایش را بهتر احساس کنم. این نوع سفر برای من لذت بردن از مسیر سفر بود نه مقصد و تنها چیزی که برای من اهمیت نداشت آن 5 کیلومتر آخر بود.
سعید ضروری