۱
دوشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۵ ساعت ۱۰:۳۷

کلاس نجوم من و دخترم

همایون طیاری آشتیانی
چند وقت قبل دختر 11 ساله ام درخصوص نجوم از من سوال کرد و خواست که شب که برگشتم خونه در این مورد باهم صحبت کنیم. من هم که اطلاعاتم در این خصوص فقط در حد چرخیدن ماه دور زمین و زمین دور خورشید بود، سعی کردم با اینترنت خودم رو تقویت کنم و با چند تا پرینت رنگی شب جلسه رو اداره کنم.
چند وقت قبل دختر 11 ساله ام درخصوص نجوم از من سوال کرد و خواست که شب که برگشتم خونه در این مورد باهم صحبت کنیم. من هم که اطلاعاتم در این خصوص فقط در حد چرخیدن ماه دور زمین و زمین دور خورشید بود، سعی کردم با اینترنت خودم رو تقویت کنم و با چند تا پرینت رنگی شب جلسه رو اداره کنم.
ساعت 10 جلسه با پیشنهاد من و پس از صرف شام که به برکت کاهش نرخ تورم و یارانه دولت قبل، سیب زمینی (البته نه از نوع انتخاباتی) با خاویار مرغ بود شروع شد. از همون ابتدای جلسه سعی کردم تمام اطلاعاتی رو که به دست آورده بودم رو با شرح عکس ارائه بدم. وقتی لبخند رو تو چهره دخترم دیدم حس کردم از اینهمه اطلاعات داره سیراب میشه و به پدرش افتخار می کنه.
بعد از نیم ساعت که دیگه تمام کالری سیب زمینی ها از بین رفت و من هم تخلیه اطلاعاتی شدم دخترم حرفی زد که احساس کردم تمام اجرام آسمانی رو کردن تو حلقم و داخل یه سیاه چاله رهام کردن.
بعد از اینکه آخرین جرم آسمونی از حلقم عبور کرد دخترم دوباره گفت که منظورش ستاره وسیاره و سال نوری و... نبوده بلکه اطلاعاتی درباره املاک نجومی، کمک های نجومی به برخی خیریه ها و اخیرا هم استخدام های نجومی میخواد.
بلافاصله درخواست تنفس کردم و سعی کردم با سرو بستنی عروسکی برای خودم زمان بخرم. تازه فهمیدم که با مطرح کردن مباحث روز توی خونه چه بلایی سر خودم و خونواده ام آوردم و خدا رو شکر کردم که در مورد کارخانه نشر اکاذیب دلواپس عضو پایداری در مورد برجام چیزی نگفتم وگرنه باید درمورد کارمندان ، مدیران و چگونگی اخذ مالیات از این کارخونه هم گزارش می دادم و توضیح میدادم که صاحب این کارخونه آیا با مجوز دروغ تولید میکنه یا اینکه بدون طی مراحل قانونی باعث می شه که هر چند وقت یکبار کمر جناب ظریف دچار مشکل بشه و سخنگوی وزارتخارجه هم تکذیب کردن فرمایشات دلواپس پایدار جزو برنامه هفتگیش قرار بگیره.
بعد از اینکه از بستنی عروسکی فقط یه چوب پزشکی باقی موند شروع کردم به اداره جلسه. برای اینکه کاملا دخترم رو توجیه کنم مجبور شدم از تاسیس بلدیه تهران در سال 1286 و ساخت پارک شهر درسال 1339 و ارتباط تنگاتنگ این دو عنصر تشکلیل دهنده نجوم صحبت کنم. دو عنصری که وقتی کنار هم قرار گرفتن خیابان فریبنده ای رو خلق کردن که دارای نعمتهای بیشماری در تاریخ معاصر ایران شد و به دلیل همین نعمات بود که این خیابون بهشت نام گرفت و انصافا هم انتخاب این اسم حکیمانه بود.
برای اینکه موضوع قابل فهم باشه مجبور شدم برخی از این نعمت ها رو براش توضیح بدم. گفتم که یکی از این نعمت ها "پرتابگر پاستور" بود که این قابلیت رو داشت که شخص مورد نظر رو از ساختمان بلدیه و از روی پارک شهر به سمت خیابون پاستور هدایت کنه. البته طرز استفاده از این وسیله کمی سخت بود و بعضی ها تو این پرتاب دچار مشکل شدن ولی با پشتکار دوباره و چندباره میخوان از این وسیله استفاده کنند و درحال ترمیم بخش پرتابش هستن. البته آخرین پرتاب موفق این پرتابگر مثل ستاره دنباله دار هالی با خودش نعمت های دیگه ای هم به ارمغان آورد مثل پول نفت، یارانه، رمان بگم بگم، عاشقانه های چاوز، سریال نامه فرنگی و کاغذ پاره های شورای امنیت و...
برای دخترم توضیح دادم که میوه های دیگه این باغ بهشتی ، میوه های نجومی اونه که تا الان فقط چند تا از میوه ها توسط اهالی کره خاکی شناخته شده و اگر به همین منوال پیش بره انشاالله باید امیدوار باشیم که میوه های جدیدی رو تو فرهنگ نجومستان باهاش آشنا بشیم.
خیلی آروم که برای همسایه ها توقعی ایجاد نشه گفتم که املاک نجومی نوعی میوه دوست داشتنی نون و آب داره که مخصوص برخی بهشت نشینان رده بالاست و هیچ ارتباطی به نارنجی پوشان عزیز و دوست داشتنی نداره. یه نوع میوه نجومی دیگه هم هست که جدیدا مطرح شده که اون هم استخدام های نجومیه. که البته طبق شنیده های اولیه، نون و آب این میوه هم طعم خوبی داره ولی این میوه زمانبره و مثل میوه قبلی یکدفعه هلو برو تو گلو نیست و صاحب اون باید تا زمان بازنشستگی و به مرور زمان از از این موهبت بهشتی استفاده کنه.
خلاصه همینجور داشتم حرف میزدم که طلبکار بزرگ یا همون صاحب مهریه عندالمطالبه زد روی پام که پاشو بچه رو ببر سرجاش بخوابون. بیچاره دخترم داشت خواب می دید که منهم تونستم از مواهب نجومی این بهشت برخوردار بشم و دیگه لازم نیست برای حداقل حقوق که به برکت تعامل وزارت کار و نمایندگان کارگر و کارفرما شاید یکی دو سال دیگه به رقم نجومی یک میلیون تومان برسه شب و روز خودم رو یکی کنم.
کد مطلب: 67396
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *