«بخوان که از صدای تو سپیده سر برآورد / وطن ز نو جوان شود، دَمی دگر برآورد / بخوان که از صدای تو در آسمان باغ ما / هزار قُمری جوان دوباره پَر برآورد»؛ اگر قرار باشد از فرهنگ و هنر روزگار ما، چیزی در تاریخ ایران باقی بماند بی شک نام «محمدرضا شجریان» جزو اولین و برترین نام هاست، خواننده ای که همه زندگی اش برای نگاهبانی میراثی بود که علی رغم همه ناملایمات نسل اندر نسل حفظ شده بود تا به ما رسید و در این روزگار هم به همت و خون دل خوردن بزرگانی چون او این میراث همچنان زنده ماند. اما شجریان فقط به خاطر موسیقی سنتی ایرانی، شجریان نشد؛ او شجریان شد چون در کنار مردم بود و در کنار مردم ماند؛ کسی که در امضای آلبوم هایش خود را «خاک پای مردم ایران» می دانست و در اوج نامردمی ها، خبر داد که از مردمی است که آنها را «خس و خاشاک» می دانستند.
سال 1399 سالی بود که داغ محمدرضا شجریان بر دلها ماند و سختی این سال را سنگین تر کرد. او در این سال سرانجام تسلیم همان بیماری شد که سالها با او همخانه بود ولی کمتر کسی از آن آگاه بود تا نوروز 1395 خورشیدی که خود در پیام نوروزی خبر داد و پس از آن دیگر صدای آواز تازهای از او شنیده نشد.
درباره شجریان قبل و بعد از درگشذتش زیاد سخن گفته شده ؛ سخن هایی که هر کدام بخشی از آنچه بر او گذشت را بازگو می کند؛ اما مرگ او ؛ آن هم در زمانی که کرونا زندگی را بر همه سخت کرده بود، گویی مظلومیتی مضاعف برای او بود.
پس از درگشذت او در هفدهم مهرماه، سایت عصر ایران در مطلبی نوشت: « مرگ در عصر کرونا، خیلی غریبانه است. در گوشه و کنار شهر، اقوام و آشنایان هستند اما غریبانه تشییع میشوی و بدتر از آن مظلومانه به خاک سپرده میشوی تا دیگران دچار کرونا نشوند. خانواده در میان تنهایی خود گریه میکنند و با مرور خاطرات میسوزند. این حق شجریان نبود؛ همانطور که حقش نبود افطارهای ماه رمضان بدون ربنای او سحر شود. حقش نبود به خاطر کج سلیقگیها در رسانهای که نام ملی را یدک میکشد اما میلیترین رسانه ایران است، ممنوع الصدا شود.
البته که اشتباه فکر میکردند که با پخش نشدن صدای شجریان او از یادها خواهد رفت. استاد آواز ایران در ذهن ایرانیها ماند. چه ایرانیهایی که خود دست به کار شدند و به لطف پیشرفت علم، ربنای شجریان را مهمان سفرههای افطار خود کردند، بدون اینکه احتیاجی به لطف صداوسیما داشته باشند...شاید امروز زمان خوبی باشد که برخی از هنرمندان یکبار زندگی شجریان را مرور کنند. ببینند او چگونه زندگی کرد که وقتی مردم خبر رفتنش را شنیدند، بغض کردند و آه کشیدند و زیر لب گفتند«حیف شد»
امروز زمان خوبی است که بدانند و بدانیم تنها راه در دل مردم ماندن، کار زیاد و دیده شدن نیست. لازم نیست به هر قیمتی روی آنتن تلویزیون باشیم. میشود مثل شجریان بود و از صداوسیما دیده نشد اما همچنان عزیز دل مردم ایران بود.»
داستان تلاش برای حذف محمدرضا شجریان یکی از تجربه آموزترین داستانهای سیاسی این سالها است. آنقدر که برای بدنام کردن او و حذف او تلاش شد، شاید برای کمتر کسی در میان هنرمندان اتفاق افتاد ؛ اما افرادی که چنین سیاستی را راهبری و اجرا کردند ، همه آنقدر از هنر و مردم دور بودند که نمی دانستند با این شیوه ها فقط او را محبوب تر می کنند . در همه سالهایی که پخش «نیایش و ربنا» ی خاطره انگیز او در ماه مبارک رمضان از صدا و سیما قطع شده بود، همچنان این آوای ملکوتی در خانه های مردم شنیده می شد و در واقع این صدا و سیما بود که از چنین نعمتی محروم شد!
پس از درگذشت او، علی مطهری با نگارش پیامی درباره بی مهریهای صورت گرفته در قبال استاد محمدرضا شجریان نوشت: «استاد شجریان قبل از انقلاب از آلوده شدن به موسیقی بازاری پرهیز کرد و بعد از انقلاب خدمات قابل توجهی به جمهوری اسلامی ارائه کرد. رفتار ما با او پس از انتقادی که سال ۸۸ داشت، درخور خدمات او نبود، ای بسا در تشدید بیماری او موثر بود. اساسا این سیاست که منتقد باید حذف شود و همه یک نظر داشته باشند، باید در جمهوری اسلامی کنار گذاشته شود.»
خاک سپاری خسرو آواز ایران در کنار فردوسی بزرگ
نوزدهم مهر ماه آیینهای مذهبی خاکسپاری مرحوم محمدرضا شجریان همراه با پخش نوای جاودانه ربنای عرفانی استاد آواز ایران در محوطه آرامگاه فردوسی اجرا و پیکر وی در خاک توس کنار حکیم ابوالقاسم فردوسی آرام گرفت.
در آن زمان با توجه به شراط حاد ناشی از شیوع ویروس همهگیر کرونا و لزوم رعایت فاصلهگذاری فیزیکی، آیین خاکسپاری مرحوم شجریان در محل دفن وی با تعدادی محدودی حدود ۱۵۰ نفر شامل خانواده و پیشکسوتان عرصه موسیقی، هنرمندان و علاقهمندان به استاد در محوطه داخلی آرامگاه فردوسی برگزار شد. اما با توجه به حضور جمعیتی چند صد نفره از علاقهمندان استاد بزرگ موسیقی ایران در خارج از محل خاکسپاری، این مراسم بطور همزمان از تلویزیونهای بزرگ نصب شده در بیرون محوطه داخلی و جلوخان آرامگاه فردوسی پخش شد. همچنین در حالی که پیش از آن قرار بود مزار شجریان در کنار محل دفن اخوان ثالث باشد ، اما محل دفن پیکر استاد به درخواست خانواده ایشان به دلیل جانمایی نامناسب تغییر کرد و در کنار موزه آرامگاه فردوسی مشهد تدفین شد.
امیررضا نوربخش، مدیرعامل خانه موسیقی در حاشیه مراسم تشییع و تدفین مرحوم استاد محمدرضا شجریان در آرامگاه فردوسی مشهد با بیان اینکه شجریان فراتر از آواز و هنر ایران بود و بر تارک تاریخ خواهد ایستاد، اظهار کرد: فکر نمیکردم به این زودیها بزرگمرد تاریخ هنر و موسیقی ایران در این مکان آرام گیرد. درخصوص شجریان چه میتوان گفت، چرا که همه او را به خوبی میشناسند. ایشان فراتر از آواز و هنر ایران بود و بر تارک تاریخ ایران خواهد ایستاد. کمتر هنرمند و شخصیتی را در تاریخ میتوان در کنار استاد شجریان نهاد که اینگونه یک ملت را با خود همراه کند.
سرنوشت تختی برای شجریان تکرار شد
صادق زیبا کلام پس از خاکسپاری شحریان در یادداشتی نوشت:«چه چیزی تختی را سمبل و اسوه کرد؟ تشک کشتی، مدال المپیک ملبورن، ایستادن روی سکوی قهرمانی وزن هفتم جهان؟ شاید؛ شاید اینها تختی را تختی کرد، اما حقیقت آن است که حبیبی، صنعتکاران، سوختهسرایی و خیلی کشتیگیران دیگر بهمراتب از تختی بیشتر مدال گرفتند.پرسشی که درباره محمدرضا شجریان هم میتوان تکرار کرد؛ آیا آواز، موسیقی و هنر شجریان، آن جایگاه را که پنجشنبه و جمعه از مقابل بیمارستان جم تا بهشتزهرا و آرامگاه فردوسی بزرگ دیدیم برایش به وجود آورد؟
در اینکه صدای شجریان اسطوره بود، تردید نیست. در اینکه از همان ابتدا که 50 سال پیش از مشهد به تهران آمد فقط و فقط خواند و از موسیقی جدا نشد، باز هم هیچ تردیدی نیست. در اینکه هنر را ابزار ثروتمندشدن، مشهورشدن و کیابیا برای خودش دستوپاکردن قرار نداد نیز شکی نیست، اما این همه شجریان نبود؛ همچنان که کشتی و کسب مدال همه تختی نبود. برای تختیشدن، برای محمدرضا شجریان شدن، باید چیزهای دیگری هم داشت.
برای جایگرفتن در قلب مردم باید صفات دیگری هم داشت. وقتی 60 سال پیش در بوئینزهرا زلزله همه چیز را نابود کرد، غلامرضا تختی پشت یک وانت در خیابانهای تهران راه افتاد و یکتنه چندین برابر جمعیت شیروخورشید برای مصیبتدیدگان آن خطه، کمکهای مردمی جمع کرد. آیا اگر همه تیم ملی کشتی ایران آن روز جمع شده بودند، ممکن بود یکصدم تختی بتوانند کمک مردمی کسب کنند؟ بعید به نظر میرسد.
وقتی تختی وارد سالن میشد، سالن کشتی منفجر میشد. همان احساسی که مردم نسبت به محمدرضا شجریان پیدا کرده بودند. او هم در زلزله بم که آن خطه را سیاهپوش کرد، برای ساختن آن همه کار کرد. همینها بود که وقتی سازش را برمیداشت و مرغ سحر را ترنم میکرد، قیامت به پا میشد. برای تختیشدن، برای محمدرضا شجریان شدن، داشتههای دیگری باید؛ باید دلی پاک و صاف داشت، باید با مردم صادق بود و آنان را دوست داشت، با غم ملت اشک ریخت و با شادی آنها به وجد آمد.
خیلیها سعی میکنند محبوب شوند، اما نمیتوانند. جمله معروفی است که «بعضیها را میتوان سرگرم کرد، برخی را تا مدتی، اما آنچه مسلم است همه را برای همیشه نمیتوان سرگرم کرد». مشکل آنانی که میخواهند اما نمیتوانند شجریان باشند، دقیقا همینجاست؛ از جایی دیگر به دل مردم نمینشینند. خیلیها نمیدانند برای تختی یا شجریانشدن، نیازی به شقالقمرکردن نیست. رفتن شجریان به طرف مردم برای ایجاد محبوبیت و کاریزما نبود؛ تمام دلش رفت به سوی مردم و این دقیقا چیزی بود که مردم فهمیدند؛ مثل شعر فروغ که میگوید کسی میآید/ کسی میآید/ کسی که در دلش با ماست، در نفسش با ماست، در صدایش با ماست...». تختی و شجریان هم اینگونه بودند؛ مردم احساس کردند قصد بهرهبرداری سیاسی از عواطف و احساساتشان را ندارند و اگر «مردم، مردم» میگویند، نه از سر حب جاه و جلال و بهجاییرسیدن است، بلکه واقعا به مردم باور دارند. مشکل خیلیها این است که متوجه نیستند مردم میفهمند و حس میکنند و حس مردم در بیشتر اوقات، آدرس درست میدهد؛ درست مثل حس به محمدرضا شجریان.»