مدتی پیش فرصتی دست داد که ساعاتی را با یکی از فرمانداران سابق کشور، گفت و گویی داشته باشم. فرمانداری که در زمان مدیریتش، یکی از بزرگ ترین حوادث و بحرانهای سال های اخیر کشور در آن حوزه استحفاظی روی داد.در لابلای صحبت هایش به روایتی اشاره کرد که فکر کردم به رشته ی قلم در آوردن آن، خالی از لطف نباشد. روایت را با اندکی تلخیص بدین شکل بازگو میکنم. ایشان تعریف می کرد:« زمانی که پست فرمانداری به من پیشنهاد شد، ابتدا مقاومت کرده و نپذیرفتم. دلیلم هم آن بود که فکر می کردم هنوز به مرحله ای نرسیده ام که سکان هدایت یک شهرستان را به عهده بگیرم و برآوردم آن بود که هنوز برای تصدی فرمانداری به پختگی لازم نرسیده ام. اما به هر حال بعد از مدتی پس از درخواست های خود آن مردم خطه بزرگوار و مسئولان مافوق، نهایتا پست فرمانداری را پذیرفتم. از روزی که در جایگاه فرماندار قرار گرفتم، تمام تلاشم را کردم که شأنیت آن جایگاه را حفظ کرده و با ارتباطی مناسب با مردم شریف آن خطه و هم چنین مسئولان بالادستی، تحولاتی را در آن منطقه کلید بزنم. اما در این زمان گاهی اوقات، هنوز در ضمیر ناخودآگاه خود، فکر می کردم که آیا واقعا من صلاحیت این سمت فعلی را دارم یا خیر؟! خلاصه چند ماه گذشت و رسیدیم به شبی که آن حادثه ی فوق عظیم رخ داد، حادثه ای که نه تنها ایرانیان، بلکه تمام جهان را شوکه کرد و توجه جهانیان به آن منطقه جلب شد. حادثه ای که ای کاش فقط یک کابوس وحشتناک بود و هیچ وقت آن را در واقعیت نمی دیدم. شب بسیار سخت و غیرقابل توصیفی بود، منطقه به تلی از خاک تبدیل شده بود. قطعا هر انسانی با دیدن آن صحنه ها گریه امانش نمی داد.علی رغم آن که خود نیز در آن حادثه جمعی از نزدیکانم را از دست داده بودم، اما به هر حال، من مسئول آن منطقه بودم و باید بر خود مسلط شده و بحران را مدیریت می کردم که دامنه ی فاجعه، بیش از این گسترش پیدا نکند. در ساعات اولیه، سعی کردم که گزارشی به مسئولان استانی و کشوری بدهم و درخواست کمک کنم و سپس خودم سعی کردم تا رسیدن نیروهای کمکی از سایر نقاط، با نیروهای خود شهرستان، در قلب حادثه و میدانی، بحران را مدیریت کنم. به هر صورت آن شب سخت و فراموش نشدنی، روز شد. طی روز علاوه بر مسئولان استانی، مسئولان کشوری هم یکی پس از دیگری از راه رسیدند. تا چند روز بعد از حادثه، تقریبا هر روز مسئولان مختلف کشوری، به منطقه تشریف فرما می شدند. معمولا ابتدا جلساتی تشکیل می شد و من به عنوان فرماندار منطقه، توضیحات و گزارشهایی ارائه می دادم و تصورم بر آن بود از آن جایی که دوستان از مرکز کشور تشریف آورده و مسئولیت های کشوری بر عهده دارند، حتما اشرافیت کلی تری بر موضوعات دارند و می توان از تجربیاتشان بهره برد، بلکه بحران فعلی را بهتر مدیریت کرد. اما اگر واقعیتش را بخواهید، بعضی از همین مسئولان، خودشان تبدیل به بحران برای ما می شدند و کار ما هم در منطقه دوچندان می شد. البته ذکر این نکته ضروریست که مسئولان زیادی بودند که تشریف آوردند و کمک کردند و این گفته های من، منکر زحمات این عزیزان نیست، اما این یک واقعیت بود که تعداد مسئولین غیر مسلط و بحران ساز هم کم نبود. به هر حال چند ماه از ماجرا گذشت و اوضاع منطقه مقداری آرام تر شد، هرچند که تبعات آن حادثه، تا سالهای سال در آن منطقه خواهد ماند. خود من هم بعد از گذشت چند ماه از وقوع آن حادثه تودیع شدم و سمت فرمانداری به فرد دیگری واگذار شد. حال بعد از گذشت چند سال از آن زمان، وقتی به یاد آن دوران و آن بحران عظیم و همچنین آن مسئولان کشوری غیر مسلط و بحران ساز می افتم، با خودم فکر میکنم که من یک زمانی در داشتن صلاحیت برای تصدی یک فرمانداری تردید داشتم اما با دیدن آن مسئولان، حال اگر حتی پستی مانند وزارت را نیز به من پیشنهاد کنند، به احتمال زیاد می پذیرم، چون با مدیریتی که از بعضی از بزرگواران دیدم، فکر می کنم خیلی بهتر از آنان، می توانم در آن جایگاهها مدیریت کنم.»