انتشار خبر تعطیلی برنامه تلویزیونی پربیننده نود که نزدیک به دو دهه با اجرای عادل فردوسیپور پخش شده، و بهعنوان پربینندهترین برنامه تلویزیونی شناختهمیشد، بحثهای زیادی را بین شنوندگان شگفتزده این خبر دامن زد. آنان با تعجب از همدیگر میپرسیدند چگونه رسانه ملی حاضر شده این برنامه پربیننده را که مخاطبان زیادی را پای تلویزیونشان مینشاند، حذف کند؟ بسیاری از شنوندگان علت این تعطیلی را اختلاف سلیقه بین مدیر شبکه سه و مجری پرآوازه میدانستند؛ مدیر جوانی که مجری را مطیع خود میخواست و مجری خوشنامی که حاضر به کنار گذاشتن مشی مستقل خود و ادامه کار به هر قیمتی نبود.
بهزعم نگارنده مهمترین بعد این پرونده که ارزش بررسی بیشتر دارد، جایگاه خواست و اراده مردم و میزان اعتنای صاحبان سلیقههای مختلف سیاسی به آرای مردمی است. تمایل مردم به خرید و مصرف یک کالای خاص را میتوان جلوهای از آرای مردمی دانست؛ همانگونه که افزایش تعداد بینندگان یک برنامه تلویزیونی، مدیران رسانه را متقاعد میکند که محصولی پرطرفدار و کالایی پرخریدار در سبد تولیدات خویش دارند.
طبعاً هر تولیدکنندهای وجود چنین محصولی را در بین مجموعه محصولات خود یک فرصت میپندارد، زیرا با عرضه آن ازیکسو سود فراوانی نصیبش خواهدشد، و از سوی دیگر گام بزرگی برای تحکیم موقعیت خود در بازار و تقویت برند خود برخواهدداشت.
اما در شرایط انحصاری وضع قدری متفاوت خواهدبود. ممکن است انحصارگر با پشتوانه قدرت انحصاری خود و در سایه بیرقیب بودنش به فکر جایگزینی محصول پرفروش با محصولی جدید باشد که بهزعم او حاشیه سود بالاتری برایش دارد. زیرا در صورت موفقیت امکان دسترسی به سود بالاتر برایش فراهم میشود. حال اگر دلمشغولی انحصارگر فقط کسب سود مادی نباشد و سودای سیاسی خاصی را هم در سر بپروراند، طبعاً در آزمودن اینگونه تغییرات تردید نخواهدکرد.
رسانه ملی طی سالیان گذشته بهتدریج قدرت نفوذ خود را در بین اقشار مردم از دست دادهاست. بخشی از این تغییر با عنایت به رشد سریع فنآوری و افزایش قابلیتهای فضای مجازی قابلتوجیه است. اما بخش مهم و در اصل عمده این کاهش ضریب نفوذ متأثر از رویکرد سیاسی و سلیقه خاص مدیران این رسانه است. بسیاری از شهروندان بهتدریج به این باور رسیدهاند که این رسانه تلاش دارد سلیقه سیاسی محدود خود را به مخاطبان القا کند. دقیقاً به همین دلیل است که برندگان مسابقه انتخابات که صندوقهای آرای مردمی را تصرف میکنند، معمولاً سهمی در سیما ندارند، و آنتن این رسانه با سخاوتمندی تمام در اختیار طرف بازنده قرار میگیرد. همچنین از بین انبوه صاحبنظران و تحلیلگران جامعه، رسانه ملی فقط سراغ جمع محدودی میرود که بیشترین همفکری را با مدیران آن دارند، گویی یک قحطالرجال بینظیر و تکرارناشدنی سراغ جامعه آمده و جمله نخبگان کشور را از درجه نخبگی و فرهیختگی خلع کرده، و فقط همین تعداد انگشتشمار سخنوران همسو با رسانه ملی باقی ماندهاند.
در چنین شرایطی افزایش تعداد بینندگان یک برنامه تلویزیونی برای رسانه فرصت تلقی نمیشود، بلکه یک نوع تهدید خواهدبود؛ بهویژه اگر مجری این برنامه شخصیت مستقلی داشتهباشد و برای به دست آوردن دل مدیران رسانه خود را به آب و آتش نزند.
ماجرای برنامه نود و تعطیلی پرسروصدای آن در چنین فضایی اتفاق افتاده است. از دید مدیر شبکه هرچند این برنامه پربیننده است و درآمد قابلتوجهی برای رسانه ایجاد میکند، اما هویت مستقل مجری صاحبنام مطلوب او نیست. چرا نباید از فرصت چهرهسازی و جاانداختن افراد همسوی خودمان از طریق انحصار رسانهای برای پیشبرد سلیقه سیاسی خود بهره نجوییم؟ درست است که این شیوه هم موجب کاهش درآمد رسانه و هم ریزش مخاطبین میشود. اما باکی نیست. رسانه با اعمال فشار به دولت میتواند بودجه کافی بگیرد و چندان نیازمند ناز مخاطبان نباشد. همانگونه که در گرفتن سهم خویش از صندوق توسعه ملی حتی نیازمند کسب نظر مساعد دولت هم نیست و مستقیماً با اعضای خانه ملت وارد مذاکره میشود.
از سوی دیگر با لطایفالحیل میتوان واقعیت تلخ "ریزش مخاطب" را نیز بهراحتی انکار کرد. ماجرای دست بردن در آرای مردمی برای انتخاب محبوبترین برنامه تلویزیونی، که افشای آن موجب حیرت ناظران شد، در همین چارچوب قابلبررسی است. گویا برخی افراد با استفاده از ترفندهایی تلاش کردهبودند مانع معرفی برنامه نود بهعنوان پربینندهترین برنامه سیما بشوند! احتمالاً هدف این "افراد" رهاندن مدیر شبکه از فشار تبلیغات منفی بابت به تعطیلی کشاندن "پربینندهترین" برنامه بود.
همچنین اظهارنظرهای متناقض مسؤولان سیما و انتشار اخباری درباب تلاش برای انتقال برنامه نود به شبکهای دیگر، و ... که نشان از عدم انسجام سازمان عریض و طویل رسانه ملی دارد، و مثل وضعیت هر تشکیلات عمومی دیگر، شکلگیری مدیریت محفلی و مستقل از مدیریت ارشد را نشان میدهد، بیشتر بر پیچیدگی پرونده افزودهاست.
از دید مدیران محفلی مردم حق ندارند سلیقهای متفاوت با آنان داشتهباشند، و شیوهای دیگر را غیر از آنچه آنان معرفی میکنند، برای اداره جامعهشان مناسب بدانند. اما بهراستی این مدیران دستپرورده کدام سلیقه فکری هستند که درون نظامی برآمده از مردمیترین انقلاب جهان که از همان ابتدای مسیر خود رأی مردم را میزان تلقی کرد و با تکیه به رأی مردم تثبیت شد، رأی و اراده مردم را به هیچ میانگارند؟
در پاسخ بیمناسبت نمیدانم به دیالوگی پرمعنی از یکی از محصولات همین رسانه اشاره کنم، البته محصولی متعلق به دوران گذشته که هنوز رأی و خواست مردم در نظر صاحبان آن تا بدینحد کمبها و قابلانکار تلقی نمیشد.
در سریال تلویزیونی بهیادماندنی "روزی روزگاری" با بازی مرحوم خسرو شکیبایی در نقش مرادبیک راهزن، محافظ پیر قافله با زیرکی خاصی سردسته راهزنان را نمکگیر کردهاست. احترام نمک برای همه صحرانشینان حتی راهزنان واجب است! اما محافظ پیر در سیمای مرادبیک تردید را میخواند و نگران است که این راهزن تازه به دوران رسیده حرمت نمک را بشکند. او بیمهابا بر سر مرادبیک فریاد میزند که:
- تو پسر کی هستی؟ بابات یادت نداده که حرمت نمک را نگه داری؟!
محافظ پیر قافله تجاری براین باور است که تربیت پدر موجب میشود تا فردی در نگه داشتن حرمت نمک مصمم باشد یا نباشد.
حال باید پرسید این مدیران محفلی پای درس کدام استاد و در مکتب کدام حزب سیاسی بارآمدهاند که ارزش رأی و خواست مردم را آنهم در دل مردمیترین نظام حکومتی به هیچ میانگارند، و همچون اسکناسی که با از دست دادن اعتبار خود به کاغذپارهای مبدل شده، با آن برخورد میکنند؟