تصورش هم وحشتناک است که يک روز بفهمي موشي در خانهات لانه کرده! اين فاجعه آنقدر وحشتناک است که تا مادامي که موش کثيف دستگير نشده و به قتل نرسيده، آرامش از زندگي ما ميرود و استرس و ترس جاي آن را ميگيرد. درست انگار که يک دزد به خانه آمده. قديمها موشها با وجود چندشآوري تمام، کوچک و ريزه ميزه بودند و حداقل اميدي بود که گربهها بتوانند آنها را بخورند و يا اين که داخل تله موش گير بيفتند. اما اين روزها موشهاي 60 گرمي قديمي تبديل به موشهاي 5 کيلويي شدهاند و آنقدر چاق و چله هستند که هيچ اميدي نيست که گربهها بتوانند نگاه چپ هم به آنها بکنند چه برسد به اين که بخواهند شکارشان کنند. جالب اينجاست که اين موشهاي بيقواره و بدترکيب، تمام شهر را خانه خود کردهاند و هر کجاي تهران که باشي در کوچه و پس کوچهها چشمت به جمال آنها روشن خواهد شد.
اينجا موش دواني آزاد است
موشها آنقدر پررو شدهاند که ديگر بالا شهر و پايين شهر نميشناسند و با خيال راحت تمام نقاط شهر را به تسخير خود در آوردهاند. ميگوييد نه؟! يک روز هنگام عبور از گذرگاههاي شهر وقتي به فضاي سبز ميرسيد کمي مکث کنيد و به درختان و شمشادها خيره نشويد. مدتي نميگذرد که يک موش خاکستري گنده از لاي بوتهها بيرون ميآيد و با اعتماد به نفس تمام، بين چمنها و شمشادها شروع به دويدن ميکند.
آن وقت است که ميفهمي اين موش خوشنشين اينجا تنها نيست و حتما اهل و عيالش همين حوالي هستند و چند لحظه که صبر کني سر و کله آنها هم پيدا ميشود.
تازه اين يک بخش ماجراست. اگر يک روز صبح قبل از اين که مغازههاي راسته خيابان شوش باز کنند گذرت به آن حوالي بيفتد، موشهاي چاق را ميبيني که وسط جويها و در پيادهروها در حال عبور و مرور هستند و هيچ ترس و واهمهاي هم از کسي ندارند. نبايد هم بترسند. موش به اين گندگي که هم قد گربه است و براي خودش امپراطوري راه انداخته از چه چيزي بايد بترسد.
انگار فقط در کتابهاي قصه و کارتونهاي بچگي خوراک گربهها، موش بود و اين روزها موشهاي چاق و چله پايتخت خوراک هيچ گربهاي نميشوند.
حالا که موشها از دشمن طبيعي خودشان گربه در امان هستند، با خيال راحت ميتوانند زاد و ولد کنند .
سوراخ موش چند؟
شنيده بودم که موشها خيلي سريع توليد مثل ميکنند اما هرگز نميدانستم که يک جفت موش خاکستري در شرايط مناسب ميتواند هشتصد جفت به اجتماع موشها تحويل دهد. گفتم شرايط مساعد! شرايط پايتخت، اين روزها آنقدر مساعد است که نه تنها مهاجران زيادي را جذب ميکند بلکه بستر مناسبي براي زاد و ولد موشها هم فراهم ميآورد. اين اتفاق ربطي به مسوولين ندارد و هر چه هست زير سر خودمان است. توليد انبوه زبالههاي خانگي حالا موشهاي خاکستري را آنقدر خوش ميکند که با خودشان فکر ميکنند «دنيا به اين قشنگي، چرا بچههاي زيادي توليد نکنيم تا از لذتهاي دنيا بهرهمند نشوند؟!» و اينگونه ميشود که موشها تند و تند زاد و ولد ميکنند و موشها تمام تلاششان را ميکنند که جمعيتشان را به جمعيت شهروندان نزديک کنند تا مبادا از آنها عقب بمانند.
ديوار موش دارد
ظهر يک روز تابستان است. گرم و کلافهکننده براي ديدن جمعيت تکاندهنده موشهاي پايتخت راهي خيابان شوش ميشوم. راسته خيابان شوش پر است از ساختمانهاي قديمي، انبارها و مغازههاي مواد غذايي و اغذيه فروشي.
حوالي کاروانسراي خانات، چشمهايم از تعجب باز ميماند و درجا خشکم ميزند. نه اشتباه نکنيد موش نديدهام. نچهآنچه ديدهام از موش بدتر است. يک کوه لوبيا چيتي که جلوي يک مغازه روي زمين ريخته شده و توسط مغازهدار با بيل داخل گوني ريخته ميشود، مايه تعجبم شده اين کوه لوبيا شايد در بستهبنديهاي شيک، وارد خانه ماه شود. واقعا کف اين خيابان تميز است که مغازهدار با اعتماد به نفس کامل لوبياها را آنجا ريخته و با بيل جابجا ميکند؟!
من هم جاي موشها بودم پايتختنشين ميشدم. کجا بهتر از اينجا با اين همه خوراکي و حبوبات و زباله و وسايل رفاه و آسايش موشهاي موذي!!!
جلو ميروم و از مغازهدار ميپرسم: تا به حال اين سمتها موش ديدهايد؟ همانطور که لوبياهايش را جابجا ميکند با لهجه غليظي ميگويد: نه اصلا!!! ترس و دروغ از لحن کلامش ميبارد. شايد فکر کرده من مامور بهداشت هستم. يا يک مشتري وسواسي که ميخواهد از يک جاي تميز خريد کند.
دوباره ميپرسم: مطمئني؟ با تاکيد شرمآوري ميگويد: بله! کف اين خيابان تميز است که لوبياها را ريختهاي اينجا؟ ميگويد: آفتاب ميکروبهايش را ميکشد. خيالت راحت آبجي! نگاهش ميکنم شايد روي پيشاني من چيزي نوشته که او اين طور بيمحابا جفنگ به هم ميبافد. از اين که بيشاز اين خودم را به ساده لوحي بزنم خوشم نميآيد. تشکر ميکنم و ميروم.
سوروسات موشها جور است
کمي آن طرفتر يک مغازه ميوه فروشي است. برق شليل و هندوانهاش حالم را خوب ميکند. جلوتر ميروم شاگرد ميوهفروشي مشغول کندن برگهاي روي کاهو است تا قسمت تازه و خوشرنگ کاهو بيرون بيايد و در مغازه جلوه کند. بعد برگهاي کنده شده را دسته ميکند و بيآن که لحظهاي فکر کند همه را داخل جوي آب جلوي مغازه ميريزد. کلي هندوانه و خربزه شکسته و خراب هم آنجا هست که مشخص است همين چند لحظه پيش ريخته شده. مگسهاي سياه و سفيد که به تازگي مهمان شهرمان شدهاند آن حوالي جشن گرفتهاند. از موشها خبري نيست، آخر آنها زرنگتر از آن هستند که بيگدار به آب بزنند. حتما حالا يک جايي همين نزديکي لاي ديوارهاي آجري جوي آب يا کنار آن شمشادهاي تابستاني کمين کردهاند و قند توي دلشان آب ميشود که آخ جون باز هم غذاي تازه و خوشمزه رسيد همينطور که ميروم داخل جويها را با دقت نگاه ميکنم. برخلاف انتظارم موش نميبينم. يکي از مغازهدارها ميگويد: موشها زرنگ هستند. خودشان را نشان نميدهند وقتي منتظرشان بماني. بعد ميخندد و ميگويد: صبحها که من کرکره مغازه را بالا ميدهم حتما چند تايي ميبينم. ميپرسم؛ با اين وضعيت بايد تمام شهر پر از موش شود. ميگويد: پارسال خيلي بيشتر بودند اما امسال خيليهاشان را کشتند...
کشتند؟ چه کساني؟
همانها که موشها را ميکشند نميدانم مال کجا هستند. شايد از طرف شهرداري باشند. اين حرفش فکرم را مشغول ميکند دلم ميخواهد بينمشان همانهايي را که اين مغازهدار ميگويد کساني که موشها را ميکشند. ميگويد: اگر همين جا منتظر بماني، کمکم پيدايشان ميشود. معمولا شنبهها ميآيند...
عمليات موشگيري
کمي که ميچرخم از راه ميرسند. هوا گرم است اما برايم جالب است که همراهشان شوم. 3 نفر هستند پيراهن و کلاه نارنجي دارند و يک شلوار سرهمي سورمهاي.
نزديک که ميروم نميدانم اسم شغلشان چيست. موشگير، موشکش؟! از خودشان ميپرسم ميگويند: ما اکيپ عملياتي کنترل و مبارزه با جانوران شهري هستيم.
اجازه ميگيرم که حين انجام عمليات موشگيري همراهشان شوم. استقبال ميکنند و راهي عمليات ميشويم. همينطور که ميرويم در راه برايم توضيح ميدهند که شغلشان فقط کشتن و از بين بردن موشهاي خياباني نيست. بلکه اگر در خانه شهروندان تهراني هم موش پيدا شود اين اکيپ جهت گرفتن موش عازم خانهها ميشوند و به صورت رايگان، موشها را ميگيرند. کافي است شهروندان، در صورت مشاهده موش با سامانه 137 تماس بگيرند.
باباي من موش ميکشد
حالا با اعضاي اکيپ عملياتي کنترل و مبارزه با جانوران شهري کمي آشناتر شدهام آنها تحت پوشش شرکت ساماندهي صنايع و مشاغل کار ميکنند.
مهدي جعفري يکي از نارنجيپوشان اين اکيپ است که 13 سال است در اين شغل مشغول به کار است. تا قبل از ديدن اين دوستان فکرش را هم نميکردم که يک نفر 13 سال موشهاي شهر را سربه نيست کرده باشد راستش را بخواهيد اصلا نميدانستم چنين شغلي وجود دارد.
مهدي جعفري رشته افکارم را پاره ميکند و ميگويد: فکر نکنيد کار ما يک کار الکي و باري به هر جهت است. بلکه ما پيش از آن که وارد کار شويم آموزش ميبينيم و خيلي اصولي و حساب شده کار کنترل و مبارزه با جانوران موذي شهر را انجام ميدهيم.
من دختري به نام آتوسا دارم وقتي دخترم کلاس دوم ابتدايي بود يکبار در مدرسهشان موش پيدا شد.
خانم معلم و بچهها حسابي ترسيده بودند اما آتوسا با افتخار دستش را بلند کرده بود و گفته بود... اجازه خانم، باباي من موشکش است. ميخواهيد او را به مدرسه بياورم تا موش را بگيرد؟
اهالي مدرسه هم کلي استقبال کرده بودند و خلاصه من همراه دخترم به مدرسه رفتم و با تله چسبي موش را گرفتم. خوشحالي دخترم را هيچ وقت فراموش نميکنم. چنان از گرفتن موش مدرسهاش شاد شده بود و به من افتخار ميکرد که انگار دنيا را به او دادهام يکبار هم يکي از شهروندان تماسي گرفت و گفت در خانه ما موش ديده شده وقتي به خانهاش رفتم. من را داخل انباري انداختند و در را رويم بستند پرسيدم چرا در را ميبنديد؟ گفتند؛ ما از موش ميترسيم. تا موش را نگيري در را باز نميکنيم.
شنبهها موشها را شناسايي ميکنيم
ابوالفضل تاجوک ده سال است که وارد کار مبارزه با جانوران موذي شده او که يک سطل بزرگ حاوي طعمه موش و تله چسبي و تله مکانيکي به دست گرفته ميگويد: عمليات ما مرحله به مرحله انجام ميشود. به اين صورت که شنبهها براي شناسايي موشها ميرويم. براي اين که بفهميم محل تجمع موشها کجاست ابتدا يک روزنامه را داخل سوراخها ميگذاريم، از آنجايي که موشها موجودات شب گردي هستند، شبها بيرون ميآيند و چيزهاي جويدني را ميجوند.
بنابراين، ما روزهاي يکشنبه مجدد به محلهاي روز پيش سرکشي ميکنيم و هر کجا روزنامهاي جويده شده باشد يا بيرون افتاده باشد معلوم ميشود آنجا خانه موشهاست. روز بعد روز طعمهگذاري در مناطق شناسايي شده است. بعد از طعمهگذاري هم به محل سرکشي ميکنيم تا اگر لاشهاي روي زمين بود آن را جمع کنيم. لاشه موشها را بلافاصله به آهک آغشته ميکنيم و تحويل بيمارستان ميدهيم چون لاشه موشها با زبالههاي بيمارستاني مدفون ميشوند.
مردم همکاري نميکنند
حيدر جعفري با وجود اين که موهاي سرش سفيد شده و گرد پيري بر چهرهاش نشسته اما همچنان با علاقه در عمليات کنترل جانوران موذي شهر حضور دارد او که صاحب دو نوه است، ميگويد: من مدت 12 سال است که در اين کار هستم. يکي دو هفته اول کمي شل کار ميکردم و خيلي به کارم علاقه نداشتم اما کمي گذشت از کارم خوشم آمد و حالا اگر يک روز سرکار نيايم انگار چيزي گم کردهام.
تنها مشکل من با مردم شهر است. مردم اصلا با ما همکاري نميکنند و زبالههايشان را داخل جوب آب ميريزند و اين باعث ميشود که موشها به جاي طعمههاي ما سراغ زبالههاي آنها بروند و کار ما بينتيجه بماند چون طعمههاي ما از مواد غذايي کهنه درست شده و طبيعي است که موشها جذب پوست هندوانه تازه ميشوند و سراغ طعمهها نميآيند.
کاش مردم کمي همکاري کنند.
گزارش : مرجان حاجی حسنی