در راه بازگشت زیر لب بخودم گفتم؛ مازیار خان، واقعا "خرید". شاید برم اسنپ کار کنم، آخه چجور؟ من خودم گیج ام توی مسیر یابی.. واقعا من کاری جز نوشتن، کارگردانی، بازیگری و امور هنری بلد نیستم، من با چهل و یکسال سابقه کار هنری و بیست و پنج سال تدریس هنر که در رزومه دارم، و نیز کارگردانی، تهیه و ساخت و بازیگری در آثار سینما و تاتر و تلویزیون، همچنین نوشتن سناریوهای بسیار و یکدنیا عشق به مردم و وطن، آیین و افسانههای کهن و قصههای اقوام و اسطورهها و میتولوژیها با ایدههایی خلاق، روا نیست مهجور بمانم.
تا بود میگفتند شناسنامه بیار (در جریان گیر و دار تطبیق جنسیت و سه بار شورای پزشکی قانونی و تلاقی با بحث حجاب و اشفتگیهای اجتماعی این فرایند طول کشید) بعد که شناسنامه آمد گفتند ریش ات کامل نیست! صدایت تغییر کند! و من، مستاجر، و گرفتار مالی، را از کار، محروم کردند.
آیا اختلاس و دزدی کردم؟ کسی را فریب دادم و ریا کارانه اموال مردم را بالا کشیدم؟ ظلمی به کسی روا داشته ام؟ حقی را ناحق کردم؟