۱
۱
سه شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۵ ساعت ۲۱:۱۴
به مناسبت 8 مارس، روز جهانی زن

روز جهانی‌ات کو؟

چند کارگر زن بودند توی آمریکا، حق و حقوقشان داده نمی‌شود، اعتراض‌ می‌کنند. چندتاشان بازداشت می‌شوند و آن روز می‌شود «روز جهانی ‌زن».
روز جهانی‌ات کو؟
چند کارگر زن بودند توی آمریکا، حق و حقوقشان داده نمی‌شود، اعتراض‌ می‌کنند. چندتاشان بازداشت می‌شوند و آن روز می‌شود «روز جهانی ‌زن». دو کارگر زن در ایران از ساختمان فرسوده‌ی نیم سوخته‌ای آویزان می‌شوند تا آتش نگیرند و از ترس، خود را می‌اندازند پایین تا مغزهایشان کف خیابانی که تولیدی‌شان آن جا بود، خُرد شود؛ نه تنها هیچ روزی برای این نان‌آورهای سرپرست خانوارِ از قشر محرومِ زیرخط فقر جامعه نام‌گذاری نمی‌شود که هیچ‌کس هم مسوولیت قبول نمی‌کند و سال بعد و سال‌های بعدترش باز هم این فاجعه شهری تکرار می‌شود.
روز جهانی زن است و راننده مَرد، نمی‌گذارد فکرها لا‌به‌لای دست‌پاچگی هیجان‌زده جمع شود تا به محض رسیدن به روزنامه بریزیشان روی کاغذ. می‌گویی کاش راننده زن بود؛ از همین زن‌هایی که چندسالی است تعدادشان بیشتر شده، زن‌هایی که اصلا با مسافر حرف نمی‌زنند، رانندگی‌شان هم خیلی خوب است. سیدخندان، عباس‌آباد به فاطمی و شهیدگمنام وآن خیابانی که می‌رود ستارخان و... مسیرهایشان است و انگار در مسیری که باید به نوشتن برای زن ختم شود، همه راننده‌ها باید مَرد باشند.
مهم نیست راننده پیر باشد یا جوان یا میانسال، مهم نیست تاکسی باشد یا نباشد، راننده می‌خواهد از تمام جزئیات زندگی تو آگاه شود و نهایت این‌که مجرد هستی یا متاهل. تجربه نشان داده که باید جمع و جور بنشینی و مثل چریک‌هایی که هر لحظه منتظر شلیک از سمت مقابل‌اند، چهارچشمی، حواست به حرکات اضافه دست راننده یا مسافران مرد باشد. سعی می‌کنی با نگاه، همه وجودت را بیرون بیاندازی میان برف‌هایی که هیچ‌وقت نیامدند و بارانی که بوی بهار می‌دهد؛ زنی در میدان هفت‌تیر دارد روی بدنش بنزین می‌ریزد تا خود را بسوزاند؛ می‌گویند همسر یک جانباز است. کمی آن‌طرف‌تر چند خانم را می‌بینی که موهایشان در هوا آشفته شده؛ عده‌ای دست‌هایشان را می‌کشند و سمت ماشین‌های سبز و سفید هدایتشان می‌کنند. زن‌ها جیغ می‌زنند؛ گریه هم می‌کنند. آن‌سوتر صندوقی هست و زنانی شبیه همین‌ها که دارند جیغ می‌زنند، بی‌هیچ هراسی رای خود را در صندوق می‌اندازند؛ دوربین‌های صداو سیما همه‌چیز را ضبط می‌کنند و همزمان آهنگ‌های حماسی و میهن‌خواهانه پخش می‌شود.
مسیر نگاهت به ترتیب پُر می‌شود با زنانی که می‌گویند غُربتی هستند؛ کودکانی درواقع، با کودکانی بر پُشت یا در بغل، دود اسپند و جیغِ التماس برای خرید چسب زخم یا دستمال کاغذی؛ دختران نوجوانی که برای یک پاکت سیگار یا وعده‌ای غذا تن‌فروشی می‌کنند.
زن‌های گرسنه‌ای با بدن‌های پُردرد روی کارتن‌ها خوابیده‌اند و عده‌ای آن‌سوتر با پلاکاردهایی، کمپین‌های «نه به عقیم‌سازی کارتن‌خواب‌ها» را فریاد می‌زنند؛ زن‌ها از روی کارتن بلند می‌شوند و تکیه می‌دهند به دیوارهای شهر؛ خیلی آرام، پایپ شیشه‌شان را نزدیک دهانشان می‌برند و از لابه‌لای نگاهی غم‌بار به اعضای کمپین نگاه می‌کنند.
از خیابان می‌گریزی؛ خیابان‌های شهر برای زنان، پُر از دلهره است؛ به مترو پناه می‌بری؛ و همان ورودی، دو زن دستفروش را می‌بینی که پنجه‌هایشان در موهای هم است و جنس‌هایشان که شبیه هم است، زیرپای آدم‌هایی که به هرسو می‌دوند، گم می‌شود. قطار تاخیر دارد؛ زنی خود را زیر چرخ‌های این سریع‌السیرهای شهری انداخته؛ تا خون‌ها را پاک‌ کنند و این تکه‌های زنانه به پزشکی قانونی منتقل شوند، چند دقیقه‌ای طول می‌کشد.
می‌گویند تکه‌های زنانه به «بهشت» نمی‌روند؛ زنان شورا توانایی چسباندن این تکه‌ها را ندارند؛ آن‌ها حکم گلدان‌هایی گُلی را دارند که برای تزیین خیابان بهشت روی میز گذاشته‌شده‌اند تا دیگرانی از طریق آن‌ها بگویند گروه و حزب ما به زن‌ها بها می‌دهد.
حالت خوب نیست؛ چرخ‌های مترو خونی‌شده بود؛ خودت را می‌اندازی پشت مانیتور؛ مردی که می‌گویند همکارت است با قندان به سمتت حمله می‌کند؛ کتک می‌خوری؛ می‌گویند باید ببخشی چون آشناست؛ در محیط‌های کار، مردان متاهلی هستند که با دختران مجرد طرح دوستی می‌ریزند و نمی‌گذارند هیچ‌کسی متوجه شود. می‌گویند این ماجرا همه‌گیرشده که اگر یک زن، کارش خوب باشد و بتواند توجه مخاطبان خود را جلب کند، دیگر نمی‌گذارند با آزادی کار کند؛ محدودش می‌کنند و آن‌قدر اعتماد به نفس‌اش را پایین می‌آورند تا خودش هم باور کند که کارش بد بوده. در محل‌های کار مردان باید حقوقشان بیشتر از زنان باشد و زنان باید سعی کنند کارشان را در سطح پایین‌تری از مردها نگاه دارند.
مردان توی بوق‌های آبی و قرمزشان می‌دمند و زنان سعی می‌کنند طرفدار تیم مردانی شوند که دوستشان دارند؛ این وظیفه‌ای است زنانه؛ اگر این وظیفه را نپذیری، آن‌وقت است که راننده عصبی می‌شود و می‌گوید مسیرش نبوده و اشتباه کرده و باید پیاده شوی؛ می‌گویند تو مقصری، می‌گویند که حرمت امامزاده را متولی‌اش نگاه می‌دارد و تو خودت را می‌بینی که در هزارتوی امامزاده‌های تمام تاریخ گرفتار شده‌ای؛ وقتی خوب فکر می‌کنی می‌بینی تو هم مقصر بودی، مردان زن‌دار، سرشار از تجربه‌اند و ممکن است با زنان خود دچار اختلاف باشند. گاه زنان بی‌سرپرست توسط این پهلوان‌ها صیغه می‌شوند؛ در همان خیابان بهشت؛ جلوی چشمان دختربچه فال‌فروشی که قرار است تا ساعت یک نیمه‌شب همان‌جا بنشیند.
در ایران «زنان ممسنی در قلعه گلاب» دسته‌جمعی، خودکشی کردند؛ 200 سال پیش، زنان فهمیدند برای این‌که مورد تجاوز قرار نگیرند، تنها چاره این است که نباشند؛ شاید نخواسته بودند که مثل چند 100 نفر از «دختران قوچان» - زمان خشکسالی خراسان و عاجزشدن از پرداخت مالیات- به روس‌ها و ترکمن‌ها فروخته و وادار به کار در بارها و مکان‌های بدنام شده و لابه‌لای برگ‌های تاریخ مشروطه گُم شوند.
هیچ‌کس زنانی را که خودکشی کردند یا فروخته شدند نمی‌شناسد؛ در حالی‌که هر روز دیده می‌شوند که در خیابان‌های شهر، خود را می‌فروشند یا می‌کُشند.
امروز هشتم مارس است و روز جهانی زن های ایرانی گُم است و آن‌ها در حالی‌که بخش‌های بد تاریخ را تکرار می‌کنند، می‌گویند که گُم‌شده‌ای ندارند. 
آساره کیانی/مردم سالاری
کد مطلب: 67427
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *


اکی
عالی، 20