بیش از نه ماه است که طب سنتی و پزشکی جدید بارزترین جلوه نزاع خود را به صحنه آوردهاند. در اواخر قاجار بود که پزشکی مدرن با توجیه مقابله با بیماریهای همهگیری چون وبا و طاعون و حصبه و بیماریهای دیگری چون سالک و سل و قارچهای بدنی برای خود جایی باز کرد؛ درمانگاههای جدید در مقابل خانههای شخصی و سنتی اطبا و بیطارها تأسیس شدند و دارالصحهها عمومیت و مشروعیت یافتند. اندکی بعد دانشکده پزشکی در دانشگاه تهران صاحب سالن تشریح شد و بر تمامی تابوهای قدیمی و تاریخی فائق آمد. با مدرنتر شدن ایران این علم بیش از گذشته بساط اطبا سنتی را جمع کرد و عرصه را بر آنها چنان تنگ کرد که در مواردی کار به احکام قضایی هم کشید. در مقابل، بیمارستانهای مدرن در ارتباط با دانش وقت جهان روز به روز قویتر و پرآوازهتر شدند؛ تا آنجا که دانشکده پزشکی دانشگاه پهلوی شیراز و بیمارستانهای تحت نظارت آن توانست امتیاز آموزش و کادرسازی تیم پزشکی شرق دریای مدیترانه را از آن خود کند. وضعیت در مورد بیمارستانهای مجهز کشور از قبیل بیمارستان آبادان و بیمارستانهای وابسته به دانشگاههای تهران و اصفهان و تبریز و مشهد نیز چنین بود یا لااقل به استانداردهای رایج جهانی نزدیک بود.
با همه این احوالات، بعد از انقلاب اسلامی سال 1357 و مجموعهای از اتفاقات از جمله محاکمه سران رژیم قبل و ترس عمومیای که به مهاجرت بخش قابل توجهی از کادر متخصص عالیرتبه پزشکی منجر شد و از همه مهمتر، دو رویداد بزرگ یعنی وقوع جنگ تحمیلی و جدا شدن دانشکدههای پزشکی از بدنه دانشگاههای جامع، به تدریج این سیستم افول خود را آغاز کرد. این افول با سه جریان دیگر همراه شد؛ یکی آغاز به کار دانشگاه آزاد اسلامی به نیت تأمین کادر پزشکی لازم و بینیاز کردن کشور از پزشکان هندی و در نتیجه گسترش ناگهانی مراکز آموزش پزشکی بدون وجود امکانات لازم و به تبع آن، از دست رفتن استانداردهای لازم برای هر دو سطح دانشگاههای علوم پزشی دولتی و آزاد. دیگری مهاجرتهای قابل توجه از روستاها به شهرها و در نتیجه بالا رفتن جمعیت شهری و به تبع آن افزایش نیازهای پزشکی شهرنشینان. و سومین عامل، تمرکز بخش قابل توجهی از نظام پزشکی ایران به جنگ تحمیلی و عوارض ناشی از جنگ و در نتیجه لزوم سرمایهگذاری در بخشهای ویژه مصدومان جنگی بدون اهتمام جدی به ارتقاء وضعیت عمومی نظام پزشکی.
در این شرایط، بسیاری از بیمارستانها بویژه مراکز درمانی دور از پایتخت، که از قضا از نظارتهای همه جانبه وزارت بهداشت و درمان هم دور افتادند، به تدریج به مراکزی کمخاصیت و حتی بیخاصیت برای درمان بیماریهای رایج و جدید تبدیل شدند. فقدان ارتباط با مراکز علمی دنیا نیز در این افول و سقوط مؤثر بود؛ خاصه آنکه در مجموع مشکلات داخلی، طبیعی بود که نظام پزشکی دولتی هم از این وضعیت ضربه خورده و بینصیب نماند. چارهای میبایست.
ابتدا بخش خصوصی به نیت وارد کردن دانش و فناوری روز دنیا و کم کردن بار دولت و حاکمیت وارد ماجرا شد اما جمعیت رو به رشد ایران و عدم توانایی مالی جمعیت قابل توجه طبقه متوسط و زیر متوسط ایران نمیتوانست این بیمارستانها را مکان درمان خود به حساب آورد. مضافبر اینکه این بیمارستانها هم تماماً در یک سطح نبودند و درصد اندکی از آنها به استانداردهای جهانی نزدیک بودند.
راه دیگر از بطن جامعه مذهبی باز شد. داعیههای غربستیزانه عمومی در کنار تلاشهای بومیسازانهای که در دولتهای مختلف رواجی تام یافت، عدهای را بر آن داشت تا همچون دیگر تلاشها، برای پزشکی نیز جامهای زربافت با عناوینی چون طب اسلامی یا طب سنتی یا طبهایی مذهبیتر از قبیل طب امام صادق (ع)، طب امام باقر (ع) و غیره ببافند. این طب در شمایلی تند و تقابلی، حتی خود را از پزشکی مدرن بینیاز دانست و در حرکتی نمادین کتاب مرجع پزشکی مدرن را نیز به آتش کشید.
این طب با پشتوانهای تاریخی از
قانون بوعلی- و حتی قبل از آن تا برسد به تجویزهای شاگردان ائمه و خود آنها- تا زمانه حاضر، آنقدر در خود مایه میدید که بخواهد بر گزینه پزشکی مدرن خط بطلان کشد. راهاندازی دپارتمانهای طب سنتی و ایرانی و رواج بیش از گذشته عطاریها برای بخش قابل توجهی از جامعه سنتیای که تا حدی به علوم و فناوری جدید و غربی بیاعتماد است، میتوانست موجه و همراه با تشویقها و هوراهای بلند و پر سروصدا باشد. اما در همواره بر یک پاشنه نمیچرخد.
شیوع مرگبارترین پاندمی قرن بیست و یکم از اسفندماه سال گذشته، محکی تاریخی بود برای دو سر طیف. از یکسو مدعیان طب سنتی میبایست نشان میدادند آیا میتوانند با استمداد از سابقه تاریخی خود بر خصم فائق آیند یا خیر. در کنار و همراه این دسته، عدهای هم بودند که ایمان دینیشان را وسط آورده و با توسل به ائمه و امامزادگان و قبور آنها مدعی غلبه بر این خصم کوچک و نادیدنی (کووید-19) شدند. در این میان، الهیاتی برکشیده شد که یک سر آن به داروهای زمینی وصل بود و سر دیگر آن به داروهای آسمانی. در این الهیات، این دو دارو همدیگر را تأیید و حمایت میکردند. این دسته با اصرارها و تمهیدهای لازم به بدنه درمان هم راهی پیدا کرد و توفیق خود را در مهار این نادیدنیِ کوچک در تریبونهای متعدد اعلام داشت. با همه این احوال، گویی هیچ اتفاقی نیفتاد. توفیق نسبی آنها که از این معرکه جان سالم بدر بردند هم به حساب این جماعت نیامد. هیچ تجربه تکرار شوندهای در کار نبود. هیچ علم جدیدی کشف نشد و توسعه نیافت. حتی دعاوی مدعیان در هیچ آزمایشگاه انسانی و غیرانسانی هم مهر تأیید دریافت نکرد. نتیجه، غلطتیدن در بیاعتباری مضاعف بود.
اما از سوی دیگر، پزشکی جدید که هر روز شاهد از دست رفتن کادر پرستاری و درمان خود بود، در غربتی دور افتاده از تشریک مساعی با همتایان خود در آن سوی مرزها، دست و پایی رو به موت میزد. کاری از پیش نمیرفت. نه مدیریتی جامع در میان بود که آن را حمایت کند و نه بودجهای لازم برای آنکه به گفته وزیر بهداشت و درمان، حداقل کفاف حقوق کادر درمان را باشد. آزمایشگاههای وابسته هم نتوانستند راز این معما را کشف کنند. همه چیز به هم گره خورد تا اینکه بالاخره این فروپاشی، خود را در قامت نزاع آشکار وزیر و معاونش نشان داد. اما چرا چنین شد؟ بر علم پزشکی ایران چه میرود؟
برای پاسخ به این پرسش، در عین اذعان به صعوبت این بیماری، لازم می دانم موضوع را در گسترة مفهوم علم پیش کشم. جدال قدیم و جدید در خصوص همین مصداق معین نشان داد ما برای بار دیگر نشان دادیم که نه تنها علم را نمیفهمیم بلکه ارادهای هم برای فهم و حصول آن نداریم. سخن بر سر این نیست که بساط مدعیان طب سنتی جمع شود یا دست آنها از اقدامات عملی کوتاه شود تا جان انسانها آزمایشگاه آنها نباشند. سخن بر سر ضابطههای علمی بودن و نبودن دعاوی است. در وضعیتی که با دنیای علم بر سر قهریم و خود را به مضامین بومیسازیهای معاندانه و نه مشارکتجویانه سرگرم کردهایم، نتیجه نمیتواند جز این باشد. بخشی از این کجفهمی و بدفهمی، آنگاه که علوم پزشکی را از مجموعه علوم جدا کردیم رخ داد؛ آنگاه که وزارت بهداشت و درمان راه خود را جدا کرد و به ظاهر دانشکدههای پزشکی به دانشگاههایی مستقل ارتقاء یافتند. مگر نشنیدهایم که علم بدنهای سیال و پیوسته دارد بدین نحو که با تغییر در هر قسمت و بخش، سایر قسمتها و بخشها نیز متأثر میشوند و واکنش نشان میدهند؟ مگر دانش درختی انداموار و به هم پیوسته و متصل نیست؟ پس چگونه است که شاخهای از دانش از مجموعة تغییرات نظام دانش دور افتاده و راه خود را در برهوتی از تنهایی ادامه میدهد؟ اینجا، هم دانش پزشکی متضرر است و هم سایر دانشهایی که بخشی از بدنة خود را از دست دادهاند. مگر میشود دانش پزشکی در خلوت خود به قامت یک نظام علمی درآید بیآنکه از علوم پایه و علوم انسانی و اجتماعی بهره لازم را نبرده باشد؟
مطمئناً چنین دانشی حتی نمیتواند با همتایان خارجی خود جز در بحثهای فنی و تکنیکی ارتباط مؤثری برقرار کند چرا که همتایانش پیشرفت خود را گام به گام در پهنهای وسیع حاصل میآورند؛ پهنهای به گستردگی تمامیت نظام دانش. در این دانشِ جداافتاده، انسان تنها در وجهی فیزیولوژیک و نه موجودی ذووجهین مورد مطالعه چاقوها و ابزار و ادوات پزشکی قرار میگیرد. بنابراین طبیعی است که این دانش جدا افتاده نتواند در مسیر رشد پارادایمهای علمی قرار گیرد و در نتیجه روز به روز به دانشی مهارتی و بالینی تقلیل یابد. بابراین بخشی از وضعیت فعلی نظام پزشکی و دانش پزشکی در ایران معلول این غربت داخلی و جهانی است.
اما وجه دیگر این ضعف، در اصرار علمستیزان بر انکار تلاشها و تجربیات بینالمللی برای کاهش آلام بشری ریشه دارد. امروزه بیش از هر زمان دیگری اثبات شده است که علم مقولهای مشارکتی، اجتماعی، چندرشتهای و تدریجی است. نمیشود این چهار خصیصه را نادیده گرفت و از تلاش برای ساختن علمی جدید سخن گفت. خاصه در این شرایط بحرانی که دردی مشترک بر همه جهان سایه انداخته و با سهولتی تمام جان میستاند. آنچه بر ما میرود نه تقدیر تاریخی، که کمکاری تاریخی است؛ کمکاری در فهمیدن و در مدیریت کردن.
درود فراوان بر جناب آقای دکتر ماحوزی که اصل مطلب را ادا کردید.