جشنِ «چهارشنبهسوری» یا «سوری» از جشنهای ملی و باستانیِ ایرانیان است.
جشنِ «چهارشنبهسوری» یا «سوری» از جشنهای ملی و باستانیِ ایرانیان و یکی از جشنهای نویددهندهی پایانگرفتنِ زمستان و فرارسیدنِ نوروز است.
به گزارشِ «
مردمسالاری آنلاین»، جشنِ سوری به هنگامِ گاهانبارِ «هَمَسْپَت مَدَم» (۲۵ تا ۲۹ اسفندماه) ـ در اوستایی «هَمَسْپَث مَیئدَیَه» به معنای «برابریِ شب و روز» یا «برابریِ سرما و گرما» ـ برگزار میشود. گفتنی است که گاهانبار به معنای گاه و زمانِ به بار نشستن و برپاییِ بارِ همگانی و میهمانی و نیز داد و دهش است. به باورِ ایرانیانِ باستان آفرینشِ ایزدی در شش چهرهی گاهانبار انجام شده، و این گاهانبارِ «هَمَسْپَت مَدَم» که واپسین گاهانبار است گاهِ آفرینشِ «مردم» بوده و نیز هنگامی است که «فروهرِ» درگذشتگان برای سرکشیِ بازماندگانِ خود فرود میآیند و از همین رو است که ایرانیان گَرد از خانه و کاشانهی خویش میگیرند و آن را پاکیزه میدارند و آتش میافروزند تا درگذشتگان به راهنماییِ آتشِ فروزان از دیدنِ پاکیزگیِ خانه و خوشیِ بازماندگان شادمان به جهانِ مینوی بازگردند.
در گذشته، جشنِ سوری چنین برگزار میشد که ایرانیان در واپسین شبِ سال چراغی به لبهی بامِ خویش مینهادند. بامداد نیز رویِ بام میرفتند و آتش میافروختند و سرودهای دینی میخواندند. هنگامِ سرودخوانی و آتشافروزی بر بام، آجیل و میوهی تازه میخوردند و همزمان نیز اسفند و کُندر دود میکردند. در پایان نیز از پشتِ بام پایین میآمدند و آیینهای سالِ نو را برپا میداشتند.
آتش افروختن و جَستن از آن و شادی کردن در کنارِ آتش و با هر جَستی خواندن «زردیِ من از تو، سرخیِ تو از من» از آیینهای جشنِ سوری است
چنین، دیده میشود که آیینِ آتشافروزیِ ایرانیان در شبِ چهارشنبهسوری همان آیینِ آتشافروزیِ نیاکانشان در واپسین شبِ سال است.
شمارِ کپههای آتشها باید به شمارِ «هفت» به نشانِ هرمزد و شش اَمشاسپند (اردیبهشت، خرداد، اَمرداد، شهریور، بهمن و اسفند) یا «سه» به نشانِ اندیشهی نیک، گفتارِ نیک و کردارِ نیک باشد.
جشنِ چهارشنبهسوری از دو روی «سوری» خوانده میشود: یکی از آن روی که در آن آتشِ سرخ برمیافروزند و سوری نیز به معنای «سرخ» است. دیگری از آن روی که جشن میگرفتند، چه سور در پارسی به معنای«جشن» نیز است. گفتنی است که نیاکان ما نیز به این جشن نه «چهارشنبهسوری» که «سوری» میگفتند. برای نمونه در «تاریخِ بخارا»ی نرشخی آمده است: «که چون شبِ سوری، چنانکه عادت قدیم است، آتشی عظیم افروختند، پارهای آتش بجست و سقفِ سرای درگرفت» (رویهی ۳۲).
استادِ زندهیاد سعید نفیسی دربارهی «چارشنبهسوری» در پژوهشِ دانشورانهاش از این جشن نوشته است: «چهارشنبهسوری، یعنی چهارشنبهی عیش و عشرت، و میرساند که این شب را برای جشن و سرور بنیاد گذاشتهاند. این جشنِ ملی از قدیمترین زمانهای تاریخ در میانِ ایرانیان بوده است... شبِ چهارشنبهسوری در ایران آیینِ خاص و تشریفاتِ گوناگون دارد که هر یک از آنها را در ناحیهی دیگر میتوان یافت. آیینِ چهارشنبهسوری یا شبِ چهارشنبهی آخرِ سال بر دو قسم است: یک قسمت از آن عمومی و مشترک میانِ تمامِ مردمِ ایران است که حتی بعضی از آنها را در مللِ دیگر نژادِ آریا
آتش از دیرباز پیوندی تنگاتنگ با مردمانِ آریایی داشته و این پیوند چیزی نبوده است که به رغمِ همهی دگرگونیها از یادِ ایشان برود و فراموش گردد
میتوان یافت و قسمتِ دیگر آیینِ خصوصی است که مردمِ تهران بدعت گذاشتهاند و از اینجا، کم و بیش، به شهرهای دیگر ایران رفته است. آن قسمت از آیینِ این شب که در تمامِ ایران معمول است، از کرمان گرفته تا آذربایجان و از خراسان تا خوزستان و از گیلان تا فارس یعنی تمام این دشتِ وسیع که ایرانِ امروز را فراهم ساخته است و زیباترین بقایای ایرانِ باستانی است، در هر شبِ چهارشنبهی آخرِ سال با شور و دلبستگیِ خاصی آشکار میشود. تمامِ مردمِ آذربایجان، چه در شهر و چه در دهها، در آن شرکت دارند و حتی هنوز در میانِ مردمِ قفقاز معمول است. ایرانیانی که از دیار خود دور افتادهاند نیز آن را فراموش نمیکنند» (مجلهی مهر، سالِ نخست شمارهی ۱۱ و سالِ دوم شمارهی ۱).
از آیینهای جشنِ سوری میتوان آتش افروختن و جَستن از آن و شادی کردن در کنارِ آتش و با هر جَستی خواندن «زردیِ من از تو، سرخیِ تو از من» بدین معنا که: ای آتش! زردیِ بیماری و رنجوری را از من بستان و سرخی و شادابیِ خود را به من ببخش، کوزه شکستن به نشانهی شکستنِ دردها و از میان رفتنِ نومیدیها، خوردنِ آجیلِ چهارشنبهسوری و آجیلِ مشکلگشا، فالگوش ایستادن و نخستین سخنی را که شنیدن به فالِ نیک یا بد گرفتن، گرهگشایی، بختگشایی و ... را میتوان نام برد.
به هر روی، آتش از دیرباز پیوندی تنگاتنگ با مردمانِ آریایی داشته و این پیوند چیزی نبوده است که به رغمِ همهی دگرگونیها از یادِ ایشان برود و فراموش گردد که حافظ فرموده است:
«از آن به دیرِ مغانم عزیز میدارند
که آتشی که نمیرد همیشه در دلِ ماست».