مارتین ایندیک دیپلمات آمریکایی و تحلیلگر مسائل خاورمیانه، در مقاله ای در تازه ترین شماره فارین افیرز (نوامبر و دسامبر 2019)، سیاست خاورمیانه ای دونالد ترامپ را بی سرانجام ارزیابی می کند و می گوید آمریکا با ادامه سیاست خاورمیانه ای کنونی چاره ای ندارد جز این که تنها و منزوی در صحرا به دنبال سراب بگردد.
به گزارش
مردم سالاری آنلاین وی معتقد است که آمریکا باید به برجام باز گردد و ترامپ سیاست های خاورمیانه ای خود را، از جمله در مورد ایران، به اهداف دست یافتنی محدود کند. ایندیک همچنین خواستار بازگشت به قطعنامه 242 شورای امنیت برای حل کشمکش اعراب و اسرائیل است.
مارتین ایندیک از نظر اجرایی، نمایندگی ویژه آمریکا در مذاکرات اسرائیل و فلسطین را در کارنامه دارد و علاوه بر این سفیر آمریکا در سرزمین های اشغالی بوده است. ترجمه مشروح مقاله به قرار زیر است:
در جولای سال 2019، جیسون گرینبلت، فرستاده وقت دونالد ترامپ در مذاکرات اسرائیل و فلسطین، در نشست شورای امنیت سازمان ملل در باره خاورمیانه حضور یافت؛ نشستی که به طور معمول هر سه ماه یک بار برگزار می شود. وی در این نشست که دیدگاه به روز رسانی شده دولت ترامپ را در باره روند صلح اسرائیل و فلسطینی ها ارائه می کرد به حضار شگفت زده به صراحت گفت که آمریکا دیگر برای "افسانه" اتفاق نظر بین المللی در باره موضوع اسرائیل و فلسطین ارزشی قائل نیست.
گرینبلت در سخنانش بسیار کوشید تا نه تنها برخی اقدامات افراطی یا مبهم بلکه قطعنامه 242 شورای امنیت را نیز مورد حمله قرار دهد؛ قطعنامه ای که اساس نیم قرن گفت و گو میان اعراب و اسرائیل است. علاوه بر این، همه توافقاتی که اسرائیل از طریق گفتگو بدان دست یافته است از جمله پیمان های صلح با مصر و اردن نیز بر پایه همین قطعنامه استوار است. وی نحوه نگارش مبهم قطعنامه 242 را که برای ده ها سال از اسرائیل در برابر درخواست اعراب برای عقب نشینی کامل از سرزمین های اشغالی مراقبت کرده است، مورد انتقاد قرار داد و گفت که متن قطعنامه به "لفاظی خسته کننده ای می ماند که برای جلوگیری از پیشرفت و دور زدن مذاکره مستقیم طراحی شده است." وی همچنین ادعا کرد که این قطعنامه بیش از آن که به فرصت های ایجاد صلح واقعی در منطقه کمک کند، به آن آسیب زده است.
چنین لحن تندی، عمدی و آگاهانه بود. گرینبلت با راهنمایی رییس خود، جرارد کوشنر، داماد ترامپ و مشاور ارشد وی در امور خاورمیانه، می کوشید موضوع بحث را عوض کند تا "بحث جدید و واقعگرایانه ای را شروع کند." در این نگاه جدید، قطعنامه های سازمان ملل، حقوق بین الملل و اجماع جهانی، همه موضوعات بی ربطی بودند. این عصبانیت همچنین بدان معنا بود که واشنگتن از این پس در قبال کشمش اسرائیل و فلسطین از راه حل دو دولت و همزیستی صلح آمیز و توام با امنیت آنان در کنار یکدیگر حمایت نخواهد کرد.
در واقع، سخنان گرینبلت بخشی از تلاش گسترده تر دولت ترامپ برای گسستن از گذشته و ایجاد یک نظم خاورمیانه ای جدید بود. برای راضی کردن رییس جمهوری که از پاسخ های ساده و مفت لذت می برد، به نظر می رسد استراتژیست های دولت ترامپ طرح زیرکانه ای در سر دارند: آمریکا، می تواند به عقب نشینی از منطقه ادامه دهد بدون این که با پی آمدهای منفی آن رو به رو باشد. استدلال این بود که اسرائیل و عربستان سیاست های آمریکا را در منطقه پیش خواهند برد. به این ترتیب، واشنگتن وظیفه مهار ایران، به عنوان منشا اصلی ناامنی در منطقه خاورمیانه را در سوریه به اسرائیل و در خلیج فارس به عربستان سعودی واگذار کرد. همچنین تصور این بود که نفع مشترک اسرائیل و عربستان در مقابله با ایران روابط دوجانبه آنان را بهبود خواهد بخشید و بر این مبنا اسرائیل قادر خواهد بود به یک اتحاد تاکتیکی با جهان عرب سنی مذهب دست یابد. بعلاوه، این تصور وجود داشت که تل آویو و ریاض به عنوان نیروهای نیابتی آمریکا قادر خواهند بود با دست باز و به اراده خود سیاست های آمریکا را در منطقه به اجرا بگذارند و آمریکا نیز بدون این که هزینه چندانی کرده باشد به نظم جدیدی در خاورمیانه که همانا نظم مورد نظر ترامپ است دست خواهد یافت. متاسفانه باید گفت چنین رویکردی ثمری نخواهد داشت جز کاشت باد و درو توفان.
در اواسط دهه هفتاد (میلادی)، حتی در حالی که ایالات متحده پس از شکست در ویتنام از دامنه تعهدات خود می کاست، وزیر خارجه این کشور هنری کسینجر به طور موفقیت آمیزی پایه های یک نظم جدید تحت رهبری آمریکا را در خاورمیانه بنا نهاد. بدین منظور، ابزار اصلی وی عبارت بود از دیپلماسی فعال تا اسرائیل را به همسایگان عرب خود آشتی دهد. از بسیاری جهات، تلاش های وی و ادامه آن به گونه ای شگفت انگیز موفقیت آمیز بودند. این تلاش ها منجر به پیمان های صلح میان اسرائیل و مصر، اسرائیل و اردن و نیز یک توافق گذار با فلسطینی ها شد.
با وجود این، این پیشرفت ها در سده بیست و یکم متوقف شد و این زمانی بود که انتفاضه دوم فلسطینی ها امید به آشتی دوباره میان اسرائیل و فلسطین را بر باد داد، جنگ عراق منجر به قدرت گرفتن ایران انقلابی شد و تحولات بهار عربی به بی ثباتی در منطقه و پیدایش داعش انجامید.
به این ترتیب هر فردی که در انتخابات سال 2016 آمریکا به پیروزی می رسید در افق نگاهش خاورمیانه ای را می دید که از نظر دیپلماتیک وضعیت ناامید کننده ای داشت. هر دولتی در آمریکا ناگزیر بود با بازگشت به بنیادها به این وضعیت واکنش نشان دهد و با تلاش فراوان بکوشد نظمی را که کسنجر بنا نهاده بود بازسازی کند، نظمی که به طور کلی منافع آمریکا را تامین کرده بود. اما دولت ترامپ به جای بازگشت به راه حل کسینجر، تصمیم گرفت آنچه را از این نظم به جا مانده بود ویران کند.
خط مشی که رسما در پیش گرفته شده است را نباید نوعی سردرگمی بیخردانه یا سیاست داخلی صرف دانست بلکه این خط مشی نوعی نابودی خلاقانه است که می خواهد برای احداث ساختار دیپلماتیک جدیدی که در شرف راه اندازی است بنای گذشته را ویران کند. بروشورهای بنای جدید با عظمت می نماید چنانکه همیشه چنین است اما در واقع توهم دیگری بیش نیست.
دولت ترامپ مایل است به گونه ای بنماید که گویی درک روشن و عزمی جزم دارد تا پنجه در پنجه واقعیات سختی بیندازد که دیگران از پذیرش آن می پرهیزند. اما واقعیت این است که دولت ترامپ در مورد کارکرد واقعی سیاست در خاورمیانه به اندازه ای کم اطلاع است که تلاش هایش دستاوردی جز شکست کامل در پی نداشته است. همچون بسیاری از دیگر موارد در گذشته، سیاستمداران محلی فرد خارجی ناآگاه از اوضاع خاورمیانه را دستاویز قرار می دهند و اهداف شخصی خود را به زیان آمریکایی های ساده لوح به پیش می برند.
سیاست های خاورمیانه ای دولت ترامپ احتمالا نخواهد توانست نظم منطقه ای باثبات تر و جدیدی را ایجاد کند اما بدون تردید در ویران کردن نظم کهن و دستاوردهای آن نقش موثری ایفا خواهد کرد؛ سیاست هایی که با تلاش ترامپ برای رواج قانون جنگل به جای نظم بین الملل لیبرال همخوانی دارد.
بیت المقدس
هیچیک از اضلاع مثلت استراتژیک جدید دولت ترامپ بر پایه درک درستی از رویدادها استوار نیستند و این اشتباهات از سیاست دولت ترامپ در مورد ایران شروع می شود، کشور متخاصمی که می کوشد به قدرت هژمون منطقه تبدیل شود. ایران همچنین دارای برنامه هسته ای پیشرفته ای است و واشنگتن برای ده ها سال کوشیده است آن را مهار کند. در سال 2015، آمریکا و دیپلمات های اروپایی با مذاکره در باره برنامه اقدام جامع مشترک (برجام) به عنوان یک توافق کنترل تسلیحات چندجانبه که سرانجام برنامه هسته ای ایران را تحت نظارت شدید بین المللی قرار داد، توانستند به موفقیت بزرگی دست یابند. تا زمان به قدرت رسیدن دولت ترامپ این توافق به خوبی اجرا می شد و بازرسی هایی که صورت می گرفت به میزان زیادی این اعتماد را ایجاد کرد که ایران یک برنامه تسلیحات هسته ای فعال را دنبال نمی کند.
توافق هسته ای با ایران به هیچ وجه جامع نبود زیرا مواد توافق ایران را قادر می ساخت پس از ده سال بخش هایی از برنامه هسته ای را از سرگیرد. این توافق همچنین به اندازه کافی به برنامه موشک های بالستیک ایران نپرداخت و تلاش های تهاجمی ایران را برای ایجاد بی ثباتی در منطقه نادیده گرفت. با این وجود، این توافق پرونده هسته ای ایران را از روی میز برچید و الگویی برای چگونگی حل و فصل اختلافات مناقشه برانگیز ارائه کرد. به این ترتیب گام بدیهی بعدی برای هر دولتی که در آمریکا بر سر کار می آمد این بود که با مبنا قرار دادن برنامه جامع اقدام مشترک در صدد حل و فصل دیگر موضوعات باقی مانده برآید. در مقابل، در ماه می 2018، ترامپ با نادیده گرفتن دیدگاه وزیر خارجه وقت خود، رکس تیلرسون، و وزیر دفاع، جیمز ماتیس، و نیز دروغ پردازی های بی شرمانه در مورد عدم پایبندی ایران به توافق، از آن خارج شد.
چنین تصمیمی تا اندازه ای به دلیل ذهنیت شخص ترامپ در مورد باراک اوباما بود. از نظر ترامپ، هرآنچه اوباما انجام داده بود باید خلاف آن عمل می شد، و توافق با ایران گویای موفقیت اوباما بود. اما در اتخاذ این تصمیم چیزی بیش از خشم ترامپ نقش ایفا کرد. در سخنرانی که به فاصله اندکی پس از خروج دولت آمریکا از توافق هسته ای صورت گرفت، مایک پمپئو، وزیر خارجه جدید ترامپ از سیاست حداکثر فشار و وضع دوباره تحریم ها رونمایی کرد؛ ساستی که هدفش آن بود تا آزادی عمل ایران را برای سلطه بر منطقه خاورمیانه سلب کند. پمپئو فهرستی از خواست های آمریکا را مطرح کرد که در مجموع به معنای در خواست تسلیم ایران بود. این درخواست ها عبارت بودند از: توقف همیشگی غنی سازی اورانیوم، عدم مداخله در بازرسی های آژانس بین المللی انرژی اتمی در هر کجای کشور، دست کشیدن از حمایت از حماس، حزب الله، جهاد اسلامی فلسطین، شبه نظامیان شیعه عراق، طالبان و حوثی های یمن، پرهیز از هرگونه حضور نیروی تحت فرماندهی ایران در هر نقطه سوریه، دست کشیدن از رفتار تهدید کننده در قبال اسرائیل، عربستان و امارات متحده عربی. پمپئو به صراحت اعلام داشت در صورتی که ایران در مورد این درخواست ها تردیدی به خود راه دهد هیچ مذاکره مجددی در باره برنامه جامع اقدام مشترک در کار نخواهد بود.
این تصمیمات با متحدان و شرکای آمریکا هماهنگ نشده بود. درخواست های دیگر طرف های امضا کننده برنامه جامع اقدام مشترک شامل چین، روسیه، انگلیس، فرانسه و آلمان و اتحادیه اروپا نادیده گرفته شد و آنان حتی تهدید شدند که اگر نفت ایران را بخرند توسط آمریکا تحریم خواهند شد و این در تناقض با توافقی بود که آنان امضا کرده بودند.
در همین حال، دونالد ترامپ مصمم بود نیروهای آمریکا را حتی سریع تر از اوباما از منطقه خارج کند. دولت ترامپ به میزان زیادی درخواست های خود را از ایران افزایش داد و این دقیقا همزمان بود با کاهش توانایی ها و اراده واشنگتن برای جلوگیری از فعالیت های شرورانه تهران در منطقه. شکاف میان حرف و عمل به روشن ترین شکل آن توسط پمپئو ابراز شد. وی، یک ماه پس از آن که ترامپ تصریح کرد که مصمم است همه باقیمانده نیروهای آمریکا را از سوریه خارج کند، اعلام کرد که کشورش قصد دارد" نیروهای ایرانی را تا آخرین نفر" از سوریه بیرون براند.
تیم ترامپ اصرار داشت که شکاف عمیق میان اهداف و توانایی های آمریکا در منطقه مشکلی ایجاد نمی کند زیرا قرار بود بخش اعظم بار مسئولیت مهار ایران را دو شریک منطقه ای قدرتمند واشنگتن یعنی اسرائیل و عربستان بر دوش بکشند. منطق این رهیافت بسیار سطحی بود و آن این که اسرائیل اکنون قدرتمندترین کشور منطقه است و عربستان سعودی ثروتمند و برخوردار از نفوذ. اما یک بررسی موشکافانه ثابت می کند که چنین منطقی بی بنیان است.
اسرائیل توانایی نظامی دارد و در مقابله با ایران با دولت های عرب نفع مشترکی دارد اما ایالات متحده برای پیشبرد منافعش در جهان عرب نمی تواند به اسرائیل وابسته باشد. کشمکش حل نشده اسرائیل با فلسطینی ها توانایی این کشور را برای همکاری آشکار با همسایگان محدود می کند. کشورهای عربی اغلب مایلند همکاریشان با اسرائیل برای مقابله با ایران پنهانی باشد و عربستان از دهه شصت تا کنون چنین رفتاری داشته است. اما همکاری علنی با اسرائیل به ایران اجازه خواهد داد آنان را به دلیل رفتارهای انحرافی زیر ضربه بگیرد و مخالفت های داخلی را در کشورهایشان برانگیزد.
برای مثال در فوریه سال جاری ترامپ و بنیامین نتانیاهو نخست وزیر اسرائیل کوشیدند یک کنفرانس ضد ایرانی در لهستان برگزار کنند. نتانیاهو در پیامی توییتری اعلام داشت که کنفرانس "نشستی علنی است با حضور نمایندگان کشورهای کلیدی عربی که با اسرائیل گردهم می آیند تا نفع مشترک مبارزه علیه ایران را به پیش ببرند." اما وزای خارجه کشورهای عربی در این کنفرانس از نشستن در کنار نخست وزیر اسرائیل در یک پانل مشترک خودداری کردند. بهترین کاری که نخست وزیر اسرائیل می توانست انجام دهد انتشار ویدیویی در یوتیوب بود که به طور غیرقانونی فیلم برداری شده و نشان می داد که وزرای خارجه کشورهای بحرین، عربستان و امارات متحده عربی در باره اسراییل بحث می کنند. (این ویدیو به سرعت از یوتیوب حذف شد). و تا آنجا که به متحدان اروپایی آمریکا مربوط بود آنان عمدتا نمایندگان دون پایه ای را اعزام داشتند که در آن قرار بود به رفتار ایران برای نقض توافق هسته ای به گونه ای آشکار توسط مایک پنس معاون رییس جمهوری آمریکا مورد انتقاد قرار گیرد.
در همین حال، اسرائیل بدون کمک خارجی قادر نخواهد بود در سوریه به هدفش که همانا پایان دادن به حضور چهل هزار نیروی شبه نظامی مورد حمایت ایران است، نایل آید. اما در شرایطی که آمریکا تصمیم گرفته است از سوریه خارج شود، اسرائیل برای پایان دادن به حضور ایران در این کشور چاره ای ندارد جز این که با توجه به حضور نظامی روسیه در سوریه و نفوذ آن کشور بر اسد، از مسکو کمک بخواهد. با این وجود، نتانیاهو در دیدارهای مکررش از مسکو تنها توانسته است موافقت محدود ولادیمیر پوتین را برای حملات هوایی علیه مواضع ایران به دست آورد.
نخست وزیر اسرائیل امیدوار بود برای تشویق روسیه به فشار بر ایران برای خروج از سوریه، از اهرم فشار آمریکا علیه مسکو و وعده کاهش تحریم ها علیه این کشور بهره گیرد اما این ابزار نیز موثر واقع نشد. در ژوئن گذشته، نتانیاهو برای گفتگو در باره اقدام مشترک علیه ایران، مشاوران ارشد امنیت ملی آمریکا و روسیه را به بین المقدس دعوت کرد. در این نشست روسیه آب پاکی را روی این طرح ریخت و آشکارا توضیح داد که روسیه و ایران در مورد موضوعات ضد تروریسم همکاری می کنند. پوتین همچنین اعلام کرد که خواستار به رسمیت شناختن منافع ایران در سوریه است و این که حملات هوایی اسرائیل علیه منافع ایران در سوریه "نامطلوب" است.
با اعلام غیر منتظره خروج باقیمانده نیروهای آمریکایی از شرق سوریه توسط ترامپ، جایی که نیروهای آمریکایی مستقر بودند تا به پیشگیری از ایجاد یک پل زمینی از عراق به لبنان توسط ایران کمک کنند، نتانیاهو چنان به وحشت افتاد که مجبور شد از کاخ سفید بخواهد عقب نشینی را به تعویق اندازد. اما این راه حل موقت برای از بین بردن پایگاه های ایران در سوریه هیچ نفعی نداشته است و صدها حمله اسرائیل به مواضع ایران در سوریه تنها خطر گسترش کشمش به عراق و لبنان و یک جنگ تمام عیار میان اسرائیل و حزب الله را افزایش داده است.
پس از توافق جدا سازی نیروها در سال 1974 که نتیجه تلاش های کسینجر برای حل بحران از طریق گفتگو بود، مرز اسرائیل با سوریه برای حدود چهار دهه از هرگونه تنش عاری بود. این توافق برمبنای یک بده بستان جانبی میان آمریکا و سوریه بود که به دقت در باره آن مذاکره شده و بر مبنای آن رژیم اسد متعهد می شد از هرگونه عملیات تروریستی علیه اسرائیل از طرف سوری ارتفاعات جولان جلوگیری کند. توافق جداسازی نیروها برپایه قطعنامه 242 شورای امنیت سازمان ملل استوار بود که به صراحت هرگونه تصرف اراضی به زور را منع می کرد و تصریح می کرد که این بلندی ها متعلق به سوریه است. با وجود این، این قطعنامه که گرینبلت در برابر نشست شورای امنیت از آن بد می گفت، به اسرائیل اجازه می داد که تا زمان دستیابی به توافق صلح نهایی بلندی های جولان را در اختیار داشته باشد. به همین دلیل اسرائیل هیچگاه جولان را به خاک خود منضم نکرده است، هرچند تل آویو به جولان به عنوان منطقه ای استراتژیک می نگرد، شهرک های خود را در این منطقه حفظ کرده و حتی در آن مزارع کشت انگور و صنعت گردشگری نیرومندی ایجاد کرده است. (به جای ادعای حاکمیت بر این اراضی، مناحیم بگین نخست وزیر وقت اسرائیل در تصمیمی جنجال برانگیر در سال 1981 اعمال قوانین اسرائیل را به جولان گسترش داد، اقدامی که توسط شورای امنیت سازمان ملل، از جمله رای مثبت آمریکا، محکوم شد.
اسرائیل و سوریه با گذشت نسل ها توانسته اند این توافق را پابرجا نگه دارند، و حتی در شرایطی که سوریه درگیر جنگ داخلی و هرج و مرج شد، آن را حفظ کنند. زمانی که در جولای سال 2018 نتانیاهو برای دور نگه داشتن شبه نظامیان تحت حمایت ایران از بلندی های جولان از روسیه کمک خواست پوتین به صراحت از توافق جداسازی نیروها حمایت کرد. پوتین در کنفرانس مطبوعاتی با ترامپ در نشست ناموفق سران در هلسینکی در همان ماه یک بار دیگر از توافق جداسازی نیروها دفاع کرد. اما این همه پیش از درخواست کمک نتانیاهو از ترامپ در تازه ترین تلاشش برای انتخاب دوباره بود. در آنچه که ترامپ بعدها به آن به عنوان یک خبررسانی "عجله ای" اشاره کرد، کوشنر و دیوید فریدمن، سفیر آمریکا در اسرائیل، به نیابت از نتانیاهو از وی خواستند حاکمیت اسرائیل را بر بلندی های جولان به رسمیت بشناسد (حتی بدون اطلاع به پمپئو که در آن زمان قرار بود از اسرائیل دیدار کند).
ترامپ به سرعت موافقت کرد. وی بعدا در نشست سالانه "ائتلاف یهودیان جمهوریخواه" در لاس وگاس گفت: "انجام شد". به این ترتیب وی در ماه مارس بیانیه ای صادر کرد و طی آن اعلام داشت که بلندی های جولان بخشی از خاک اسرائیل است. ترامپ با خودستایی اعلام داشت که وی کاری را انجام داده است که هیچیک از روسای جمهوری پیشین آمریکا مایل به انجام آن نبودند. واضح بود که وی نمی داند که هیچیک از دولت های قبلی در اسرائیل نیز مایل به انجام چنین کاری نبودند و می دانستند که چنین اقدامی تخطی از اصل محوری قطعنامه 242 شورای امنیت سازمان ملل است و نمی خواستند توفان درو کنند.
حرکت سیاسی بی ارزش ترامپ موفقیتی در پی نداشت. نتانیاهو نتوانست در انتخابات ملی که دو هفته بعد برگزار شد اکثریت به دست آورد و مجبور شد در مبارزه انتخاباتی دیگری در پاییز شرکت کند؛ انتخاباتی که وی یک بار دیگر از کسب اکثریت بازماند. اما تصمیم ناگهانی ترامپ پیآمدهای دیرپایی خواهد داشت و توافق جداسازی نیروها را تحلیل خواهد برد و در همان حال به پوتین اجازه خواهد داد تا برای الحاق غیرقانونی کریمه توجیهی بیابد و انزوای دیپلماتیک آمریکا و اسرائیل را تشدید کند. نتیجه این خواهد بود که تهران اکنون قادر باشد آزادانه حضور شبه نظامیان خود را در طرف سوری مرز مستقر کند. دمشق نیز همین را می خواهد تا خود را از قید تعهدات ضد تروریستی که حافظ اسد دهها سال پیش به به کسینجر داده بود، رها کند. با اطمینان می توان گفت که در جولای سال جاری، اسرائیل چاره ای نمی یافت جز این که در جستجوی بمباران مواضع حزب الله در بلندی های جولان باشد و به این ترتیب برای جلوگیری از دست اندازی های ایران در این منطقه مرزی هیچ ابزاری در اختیار نداشته باشد مگر خشونت.
سبک سعودی
عربستان سعودی ثابت کرده است که در مقایسه با اسرائیل حتی ضعیف تر از آن است که آمریکا به آن تکیه کند. پیش از این ریاض هیچگاه در صدد نبوده است که در جنگ یا صلح جهان عرب را رهبری کند. با به رسمیت شناختن محدودیت های کشورشان به عنوان یک کشور ثروتمند اما آسیب پذیر و اجماع داخلی شکننده، رهبران عربستان ترجیح داده اند در نظم تحت رهبری آمریکا نقش بی سر و صدا و حامی را ایفا کنند. مصر، عراق و سوریه همواره بازیگران کلیدی جهان عرب بوده اند. اما در حالی که عراق به شدت آسیب دیده، سوریه درگیر هرج و مرج است و مصر منفعل پیوسته در کش و قوس انقلاب و ضد انقلاب است، راه برای یک شاهزاده جاه طلب، کله شق و بیرحم سعودی هموار شده است تا با خطرپذیری مدعی رهبری جهان عرب شود. شاهزاده محمد بن سلمان معروف به ام بی سی که در سال 2015 و در سن 29 سالگی به قدرت رسید ابتدا کنترل خود را بر ارتش و دستگاه امنیتی کشور تحکیم بخشید و سپس برنامه توسعه اقتصادی جاه طلبانه ای را در داخل و مداخله در امور دیگر کشورها در خارج، از جمله عملیات بیرحمانه برای سرکوب شورشیان حوثی تحت حمایت ایران در یمن، به راه انداخت.
ترامپ که با ورود به کاخ سفید به تازگی دیپلماسی خاورمیانه ای را تجربه می کرد به منافع کوتاه مدتی دلخوش کرد که عربستان سعودی قول داد هم از نظر امنیتی و هم اقتصادی ( توافق نظامی 350 میلیارد دلاری که هیچگاه تحقق نیافت و وعده سرمایه گذاری های گسترده در آمریکا) فراهم آورد. شاهزاده جوان سعودی به زودی روابط نزدیکی با همتای آمریکایی خود، کوشنر، برقرار کرد که سبب شد نخستین سفر خارجی ترامپ به یک نشست سران عربی و اسلامی در ریاض در سال 2017 باشد. این نشست قرار بود همکاری بیشتر برای مقابله با افراط گرایی خشونت آمیز در منطقه را تسهیل کند و تنها نتیجه ملموس آن چراغ سبز ترامپ به تصمیم اماراتی-سعودی برای محاصره کشور همسایه، قطر، بود؛ کشوری که از طرف های مهم آمریکا در منطقه خلیج (فارس) است و میزبان پایگاه هوایی العدید، بزرگ ترین پایگاه نظامی آمریکا در خاورمیانه، است.
به جای تمرکز بر ایران، سعودی ها ترامپ را فریب داده بودند تا در یک رقابت ایدئولوژیک محلی، برای زدن دوست دیگر آمریکا، جانب یک طرف دیگر،ریاض، را بگیرد. نتیجه ایجاد شکاف در شورای همکاری خلیج (فارس) و پیامد آن تحلیل بردن بیش از پیش توانایی محدود این نهاد برای مقابله با ایران بود. این اقدام همچنین قطر را به سوی روابط نزدیگ با ایران سوق داد زیرا دوحه برای تداوم ارتباط با جهان راه دیگری نداشت جز این که از فضای ایران استفاده کند، پیشامدی که فقط ایرانی ها را خوشحال کرد. این شکست تحقیرآمیز از همان زمان دولت آمریکا را با سردرگمی رو به رو کرده و در همین حال عربستان هرگونه تلاشی را برای بازسازی روابط و از بین بردن اختلافات با قطر رد می کند.
همچنین جنگ شاهزاده عربستان در یمن بدترین بحران انسانی جهان را رقم زده است. جنایات سعودی ها علیه غیرنظامیان یمن که توسط هواپیماهای جنگی و مهمات آمریکایی صورت می گیرد خشم جهان را در پی داشته است. خسارت این جنگ برای حسن شهرت آمریکا به اندازه ای زیاد بوده است که اتفاق آرای دو حزبی در کنگره کوشید فروش سلاح به عربستان را به حال تعلیق در آورد. ترامپ توانست این چالش را تنها با استفاده از اختیارات اجرایی ریاست جمهوری مرتفع سازد که به نوبه خود کنگره را بیش از پیش عصبانی کرد و دوام یکی از ستون های رابطه آمریکا با عربستان را به خطر انداخته است.
عزم محمد بن سلمان برای حل بحران یمن از طریق نظامی با مقاومت حوثی ها رو به رو است، شبه نظامیانی که جاه طلبی آنان برای حکومت بر سرتاسر کشور بر وابستگیشان به ایران افزوده است. تهران اکنون موشک های بالستیک و پهپادهای مسلح مورد نیاز شبه نظامیان حوثی را برای استفاده علیه اهداف سعودی، از جمله فرودگاه ها و تاسیسات نفتی، فراهم می کند. (از این رو ظن های اولیه در مورد دخالت حوثی ها در حمله ماه سپتامبر که تقریبا نیمی از ظرفیت تولید نفت عربستان را از میان برد. اگر چه توقف تولید نفت کوتاه مدت بود اما در نتیجه پیامدهای ناخواسته ماجراجویی هایی که ترامپ مشوق آن است اعتماد به عربستان به عنوان بزرگ ترین صادر کننده نفت جهان با تردید رو به رو شده است.)
زمانی که محمد بن سلمان ظاهرا دستور قتل جمال خاشقچی از مخالفان سعودی را توسط مقام های این کشور در سال 2018 در کنسول عربستان در استانبول صادر کرد خشم از بن سلمان رو به افزایش گذاشت. ترامپ و نتانیاهو حداکثر تلاش خود را به عمل آوردند تا مانع از محکومیت بین المللی یار سعودی خود شوند، و ترامپ حتی دستیابی کنگره را به اطلاعات مربوط به قتل محدود کرد که پیامد آن پاشیدن بذر تشدید اختلافات در واشنگتن بود. در شرایطی که ریاض سخت به واشنگتن وابسته است و محمد بن سلمان هر لحظه با رقابت در درون خاندان حاکم رو به رو است کاخ سفید می توانست از این بحران استفاده کند و از بن سلمان بخواهد که مسئولیت قتل را بپذیرد و اقدامات غیر معمول خود را در خارج متوقف سازد. اما ترامپ در این زمینه تلاشی نکرد و سبب شد تا اثرگذاری رهبری ائتلاف ضد ایرانی بیش از پیش تحلیل رود.
عربستان سعودی همچنین کمک چندانی به روند صلح نکرده است. افراد باتجربه باید به ترامپ می گفتند که سعودی ها نمی توانند در مورد موضوع فلسطین پیشدستی کنند. اما ترامپ مسئولیت روند صلح را به کوشنر سپرده بود که تحت تاثیر گرایش به طور غیرمنتظره بی تعصبانه بن سلمان در قبال اسرائیل و بی علاقگی به فلسطینی ها قرار گرفته و به درس هایی که حاصل شکست های گذشته بود، توجهی نداشت. در سال 2017، محمد بن سلمان به کوشنر قول داد که می تواند رهبر فلسطین محمود عباس را بر اساس شرایط مورد نظر ترامپ به پای میز مذاکره بکشاند. وی عباس را به ریاض فراخواند و به وی گفت که ایده های کوشنر را در ازای ده میلیارد دلار وجهی که عربستان تامین می کند، بپذیرد. بر عکس، عباس این پیشنهاد را نپذیرفت و بلافاصله جزئیات معامله را به بیرون درز داد و سبب خشم جهان عرب شد.
همچنین، بن سلمان، نه چندان از صمیم قلب، به کوشنر قول داد شناسایی بین المقدس را به عنوان پایتخت اسرائیل به رسمیت خواهد شناخت و به وی اطمینان داد که هرگونه واکنش منفی در خیابان های کشورهای عربی ظرف مدت دو ماه فروکش خواهد کرد. همین برای ترامپ کافی بود تا همه مخالفت ها را نادیده بگیرد و در پایان سال 2017 تصمم خود را برای شناسایی بین المقدس به عنوان پایتخت اسرائیل و انتقال سفارت آمریکا به این شهر اعلام کند.
در باره تظاهرات خیابانی در کشورهای عربی حق با بن سلمان بود زیرا اعتراضات چندان قابل توجه نبود. اما او نتوانست درباره دیگر پیامدها کوشنر را آگاه سازد. ممکن است برای وی بیت المقدس اهمیتی نداشت اما بدون تردید برای پدرش چنین نبود. و در حالی که محمد بن سلمان ممکن است کنترل امور روزمره را به دست داشته باشد اما هنوز هم تصمیم گیری نهایی با ملک سلمان است. مسجد الاقصی در بین المقدس سومین مکان مقدس مسلمانان است و ملک سلمان به عنوان نگهبان و حافظ دو مکان مقدس دیگر نمی توانست سکوت پیشه کند. وی بلافاصله تصمیم ترامپ را محکوم کرد و رهبران عرب منطقه را به نشستی در ماه آوریل دعوت کرد تا این تصمیم را دستجمعی محکوم کنند. ملک سلمان از آن زمان بارها اعلام کرده است که عربستان از هیچ راه حلی بدون درنظر گرفتن کشور مستقل فلسطینی با پایتختی بیت المقدس حمایت نخواهد کرد، نکته ای که ترامپ از پذیرش آن خودداری می ورزد.
تصمیم ترامپ در مورد بین المقدس و انتقال سفارت به آن شهر طرح کوشنر را برای ایفای نقش کلیدی در روند صلح ناکام گذاشت. این تصمیم همچنین سبب شد فلسطینی ها از میز مذاکره فاصله بگیرند. به دنبال این تصمیم، آنان همه تماس های رسمی با دولت ترامپ را قطع کردند و محمود عباس طرح صلح ترامپ را به عنوان "معامله ای شرم آور" که "راه به جهنم خواهد برد" محکوم کرد. زمانی که کوشنر ابعاد اقتصادی طرح صلح ترامپ را در نشستی در بحرین در ماه ژوئن گذشته رو نمایی کرد فلسطینی ها کنفرانس را تحریم کردند. این در حالی بود که این طرح برنامه ریزی شده بود تا به فلسطینی ها نشان دهد که آنان از صلح منتفع خواهند شد.
در همین حال زورگویی نتوانست از پرداخت رشوه نقش موثرتری ایفا کند. ترامپ تصور می کرد فلسطینی ها به اندازه ای ضعیف اند که وی می تواند با قطع کمک، تعطیلی دفتر سازمان آزادیبخش فلسطین در واشنگتن و کنسولگری آمریکا در بین المقدس و تلاش برای برچیدن آژانس کمک و کار فلسطینی ها در شرق دور، که زیر نظر سازمان ملل فعالیت می کند، آنان را وادار به پذیرش طرح کند. یک بار دیگر همچنانکه هر فرد با تجربه ای در منطقه می توانست پیش بینی کرده باشد، باج خواهی ثمری نداشت. مجازات فلسطینی ها آنان را سرسخت تر کرد و سبب شد تا بسیاری از رهبری فلسطین (که در غیر این صورت وجهه مردمی نمی داشت) حمایت کنند.
کوشنر بدون جلب نظر سعودی ها و فلسطینی ها، چندان نمی توانست روی حمایت مصر و اردن از بخش مهم برنامه صلحش یعنی ترتیبات سیاسی و امنیتی آن حساب کند. بویژه آن که ملک عبد الله، پادشاه اردن، به طور کلی نگرانی بود که اگر کوشنر ایده های ترامپ را مطرح کند وی ممکن است مجبور باشد میان رییس جمهوری آمریکا و فلسطینی ها یکی را انتخاب کند. اگر وی طرح را می پذیرفت جمعیت نسبتا بزرگ فلسطینی ساکن اردن عصبانی می شدند و اگر آن را رد می کرد می ترسید حمایت ترامپ را از دست بدهد و دریافت کمک میلیاردی سالانه به خطر بیافتد. (نهاد خودگردان فلسطینی پیشاپیش در پی یافتن جایگزین هایی برای کاهش کمک ترامپ بود اما اردن به چنین منابعی دسترسی نداشت.) با این همه، زمانی که کوشنر در تابستان گذشته درخواست نهایی خود را مطرح کرد شاه اردن آن را رد کرد- و پس از آن بود که قرار شد طرح جامع در تاریخ "مناسب تری" دوباره به جریان بیافتد. گرینبلت پذیرفت که این طرح آینده ای ندارد و استعفا داد.
دیگر ابتکار پیشنهادی سعودی ها با نام اتحاد استراتژیک خاورمیانه نیز راه جایی نبرد. ریاض تصور می کرد که ترامپ می تواند کشورهای عرب همسایه را در ائتلافی علیه ایران گردهم آورد. در این طرح که "ناتوی عربی" نامیده می شد قرار بود مصر، اردن و کشورهای عضو شورای همکاری خلیج فارس به منظور تقویت همکاری زیر چتر امنیتی آمریکا گردهم آیند تا به گفته یک سخنگوی کاخ سفید "به عنوان سدی در برابر تجاوز ایران عمل کند." در این طرح اسرائیل حکم متحد خاموش را خواهد داشت. تناقض های درونی این طرح در نخستین نشست آن در سپتامبر 2017 آشکار شد و طرح بلافاصله از اجرا بازماند. سرانجام، ترامپ آنتونی زینی، فرمانده پیشین فرماندهی مرکزی آمریکا، را به عنوان فرستاده ویژه خود در این برنامه منصوب کرد تا امور را به پیش ببرد. اما، با توجه به تردید دیگر کشورهای عربی برای سر به سر گذاشتن با ایران، زینی نتوانست کاری از پیش ببرد و در ماه ژانویه استعفا کرد. سه ماه بعد مصر از این برنامه خارج شد و این ابتکار به پایان راه خود رسید.
رفتار غیر قابل کنترل ایران
دقیقا همچون اشتباهاتش در دیگر زمینه ها، تلاش های دولت ترامپ در مورد ایران نتایج مثبت اندکی به بار آورده است. برای مدتی به نظر می رسید که سیاست "فشار حداکثری" بر تامین مالی نیروهای نیابتی این کشور در دیگر جاها تاثیر داشته و آن را کاهش خواهد داد اما عملیات نیابتی ایران همواره با هزینه اندکی همراه بوده و با اندکی سفت بستن کمربند، به سرعت ادامه داشته است. حزب الله هنوز هم تلاش می کند به موشک های نقطه زن زرادخانه اش بیافزاید، شبه نظامیان مورد حمایت ایران در سوریه مواضع خود را حفظ کرده اند و بنیه مالی حوثی ها در یمن و حماس و جهاد اسلامی فلسطین در غزه عملا افزایش یافته است.
ترامپ ناراضی از سیاست فشار حداکثری، در آوریل ماه سال جاری فشار بر ایران را افزایش داد و این زمانی بود که وی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران را سازمانی تروریستی اعلام داشت و تمدید معافیت های خرید نفت از سوی چین و هند را رد کرد. تهران در شرایطی که اقتصادش رشد منفی را تجربه می کند و اروپایی ها نتوانسته اند به اندازه کافی از بار تحریم ها بکاهند به این نتیجه رسید که رفتار جدیدی پیشه کند.
تا این مرحله، ایرانی ها دست اندرکار اجرای آن چیزی بوده اند که نامش را "بردباری استراتژیک" گذاشته بودند، یعنی این که به انتظار انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در سال 2020 بنشینند، در همین حال در برابر سختی ها خویشندار باشند و با رعایت توافق هسته ای اروپایی ها را در کنار خود حفظ کنند. اما بعد ایران تصمیم می گیرد تلافی کند.
ایران در ابتدا با افزایش ذخایر اورانیومی که در سطح پایینی غنی شده اند تعهد خود را به رعایت برنامه جامع اقدام مشترک کاهش می دهد. سپس سطح بالاتری از غنی سازی را آغاز می کند و در ماه سپتامبر توسعه سانتریفیوژها را از سر می گیرد و دوره گذار به ساخت سلاح های هسته های را کاهش می دهد. از آنجا که در ابتدا ترامپ از توافق هسته ای خارج شده و به این ترتیب اجماع حقوقی بین المللی دقیق و سنجیده ای را که ایران را از دستیابی به سلاح های هسته ای باز می داشت، از بین برده است؛ بنابراین در موقعیتی نیست که بتواند برای توقف این روند چیزی بگوید یا کاری انجام دهد.
حرکات ایران ترامپ را در به طور فزاینده ای در در وضعیت دشواری قرار داده است. اگر وی برای ترغیب ایران به تغییر مسیر کاری انجام ندهد از سوی مشاوران تندروی خود و نتانیاهو برای بمباران برنامه هسته ای ایران تحت فشار قرار خواهد گرفت که البته ماجراجویی خطرناکی است. اما تنها راه ترغیب ایران کاهش تحریم ها است که ترامپ مایل به انجام آن نیست. تنش نیز در حال افزایش است ....
در ماه می، ترامپ با اعزام یک ناوگروه و بمب افکن به منطقه خلیج (فارس) واکنش نشان داد اما زمانی که وی قرار بود برای سرنگونی پهپاد آمریکایی اقدام به تلافی کند کوتاه آمد. ایران پیام آمریکا را گرفت: ترامپ دوست دارد در مورد جنگ صحبت کند اما دوست ندارد عملا درگیر آن شود. ایرانی ها دریافتند که وی بده بستان را ترجیح می دهد. بنابر این، با زیرکی آغاز مذاکره را پیشنهاد کردند. با درک یک دیدار نمایشی دیگر میان سران کشورها، ترامپ بلافاصله از پیشنهاد مذاکره استقبال کرد و از رییس جمهوری ایران حسن روحانی دعوت کرد در حاشیه نشست مجمع عمومی سازمان ملل در ماه سپتامبر با وی دیدار کند. وی در باره مشکل ایران گفت: "می توانیم طی بیست و چهار ساعت مشکل را حل کنیم."
چرحش یکصد و هشتاد درجه ای ترامپ موجب نگرانی طرف های وی در منطقه شد، و بویژه نتانیاهو، علیه آن صحبت کرد. سعودی ها در واکنش به حمله پهپادی ماه سپتامبر به میدان های نفتی خود بیش از پیش عاقبت اندیشی پیشه کردند. امارات متحده عربی تردیدی به خود راه نداد که برای حمایت از خود به فکر راه چاره جدیدی باشند و از این رو مقامات کشور خود را راهی تهران کرد تا گفتگوهای امنیتی درباره دریانوردی را، که مدتی طولانی به حال تعلیق در آمده بود، از سرگیرند. برای متحدان خاورمیانه ای ترامپ، برگزاری یک نشست میان رییس جمهوری غیرقابل پیش بینی و بی ملاحظه آمریکا و رییس جمهوری حرفه ای و آرام ایران بدترین کابوسی بود که می توانست رخ دهد.
تقریبا سه سال پس از ریاست جمهوری، ترامپ برای مقابله با ایران و یا گسترش صلح در خاورمیانه در کارنامه هیچ ندارد. در مقابل، سیاست های وی زمینه ساز کشمکش میان ایران و اسرائیل، برانگیختن احساسات منفی در میان فلسطینی ها، حمایت از جنگ بی پایان و بحران انسانی در یمن و نیز شکاف، احتمالا همیشگی، در شورای همکاری خلیج (فارس) شده است.
راه دیگری نیز هست که آمریکا می تواند در منطقه در پیش گیرد، راهی که برای منافع آمریکا و همه متحدان و شرکایش مناسبتر خواهد بود. این راه از یک سو نیازمند افزایش تلاش های دیپلماتیک است و از سوی دیگر محدود کردن اهداف آمریکا را می طلبد، اهدافی که با توجه به ابزارهای در دسترس قابل اجرا باشد. این اهداف عبارتند از: مهار ایران به جای تلاش برای عقب راندن آن از دستاوردهایش و یا سرنگونی رژیم ، تداوم حضور باقیمانده نیروهای آمریکا در عراق و سوریه، بازگشت به برنامه جامع اقدام مشترک و اساس قراردادن آن برای برخورد با هر رفتار مشکل ساز دیگر ایران و استفاده از سیاست کاهش تدریجی تحریم ها به عنوان یک اهرم؛ حل مناقشه در شورای همکاری خلیج (فارس) و درگیر کردن همه طرف های مربوط به منظور تلاش برای پایان دادن به کشمکش در یمن؛ بازگشت به سیاست راه حل منصفانه برای کشمکش اسرائیل و فلسطین، جایی که اگر چه ممکن است دورنمای نیل به پیشرفت اندک باشد اما درگیر بودن در آن به امید یافتن راه حل مبتنی بر وجود دو کشور ضروری است. آمریکا همچنین باید به اسرائیل و عربستان سعودی به عنوان طرف های منطقه ای بنگرد و نه پیمانکاران فرعی که آزادند دست به هر اقدامی بزنند. و به جای پشت کردن به اجماع بین المللی، آمریکا باید بکوشد نوعی اجماع بین المللی را ایجاد کند که با منافع آمریکا انطباق داشته باشد.
این راه حل جایگزین ممکن است در نهایت منجر به احیای برنامه حایز اهمیتی شود که کسینجر نیم قرن پیش آن را شروع کرد. اما در مقابل، اگر آمریکا از راه حل کوته بینانه ترامپ پیروی کند جای تعجب نخواهد بود اگر خود را در صحرا در تعقیب سراب تنها بیابد.
ترجمه: حشمت الله رضوی/
مردم سالاری آنلاین