حمیدرضا صدر به شکل شگفت انگیزی عاشق فوتبال و سینما بود و در بسیاری اوقات این دو برایش یک پیکر واحد را تشکیل می دادند و حالا در آخرین اثر نوشتاری اش به نام «از قیطریه تا اورنج کانتی» به وقایع نگاری مرگی از پیش اعلام شده می پردازد و به تعبیر خودش چه شگفت انگیز از زندگی و جهان بینی منحصر به فرد آن و از بودن اما نه در معنای ظاهری و لفظی بلکه در مفهوم عمیق و زیرین اش یعنی جاودانگی سخن به میان می آورد.
صدر در این کتاب و به مدد به کارگیری واژه ها و جملاتی که رنگ و بوی جادوگرانه یافته اگرچه از اضمحلال و فروپاشی تدریجی سلول های مغز و بدن اش و درگیری با یک بیماری هولناک و کشنده روایت می کند اما به طرز عجیبی ما و هر مخاطبی در هرکجای جهان را به زندگی امیدوار می سازد و حتی در همزیستی با بیماری نیز تصویری همذات پندارانه و جذاب از این مواجهه را به دست می دهد. حمیدرضا صدر در "از قیطریه تا اورنج کانتی" بار دیگر دلبستگی اش در کاربرد فعل دوم شخص مفرد را نیز این بار و در واپسین مجال، به شکلی افراطی نشان می دهد و خود، بیماری، ما وحتی جهان را مخاطب فرض می کند و برای همه از این تجربه می گوید. هرچه کتاب پیش می رود علی رغم اینکه می بایست نویسنده (راوی) ظاهرا به نیستی و فنا نزدیک تر شده باشد اما به طرز عجیبی با مرگ اخت شده و به چنان درک و آگاهی از آن رسیده که در انتها انگار مرگ نیز برایش تعبیر یک زندگی دیگر گونه را یافته و مهیای سفر به جهانی دیگر است؛ جهانی که در آن حتما بهترین فیلم های زندگی و زیباترین مسابقات فوتبال هستی را بار دیگر خواهد دید و با حرکت دستها و برق نگاه هایش از لذت تماشای آنها تفسیر خواهد کرد؛ درست شبیه همان تصویر آخرین دیدارش از میدان فردوسی قبل از کوچیدن از تهران ...
حمید عبدالحسینی