نگاه اول: تابستانها شنا میچسبد و امان از روزی که تابستان باشد و چند روز تعطیلی پشت سر هم پیش بیاید. آن وقت است که جاده چالوس بسته میشود و ماشینها کیپ تا کیپ در ترافیک سرسامآور جاده چالوس و مسیرهای منتهی به شمال گیر میکنند.
چرا راه دور برویم. مثلا همین تعطیلات عید فطر! مسافران دریا، چند ساعت در ترافیک مانده باشند خوب است؟ هجده ساعت. بیست ساعت؟ شاید هم بیشتر.
اما به هر سختی و عذابی که بود رفتند. دریا ارزش رفتن و سختی راه را دارد حتما. اگر نداشت که تا دو روز تعطیلی در تقویم به چشم میخورد که مسیرهای شمال این همه غلغله نمیشد!
اما کاش دریا میفهمید که مسافرانش با چه سختیهایی خودشان را به او میرسانند. شاید آن وقت کمی مهربانتر رفتار میکرد.
اما افسوس که دریای چشمآبی با تمام مهربانیهایش گاهی آنقدر چشمسفید میشود که مراعات هیچ چیز و هیچکس را نمیکند. نه پیر میشناسد نه جوان. نه حساب مهمان را میکند و نه مراعات حال مسافران خسته را.
آن وقت است که بیرحمانه در خود میپیچد و مسافران را به کام مرگ میکشد. نمونهاش همین امسال. آمار غرقشدگان دریا بیداد میکند با اینکه هنوز تابستان به پایان نرسیده و خدا میداند تا پایان تابستان چند نفر مهمان دریای بیرحم خواهند شد.
مشکل اینجاست که افرادی که برای شنا به دریا میروند تا لحظه آخر تصورش را هم نمیکنند که ممکن است جزو غرقشدهها باشند و دردناکتر این است که اکثر غرقشدههای دریا جزو کسانی هستند که به شنا تسلط کافی دارند و همین مساله باعث میشود به خود مغرور شوند.
در حالی که شنا در دریا هرگز مشابه شنا در استخر نیست و علاوه بر داشتن فن شنا و داشتن مهارت زیاد باید ویژگیهای دریا را هم شناخت.
اکثر غرقشدههای دریا یادشان میرود که آب شور دریا کاری با آدم میکند که در عرض چند ثانیه کل مهارتهایش را فراموش کند و خود را تسلیم آب کند.
این آب شور در مواقع بحرانی چنان سوزش چشمی ایجاد میکند که تمرکز شناگر را کاملا از بین میبرد و او را در یافتن ساحل ناتوان میکند. در صورت ورود آب دریا به نای و ریه فرد، سرفههای شدیدی ایجاد میشود که عملا شنا کردن را غیرممکن ساخته و شناگر کاملا مستاصل میشود.
آن وقت است که ضربات امواج دریا فرد را با خود به این سو و آن سو برده و تمام توان و انرژی فرد را میگیرد. همچنین گلآلود بودن آبهای ساحلی دریای خزر موجب میشود که حتی با عینک شنا هم نتوان در زیر آب چیز زیادی مشاهده کرد و ناحیه کمعمق را از عمیق تشخیص داد و حتی غریقنجاتها هم به خاطر این ویژگی دریای خزر به ندرت میتوانند فرد در حال غرق شدن را زیر آب پیدا کنند.
متهم اصلی
کسانی که غرق شدن یک انسان را در دریا یا کانال دیدهاند همیشه آرزو میکنند که هیچکس با چنین صحنهای مواجه نشود و مرگ هیچ انسانی را در دریا شاهد نباشند چه برسد به اینکه آن فرد عزیز آدم هم باشد. صحنه وحشتناکی است. از آن لحظهها که کاری از دست هیچکس برنمیآید و همه ساحلنشینان در کمال بیچارگی شاهد جان دادن یک آدم خواهند بود. اما متهم اصلی غرق شدن آدمها چیست؟
جریانهای ساحلی خطرناکترین و خاموشترین قاتلان دریای خزر هستند. وقتی امواج دریا به سمت ساحل حرکت میکنند حجم زیادی از آب را به طرف خشکی منتقل میکنند این حجم وسیع آب باید دوباره به داخل دریا برگردد و به همین دلیل در نقاطی از ساحل، به صورت کاملا غیرقابل پیشبینی، درون آب دریا، آبراهههایی به طرف دریا ایجاد میشود که در آنها، آب با سرعت زیادی برخلاف جهت امواج جریان پیدا میکند. به این جریانهای قاتل، جریانهای ساحلی گفته میشود.
گول ظاهر آرام دریا را نخورید
اگر از بالا به این جریانهای شکافنده نگاه کنیم شبیه بادبزن دستی است که دسته آن به سمت ساحل و دهانه آن به سمت دریا قرار دارد. دسته لعنتی این بادبزن آنقدر قدرت دارد که اگر شناگری را به دام خود اسیر کند، عملا بازگشت او را به ساحل غیرممکن میکند و او را با خود به عمق دریا میکشاند.
سرعت این جریان مرگبار آنقدر بالاست که از رکورد سرعت شنای المپیک هم بالاتر است، به این معنی که حتی بهترین قهرمان شنای المپیک هم نمیتواند برخلاف آن شنا کرده و به طرف ساحل برگردد، پس به مهارت شنای خود مغرور نشوید.
راستی جریانهای شکافنده فقط مختص دریاهای طوفانی و پرخطر نیستند. خیلی وقتها مردم در دریا مشغول شنا کردن بودهاند و همه چیز عادی و خوشایند به نظر میرسیده اما در همین شرایط آرام، یک نفر در میان جریان شکافنده به سادگی و بیسر و صدا غرق شده پس گول ظاهر آرام دریا را نخوریم.
آمار تلفات امسال 5/7 درصد رشد داشته
تازه یک ماه از تابستان گذشته اما در همین مدت حدود 140 نفر در دریا و کانالها و رودهای کشورمان غرق شدهاند. یعنی 140 خانواده عزادار. صد و چهل عزیز از دست رفته و صد وچهل پیکر خیس بدون جان کنار ساحل!
آمار تلفات امسال در مقایسه با مدت مشابه سال قبل 5/7 درصد رشد داشته و این یعنی فاجعه!
پای حرفهای یکی از شاهدان غرق شدن مسافران
دریا بیرحمتر از آن است که فکر میکردم
نگاه 2: عید فطر امسال، طبق آنچه تقویم اعلام کرده بود به روز چهارشنبه افتاد. پنجشنبه و جمعه هم چسبیدند به عید و یک تعطیلی حسابی از راه رسید. در هوای گرم هیچ جا مثل شمال طرفدار ندارد. این شد که اولین جایی که برای سفر به ذهن ایرانیها میرسید، شمال بود.
خلاصه اکثر مسافران راهی شمال شدند و ترافیکی خلق کردند؛ آن سرش ناپیدا.
با یکی از مسافران شمال که تعطیلات عید فطر هم ترافیک را تجربه کرده بود و هم تجربه تلخ جان دادن یک آدم در دریا به گفتوگو نشستیم تا خاطره سفرش را برایمان بازگو کند.
خانم ساناز که به گفته خودش هنوز خستگی سفر شمال از تنش در نرفته میگوید: سفر امسال شمال بدترین سفر عمرم بود. نه به خاطر اینکه ساعتهای طولانی در آن ترافیک لعنتی ماندیم. لعنتیتر از آن این بود که بعد از پشت سر گذاشتن ترافیک و رسیدن به شمال، شاهد غرق شدن یک آدم جلوی چشمم بودم.
یک سفر پردردسر
بعد از مدتها یک فرصت گیر آورده بودیم که چند روزی از تهران خارج شویم تا خستگی کار و دود و ترافیک از تنمان بیرون برود. ترافیک که یک ثانیه هم ولمان نکرد. اما توی راه مدام فکر میکردم لب دریا که بروم تمام سختیهای راه را فراموش خواهم کرد. بالاخره بعد از هفده، هجده ساعت تحمل مسیر و ترافیک به شمال رسیدیم. عصر روز دوم بود که پس از رفع خستگی راه تصمیم گرفتیم لب دریا برویم.
ساحل خیلی شلوغ بود. انتظارش را داشتیم. بالاخره تمام آن افرادی که در ترافیک بودند باید رسیده باشند و رسیدن آنها نتیجهای جز شلوغی نخواهد داشت. با شلوغی ساحل مشکلی نداشتم و آنقدر خسته راه بودم که فقط دلم میخواست چند ساعتی لب ساحل بنشینم و دریا را تماشا کنم تا حالم بهتر شود.
یک روز آفتابی بود و دریا هم مثل همیشه موجهای کوتاه داشت.
ظاهر آرام دریا
در بین جمعیتی که کنار ساحل بودند دو تا دختربچه توجهم را جلب کردند. از همان اول که نشستم لب ساحل، بازی کردن آنها را تماشا میکردم از صدای خندههایشان لذت میبردم. مادرشان گاهی میآمد جلو و از ماسهبازی دخترهایش عکس میگرفت. یکم که گذشت بیشتر به اطراف دقت کردم و دیدم کنار ساحل نوشته شده شنا ممنوع!
با این وجود چند نفری داخل آب رفته بودند و بیتوجه به این علامت اخطار، مشغول آببازی و شنا بودند. البته کمی که دقت کردم دیدم کسی از ساحل دور نشده و همه لب آب مشغول بازی هستند و اکثرا تا کمر خیس شده بودند.
داشتم به همین چیزها فکر میکردم که ناگهان صدای جیغ و داد یک خانم رشته افکارم را پاره کرد!
در حوالی ساحل
دنبال صدا را که گرفتم ناگهان متوجه شدم آن خانمی که هراسان جیغ میزند و از ساحل به سمت آب میرود، مادر آن دو دختربچه است که من جذب بازیکردنشان شده بودم. بیمعطلی دنبال دختربچهها گشتم. با خودم فکر کردم حتما یکی از آنها داخل آب رفته که مادرشان اینطور جیغ میزند و اشک میریزد. اما در میان جمعیت فورا پیدایشان کردم. هر دوتایشان همان جا لب ساحل بودند. البته این بار شاد و خوشحال مشغول بازی نبودند. طفلکیهای دوست داشتنی پشت سر مادرشان میدویدند و گریه میکردند.
از همهمههای مردم ساحل فهمیدم که پدر آن دو کودک داخل آب رفته و حالا...
حالا یادم آمد. پدرشان را هم چند لحظه پیش دیده بودم. البته تا آن موقع نمیدانستم که مردی که داخل آب است پدر این دو کودک است. اما تا جایی که یادم بود، خیلی از ساحل فاصله نگرفته بود.
همه چیز به هم ریخت
در عرض چند ثانیه همه چیز به هم ریخت. همه فریاد میزدند؛ کی شنا بلده؟! اما اینجور وقتها باید غریقنجات وارد عمل شود و شنا بلد بودن افراد کفایت نمیکند.
ناگهان یک مرد گریان دوان دوان خودش را به آب رساند و پیراهنش را درآورد تا خودش را داخل آب بیندازد. مرد جوان توی سرش میزد و خدا را قسم میداد به تمام مقدسات که به برادرش رحم کند. برادرش در حال غرق شدن بود و او هیچ کاری نمیتوانست بکند... گریان و فریادزنان خودش را داخل آب انداخت اما اطرافیان به زور او را نگه داشتند و مانع از رفتنش به داخل آب شدند. چون او هم شنا بلد نبود و ممکن بود به سرنوشت برادرش دچار شود.
وای که چه صحنههای وحشتناکی بود. همه ما میدانستیم که یک آدم همین جا در چند متری ما در حال جان دادن است و ما هیچ کاری نمیتوانیم بکنیم.
در عرض چند ثانیه
خیلی زود همه از آب بیرون آمدند و هرکسی هر کاری از دستش برمیآمد انجام میداد تا شاید مرد جوانی که داخل آب در حال غرق شدن است پیدا شود. سر و صداها و داد و فریادها غریقنجاتها و قایقهای موتوری را به این سمت کشاند. خانواده مرد جوان مدام فریاد میزدند و از همه طلب کمک میکردند. صدای خندهها و شادیها خیلی زود تبدیل به گریه و اندوه شد. تمام مسافران اشکریزان از غریق نجاتها میخواستند هر کاری از دستشان برمیآید انجام دهند. جالب اینجاست که ظاهر دریا آرام بود و اثری از طوفانی بودن به چشم نمیخورد. بومیها میگفتند، زیر پایش خالی شده. جریانهای ساحلی که میآیند قربانیان زیادی میگیرند. حتی در نزدیک ساحل!
چند دقیقه بعد غریقنجاتها پدر دو کودک را از آب بیرون آوردند و بدن کبودش را روی شنهای ساحل گذاشتند.
دریای بیرحم
کسانی که مهارت داشتند شروع به خارج کردن آب از شکم مرد جوان کردند و عدهای دیگر به اورژانس زنگ زدند. زن و بچه و خواهر وبرادر مرد جوان غریبانه فریاد میزدند و خدا را صدا میکردند.
برادرش داد میزد؛ ای دریا، شنیده بودم بیرحمی اما ندیده بودم و فرزندانش داد میزدند... بابا چشمهایت را باز کن. اما چشمهای مرد جوان قصد باز شدن نداشتند و با هر فشاری که به قفسه سینهاش وارد میشد از دهانش کف و خون بیرون میآمد.
یکی از غریقنجاتها پیکر مرد جوان را روی دوشش انداخت و شروع به دویدن روی ماسهها کرد تا آب اضافه از ریههای مرد خارج شود. اما سر و دستان مرد جوان روی شانههای غریقنجات آویزان مانده بود و هیچ نشانهای از حیات در وجودش دیده نمیشد.
همه نذر میکردند
همه مسافران برای زنده ماندن و سلامتی مرد جوان دعا میکردند و اشک میریختند. همه نذر میکردند و از خدا میخواستند که به حرمت اشکهای فرزندانش، آن مرد را برگرداند. اما تمام این استرسها و دعاها و داد و فریادها هیچ اثری نداشت و پیکر نیمهجان مرد جوان دست به دست وارد آمبولانس شد. تنها خبر خوبی که پزشکان اورژانس دادند این بود که نبضش برگشته و احتمال دارد زنده بماند. خلاصه آمبولانس از ساحل دور شد و مردم خانواده مرد را تا بیمارستان مشایعت کردند و شماره تماس خواهر و برادر مرد را گرفتند تا از حالش باخبر شوند.
آمبولانس رفت و ساحل رنگ غم گرفت. دیگر کسی داخل آب نمیرفت و خیلی زود از ورود افراد به داخل آب جلوگیری شد. کار همه ما شده بود دعا کردن و لحظهشماری برای اینکه یک خبر خوب از بیمارستان برسد.
تمام شد
ساعت یازده شب بود که من به گوشی خواهر مرد جوان زنگ زدم. دم رفتن به بیمارستان شمارهاش را به همه داد تا از حال برادرش باخبر شوند. چون گفته بودند که نبض مریض برگشته منتظر بودم خبر خوبی بشنوم. گوشی چند تا بوق خورد و خواهر مرد جوان گوشی را برداشت. صدایش آرام و بهتزده بود. از اینکه صدای ناله و شیون نمیآمد خوشحال شدم. با امیدواری پرسیدم: تماس گرفتم حال برادرتان را بپرسم. با همان صدای بهتزده گفت: برادرم، تمام کرد. دریای بیرحم برادرم را گرفت.
نه اشکی، نه گریهای، نه نالهای... هیچ! خواهر بیچاره شوکه شده بود. من هم شوکه شدم و فقط فهمیدم قطره اشکی روی گونهام میغلطد. از این به بعد هر وقت به دریا بروم صحنه بازی کردن آن دو دختر خوشگل جلوی چشمانم تداعی خواهد شد و پیکر شنی مردی که روی ساحل بر زمین افتاده بود و کف و خون بالا میآورد.