اکثر مردم کم و بیش و ماهایی که از سر تا پا غرق اخبار و پیگیری رویدادهای داخلی و خارجی هستیم تا همین دیروز و پریروز و تا یکماه پیشتر بود که درگیرِ داستان سپیده رشنو، فساد فولاد مبارکه و شد و نشدِ مذاکرات احیای برجام بودیم و بعدترش هم که چند روزی مخاطبِ داستانِ هجرتِ به غربِ دانش بنیانانه ی آقازاده ی خانمِ انسیه خزعلیِ غرب ستیز بودیم که روز گذشته خبر حادثه ناگوار پیش آمده برای دخترِ جوانِ کُرد زنده یاد "مهسا امینی" در گشت ارشاد خیابان وزرا تهران همچون پتکی بنیان برانداز بر مغزمان فرود آمد و با همه امیدها و دعاهایی که برای بازگشت به زندگیش داشتیم، متاسفانه امروز با مرگش شدتِ تاثیرِ تروماییکِ ناشی از این این ضربه چنان عمیق بود که تَه انگاره هایِ امیدوار به بهبودِ شرایطِ اجتماعی و فردی همگان را در کمایی هم مرز با مرگ کشاند و چه بسا که برای بسیاری از مردم و خانواده هایی که "مهسا" را فرزند خود و سرنوشت فرزندانِ خود را در قابِ سرنوشتِ مهسا تصور می کنند، کورسوهای امیدشان به یأس مبدل شود و مرگِ مهسا را مرگ امید و زندگی تلقی نمایند و در جستجوی پناهی برای بی پناهی هایشان باشند.
اما برای مایی که دغدغه عدالت جویی و فسادستیزی داریم نیز خزان زودهنگامِ هر یک جوانان و نوگلانِ میهمانان در اثر بی تدبیری، جهالت، لجاجت، افراط یا هر بهانه پیش پا افتاده ی دیگر، هزاران بار از بروز اختلاس های هزارمیلیارد دلاری و مهاجرت همه فرزندانِ همه مسئولان با هزینه بیت المال و از حق و جیبِ ملت تلخ تر و ناگوارتر است.
آن چهره ی مَه سان
در خاک غروب کرد
اما فردا از خاکش
خورشیدی طلوع می نماید
که دنیای ما را روشن تر
چشمانمان را بیناتر
و دل هایمان را گرمتر
به زندگی خواهد کرد