به گزارش مردم سالاری آنلاین، ۴ سال پیش بود که در روزهای پر از خوف و رجای کرونا و غوغای پر از بغضِ اعتراضات بنزین و ...، صندوقهای رأی برای انتخاب نمایندگان یازدهمین مجلس ردیف شدند اما پایینترین مشارکت تا آن زمان رقم خورد؛ آماری که کسی فکرش را هم نمیکرد بدتر از آن هم باشد، هر چه بود آن انتخابات تمام شد و مجلسی روی کار آمد که زمین تا آسمان با دور قبل تر تفاوت داشت.
حالا دیگر پرونده یازدهمین مجلس شورای اسلامی هم به فصل آخرش رسیده است و بیش از ۵۰ درصد از ساکنان فعلی خانه ملت باید کوله بارشان را از ساختمان هرمی شکل ببندند و بروند و کرسی نمایندگی را به منتخبان جدید مجلس بسپارند. منتخبانی که اوضاع رأیشان از دوره قبل هم بدتر است و در کوران رأی های باطله و صفهای خالی رایگیری، راهشان به میدان بهارستان رسیده است.
اما این نمایندگان نیامده جنجالها به راه انداختند و نگرانیها از تندروی برخی از آنان شدت گرفته است. برخی تند بودن مجلس دوازدهم را ناشی از نیامدن مردم پای صندوق آراء میدادند و برخی دیگر هم از رقابتها بر سر افراطی گری در خانه ملت هشدار می دهند.
همه از زبان مردم سخن میگویند بدون آنکه دوربین و میکروفون و ضبط صوتی باشد تا به قول گلاب آدینه در "زیر پوست شهر" از درون دل مردم فیلم بگیرد و پای درد دل آنها بنشیند. اینبار خواستیم تا از زبان مردم بگوییم که چه چیزی در دل و ذهنشان میگذرد. کارت و ضبط صوت خبرنگاری را به دست گرفتم و به میان مردم در مرکز شهر( تئاتر شهر) رفتم تا از آنان درباره انتخابات مجلس دوازدهم و منتخبانش پرس و جو کنم.
به ایستگاه متروی تئاتر شهر می رسم، همان ایستگاهی که چالش تصمیمات دولت و مجلس درباره حجاب و عفاف در آن مشهود است، عبور می کنم و از مترو خارج می شوم، پا می گذارم در همان پیادهروهای شلوغی که با نزدیک شدن به روزهای پایان سال ترددهایش چندین برابر شده است و اگر بگوییم در بین فروشندگانی که بساط به پا کرده بودند و جمعیتی که گاهی نیم نگاهی به آنها میانداختند، جای سوزن انداختن نبود، بیراه نگفتهایم. صدای همهمه مردم و بوق ماشینها با بوی جگرکیها و جوجهکبابیهای کنار خیابان مخلوط شده و حال و هوایی عجیب را رقم زده است.
محمد، پسری ۱۹ ساله با موهای فرفری بلندی که جگرها را به سیخ می کشد، از قیافهاش معلوم بود که یکی از همان رأی اولیها بوده، همان نسل Z که این روزها کم محور بحث و اظهارنظرها نیستند. به سمتش می روم و سر صحبت را درباره انتخابات با او باز می کنم؛ میگوید رأی اولی بوده اما در انتخابات شرکت نکرده است. دلیلش را که می پرسم می گوید چرا وقتی کاری نمی کنند شرکت کنم؟ می گوید من از مجلس انتظار دارم که برای وضعیت جوانان کاری کند، اما آنان توجهی نکرده و حتی برای اقتصاد هم کاری نمی کنند.
کمی جلوتر، دختری که ۲۵ سال دارد بساط خنزر پنزرهایش را جلوی پایش پهن کرده، دستبند و گردنبندهای رنگارنگش را به زیبایی چیده تا دل دخترکان را ببرد و پولی به دست بیاورد. کارت خبرنگاریام را که بهش نشان میدهم، لبخند می زند و می گوید چه کار هیجان انگیزی.
مشتاقانه درخواستم را برای گپ و گفت انتخاباتی قبول میکند. او هم رأی نداده و از علت رأی ندادن خود در انتخابات روایت می کند. او هم مانند هم سن و سالهایش از مشکلات اقتصادی دل پرغصهای دارد. محکم میگوید در انتخابات شرکت نکرده است، چون نمایندگان وعدههای زیادی می دهند اما عمل نمی کنند. از مالیات گرفتن از دست فروش ها گلایه دارد و می گوید که کاش جلوی این اتفاق را بگیرند. او همچنین انتقاد دارد که چرا نمایندگان در شهرستان ها با مردم حوزه انتخابیه خود دیدار دارند اما نمایندگان تهران، خود را نشان مردم نمی دهند؟
کمی جلوتر که می روم، یک راننده تاکسی کنار مترو ایستاده و مشغول تمیز کردن شیشه ماشین است. اسمش رضا است و می گوید که در انتخابات شرکت کرده است اما خانواده اش رأی ندادند. او هم معتقد است که نمایندگان به وعده های خود عمل نمی کنند و کاش به حرف هایشان پایبند باشند.
با قدم های تند داشت پیاده رو چهارراه ولیعصر به سمت انقلاب طی میکرد، انگار ذهنش شلوغتر از خیابان بود که سروصدای اطراف نظرش را جلب نمیکرد. به سمتش که می روم و تا سلام میکنم تازه متوجه اطرافش میشود و با تعجب نگاهم می کند. اسمش عباس بود؛ برایش از اینکه که هستم و چه کار دارم توضیح دادم. بحث شروع شد و او هم گفت در انتخابات شرکت کرده و در برگه رایاش اسم مطهری و بطحایی را نوشته است. او در نقد مجلس می گوید که خیلی دنبال حاشیه بوده و قانون های هزینه بردار تصویب می کنند. همچنین انتظار دارد که با وزرا بیشتر جلسه گذاشته و نظارت بیشتری روی دولت داشته باشند.
یکی از سوالاتی که از مردم می پرسم این است که کدام یک از منتخبان جدید تهران را می شناسند؛ عکس های ۳ منتخب اول حوزه تهران (سید محمود نبویان- حمید رسایی و امیرحسین ثابتی) را به آنها نشان می دهم، پاسخ ها عجیب است و جالب.
اعظم، زنی ۵۴ ساله می گوید: «من فقط قالیباف را می شناسم.» اما پس از دیدن عکس ۳ منتخب اول تهران، می گوید نمیشناسم.
سهیلا، دختر دانشجویی است که برای رسیدن به مقصد خود عجله دارد. او نیز در پاسخ به خبرآنلاین می گوید که هیچ کدام از نمایندگان فعلی پایتخت را نمی شناسد. او می گوید چون اخبار را پیگیری نمی کند، منتخبان مجلس دوازدهم را هم نمی شناسد.
به سمت انقلاب می روم، در راه پا پیش میگذارم تا با چند نفری صحبت کنم اما با پاسخ منفی آنها رو به رو می شوم؛ در همین هنگام بحث ۳ پسر جوان درباره انتخابات، حواسم را به سمت آنها جمع می کنم. گوش که تیز می کنم، یکی از آنان می گوید: «من رفتم رأی دادم که سرنوشت کشور تغییر کند، حداقل یک نفر بیاید برای مردم کاری کند.» یکی از دوستانش هم می گفت: «چه تغییری؟ چه کاری برایمان کردند؟»
به سراغشان می روم و پس از معرفی خود، از آن پسری که رأی داده است، نامش را می پرسم. اسمش امیرمحمد است و یک رأی اولی. می گوید در مجلس فقط نیکزاد و قالیباف و پزشکیان را می شناسد. او از میان ۳ منتخب اول تهران فقط رسایی را می شناسد و می گوید که او خیلی تندرو است.
یکی از دوستانش که نمی خواهد مصاحبه کند، از جمع فاصله می گیرد، اما دیگری که علیرضا نام دارد، می گوید هیچ کدام از نمایندگان را نمی شناسد. او ۳ منتخب اول تهران را هم نمی شناسد اما می گوید که شنیده یک نفرشان مجری تلویزیون بوده است.
مهسا، نیز یکی دیگر از رهگذرانی است که قبول میکند گپ و گفتی داشته باشیم؛ تا عکس ۳ منتخب اول تهران را نشانش میدهم، هاج و واج به آنها خیره میشود چهرههایی که حتی در دورترین نقطه ذهنش هم تصویری از آنها پیدا نمیکند و بدون هیچ شک و تردیدی میگوید هیچکدامشان را نمیشناسد؛ میخواهد خودش را توجیه کند، برای همین با کمی مکث میگوید اصلا پیگیر اخبار نیست و قبلیها را هم نمیشناخته؛
مریم هم مانند مهسا فقط عکس ها را بالا و پایین میکند بدون آنکه بداند از کجا آمدهاند و آمدنشان بهر چیست؛ فقط یک جمله میگوید و تمام "نمیشناسم؛ هیچکدامشان را نمیشناسم"
در مسیر بازگشتم، فکر می کنم و با خود حرف می زنم، « بله این است حکایت مجلسِ غریب با مردم و خواستههایش، این است مجلسی که نمایندگانش فرسنگها با جامعه خود فاصله دارند و مردمی که حتی رئیس مجلسش را نمیشناسند و آماری که میگوید ۶۰ درصد آنها هفت پشت با شما غریبه هستند.»