۱
دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۵ ساعت ۲۰:۱۵
به ياد برترين طنزنويس عصر مشروطه

نسیم شمال، شاعري همطراز ستارخان

ادبيات در دوران مشروطه، روز و روزگاري تازه را تجربه کرد. آشنايي روشنفکران و نويسندگان دوران مشروطه با آثار ادبي غرب و همچنين روزنامه هاي آن ديار، ادبيات و شعر را که در ايران از روزگار دور، همواره حامل تجربيات شخصي بود، به مسائل اجتماعي کشاند. اين موضوع در آثار قلمي آن دوران اعم از شعر، طنز، مقالا ت و داستان هايي که در قالب سفرنامه نوشته شده قابل مشاهده است.
نسیم شمال، شاعري همطراز ستارخان

ادبيات در دوران مشروطه، روز و روزگاري تازه را تجربه کرد. آشنايي روشنفکران و نويسندگان دوران مشروطه با آثار ادبي غرب و همچنين روزنامه هاي آن ديار، ادبيات و شعر را که در ايران از روزگار دور، همواره حامل تجربيات شخصي بود، به مسائل اجتماعي کشاند. اين موضوع در آثار قلمي آن دوران اعم از شعر، طنز، مقالا ت و داستان هايي که در قالب سفرنامه نوشته شده قابل مشاهده است.

در زمينه طنز، تجربيات بسيار گران قيمتي در ادب فارسي در روزگار مشروطه به دست آمد. نوشته هاي استوار و پرارزش علي اکبر دهخدا تحت عنوان «چرند و پرند» در روزنامه صوراسرافيل و با امضاي دخو هنوز هم نمونه اي اعلا  و مثال زدني از طنز فاخر است. شاعراني همچون عارف قزويني و عشقي هم آثاري در طنز دارند که البته بيشتر به هجو متمايل است اما آنچه منظور اين نوشته است، سخن گفتن از بزرگترين شاعر طنزپرداز دوران مشروطه است که مي توان او را از خوش قريحه ترين شاعران طنزپرداز تاريخ ايران هم دانست.  سيداشرف الدين قزويني (يا گيلاني) صاحب نشريه «نسيم شمال» کسي است که شعرهايش در آن دوران - که محتواي نشريه اش را پر مي کرد - دهان به دهان مي گشت و تکرار مي شد. نسيم شمال چون برگ زر خريده مي شد و هنوز که هنوز است شعرهايش در ذهن ها هست و زمزمه مي شود.

سيداشرف الدين در سال 1287قمری  در قزوين به دنيا آمد. در شش ماهگي يتيم و در فقر و تنگدستي بزرگ شد. چند سالي در عتبات (کربلا  و نجف) زندگي کرد و چند سالي هم در قزوين روزگار گذراند اما عاقبت به گيلا ن رفت، در رشت اقامت گزيد و در آنجا زندگي را ادامه داد.

9 ماه قبل از آن که لياخوف به دستور محمدعلي شاه، مجلس را به توپ ببندد، روزنامه ادبي و فکاهي سيداشرف الدين گيلا ني به نام «نسيم شمال» در رشت راه اندازي شد. اگر بخواهيم به زبان امروز، سخن بگوئيم نسيم شمال، هفته نامه بود ولي در آن روزگار به هر نشريه و مطبوعه اي در شکل و اندازه روزنامه، روزنامه مي گفتند. استقبال از نسيم شمال در مدت زماني کوتاه به حدي بالا  گرفت که سيداشرف الدين هم از طرف مردم «نسيم شمال» ناميده مي شد!

«... اين روزنامه نه چشم پرکن بود، نه خوش چاپ. مدير آن وکيل و سناتور و وزير سابق هم نبود. پس چرا مردم اين قدر آن را مي پسنديدند؟ از خود مردم بپرسيد... روزي که موقع انتشار آن مي رسيد، دسته دسته کودکان 10 - 12 ساله که موزعان او بودند، در همان چاپخانه گرد مي آمدند و هر کدام دسته اي بزرگ مي شمردند و از او مي گرفتند و زير بغل مي گذاشتند. اين کودکان راستي مغرور بودند که فروشنده نسيم شمال هستند... روزي نشد که اين روزنامه و لوله اي در تهران نيندازد. دولت ها مکرر از دست او به ستوه آمدند اما با سيدجلنبر آسمان جل وارسته بي اعتنا به همه کس و همه چيز چه بکنند؟ به چه دردشان مي خورد او را جلب کنند؟ مگر در زندان آرام مي نشست؟ حافظه عجيبي داشت که هرچه مي سرود، بدون يادداشت از بر مي خواند. يقين داشته باشيد که اجر او در آزادي ايران کمتر از ستارخان پهلوان بزرگ نبود»؛ اين ها نوشته سعيد نفيسي استاد فقيد ادبيات است که در مجله سپيد و سياه شهريور 1334  به چاپ رسيده و بهترين گواه براي ارزش ادبي، اجتماعي و سياسي طنز نسيم شمال است.

اگر شعرهاي حافظ در حافظه ملت ما ماندگار است و به عنوان نمونه اعلا ي غزل فارسي هميشه تکرار مي شود، شعرهاي طنز نسيم شمال هم بعد از 100 سال هنوز در حافظه ها باقي است و به عنوان نمونه اعلا ي طنز بازگو مي شود:

دست مزن! چشم، ببستم دو دست 

راه مرو! چشم، دو پايم شکست

حرف مزن! قطع نمودم سخن 

نطق مکن! چشم، ببستم دهن

هيچ نفهم! اين سخن عنوان مکن 

خواهش نافهمي انسان مکن

لا ل شوم، کور شوم، کر شوم

ليک محال است که من خر شوم

چند روي همچون خران زير بار

 سر زفضاي بشريت برآر!

امثال اين شعر، شعرهاي ماندگاري  هستند که علا وه بر طنز استوار، از شيوايي و رواني مثال زدني هم برخوردار است و چنان گير است که در طول 10 سال اخير بارها و بارها در جاهاي مختلف خوانده يا شنيده شده است (این نکته را نیز باید ذکر کرد که بعضی از اشعار نسیم شمال ترجمه شعرهای علی اکبر خان صابر است که به زبان آذری سروده شده بود)

پايان داستان سيداشرف الدين نسيم شمال طنزي سياه است که شباهت عجيبي به سرنوشت مشروطه دارد. اگر مشروطه و مشروطه خواهي خيلي زود به ديکتاتوري رضاخان ميرپنج منتهي شد، سيد هم در سال 1345 قمري با عنوان ابتلا  به جنون به تيمارستان برده شد و اتاقي در حياط عقب تيمارستان شهر نو را به او اختصاص دادند. چند سالي به حال بيماري و فقر و تنگدستي زنده بود و سرانجام در ذيحجه سال 1352 قمري درگذشت.

سعيد نفيسي مي نويسد: «... من نفهميدم چه نشانه جنون در اين مرد بزرگ بود! همان بود که هميشه بود. مقصود از اين کار چه بود؟ اين،  يکي از بزرگ ترين معماهاي حوادث اين دوران زندگي ماست!... خبر مرگ او را هم به کسي ندادند. آيا راستي مرد؟ نه هنوز زنده است و من زنده تر از او نمي شناسم.»

يک نمونه ديگر از شعرهاي ماندگار او را بخوانيد، شعري که نشان مي دهد اگر بيش از صدسال است ما به دنبال «قانون» هستيم،  به همان ميزان دردهاي ديگري هم هست که ما را رها نمي کند:

آخ عجب سرماست امشب، اي ننه

ما که مي ميريم در هذا السنه

تو نگفتي مي کنيم امشب الو؟

تو نگفتي مي خوريم امشب پلو؟

نه پلو ديديم امشب، نه چلو

سخت افتاديم اندر منگنه

آخ عجب سرماست امشب اي ننه

*  *  *

اين اتاق ما شده چون زمهرير

باد مي آيد زهر سو چون نفير

من ز سرما مي زنم امشب نفير

مي دوم از ميسره بر ميمنه

آخ عجب سرماست امشب اي ننه

* * *

اغنيا مرغ و مسما مي خورند

با غذا (...) و (...) مي خورند

منزل ما جمله سرما مي خورند

خانه ما بدتر است از گردنه

آخ عجب سرماست امشب اي ننه

* * *

اندر اين سرماي سخت شهرري

اغنيا پيش بخاري مست مي

اي خداوند کريم فرد و حي

داد ما گير از فلا ن السلطنه

آخ عجب سرماست امشب اي ننه

* * *

مي خورد هر شب جناب مستطاب

ماهي و قرقاول و جوجه کباب

ما براي نان جو در انقلا ب

واي اگر ممتد شود اين دامنه

آخ عجب سرماست امشب اي ننه

* * *

فکر آتش کن که مردم، ابجي جان

شام هم امشب نخوردم ابجي جان

با فلا کت جان سپردم ابجي جان

الا مان از رنج و فقر و مسکنه

آخ عجب سرماست امشب اي ننه

* * *

نيست اصلا  فکر اطفال فقير

نه وکيل و نه وزير و نه امير

اي خدا داد فقيران را بگير

سير را نبود خبر از گرسنه

آخ عجب سرماست امشب اي ننه

* * *

ما زسرماي زمستان بي قرار

لخت وعريان، مات و مبهوت و فکار

اغنيا در رختخواب زرنگار

خفته با جاه و جلا ل و طنطنه

آخ عجب سرماست امشب اي ننه

گزارش : محمدحسين روانبخش

کد مطلب: 58947
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *