۰
پنجشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۱ ساعت ۱۳:۵۲
نگاهي به نمايش «پرخاش زني که مادر بود»

نبرد زنانه در صحنه

مهدي نصيري
نبرد زنانه در صحنه

تئا‌تر کهگيلويه و بوير احمد طي چند سال گذشته دوراني درخشان را تجربه کرده است. نمايش‌هاي اين استان در جشنواره‌هاي مختلف به اجرا در مي‌آيند و به خاطر نگاه ويژه و سبک و شيوه منحصر به فردي که در مقايسه با ساير آثار شرکت کننده در جشنواره‌ها دارند مورد توجه قرار مي‌گيرند.
«پرخاش زني که مادر بود» در ادامه همين جريان رو‌به‌رشد و پس از مورد توجه قرار گرفتن چندين نمايش از ياسوج حالا در کنار نمايشي ديگر به سي و يکمين جشنواره تئا‌تر فجر آمده، در حالي در خانه نمايش به اجرا در آمده که تقريبا همانگونه که پيش‌بيني مي‌شد فضايي جادويي از واقعيتي از انسان متعلق به يک فرهنگ را به روايت مي‌گذارد که تمام مناسبات آن وابسته به جغرافياي بومي است.
نمايش يک داستان دارد. قصه نمايش در باره زني است که در يک روستا به سختي چهار دخترش را بزرگ کرده و آن‌ها در همه اين سال‌ها از گزند اجتماعي در امان نگاه داشته است. اما سلطه و کنترل سخت اين مادر بر امروز و آينده دخترهاي در خانه مانده‌اش، بر خلاف اراده او با عشق و ازدواج پري ناز (دختر کوچک‌تر) به جنون بدل مي‌شود. در اين جنون خود خواسته و غريزي مادر دخترش را در خيالش براي هميشه مي‌کشد و...
نمايش کاملا متکي بر يک پلات اوليه است. قصه دارد و براساس قواعد قصه‌اش پيش مي‌رود. اما در عين حال ساختار روايت در آن کاملا با محوريت و اهميت شخصيت پيش مي‌رود. قصه نمايش به‌‌ همان اندازه که غريب و دشوار به نظر مي‌رسد، ريشه در جهان واقعيت دارد و به‌‌ همان اندازه که ناممکن به نظر مي‌رسد، در دنياي خودش توجيه پيدا مي‌کند. در واقع اين گونه به نظر مي‌رسد که زمينه‌ها و ريشه‌هاي رفتار شخصيت بر اساس مناسبات اجتماعي وابسته به سنت‌هاي بومي شکل گرفته‌اند.
آن چه مشخص است اين است که نويسنده و کارگردان با تکيه بر مناسبات جغرافياي فرهنگي قصد توجيه وضعيت نمايشي پرداخت شده در اثرشان را دارند. در جامعه‌اي که چشم نامحرم نبايد روي دختر‌ها را ببيند و در شرايطي مادر سال‌هاي سال با وسواس پنهان کردن دختر‌ها را به عنوان يک وظيفه سنتي و اجتماعي انجام داده است، يکي از دختر‌ها بر خلاف قانون مادر عمل کرده و عاشق شده است. تخطي از قانون خانواده که به رهبري مادر اجرا مي‌شود باعث طرد هميشگي دختر از خانه شده است. حتي خواهر‌ها که به اجبار اين قانون را پذيرفته‌اند قادر به حمايت از خواهرشان نيستند.
غربت وضعيت نمايشي در دنياي واقعي را مي‌توان به اين ترتيب درک کرد و حتي جذابيت‌ها و زيبايي اين وضعيت نمايشي را مي‌توان به عنوان يک قابليت قدرتمند دراماتيک پذيرفت. اما در کنار همه اين‌ها بايد اعتراف کرد که قصه از نظر منطق و توجيه دراماتيک کاستي‌هايي هم دارد. کاستي‌هايي که مسلما نويسنده و کارگردان مي‌توانستند آن‌ها را بر طرف کنند و از ميان برداشتن اين ايراد‌ها حتما به جذابيت و جادوي وضعيت هم کمک مي‌کرد.
تماشاگر نمايش و مخاطب داستان براي پذيرش وضعيت نيازمند درک شخصيت است. مادر به عنوان شخصيت اصلي کسي است که حاکم بر اين وضعيت تعريف مي‌شود. اما حتي اگر او و قوانين او را در جامعه سنتي داستان بپذيريم مطمئنا به عنوان کسي که مشتاق کشف دلايل براي توجيه رفتار‌ها و شناخت وضعيت است مي‌خواهيم بدانيم که دليل کشتن عزيز دردانه مادر در قلب او و سلاخي پري ناز در خيال مادر چيست. زنداني که مادر در مقابله با اجتماع و دنياي بيرون براي دخترانش صلاح مي‌داند، چرا و بر چه اساس ساخته شده است. در واقع تماشاگر مي‌خواهد بداند که مادر چرا اين ديوار بزرگ را ميان دختر‌ها و دنياي بيرون چيده است. شايد پاسخ اين پرسش مهم را بتوان با شناسايي پدر دختر‌ها پيدا کرد. اما متاسفانه خود قصه شناخت درستي در مورد گذشته مادر و حس واقعي و زنانه او نسبت به جايگاه زنانه دخترانش به دست نمي‌دهد. حتي تنها ورود يک مرد به دنياي نمايش هم نمي‌تواند راز اين اقتدارگرايي و انتقام زنانه را بر ملا کند.
حتي در گستره‌اي ديگر مي‌توان گفت که پري‌ناز قرباني جامعه سنتي و جغرافياي فرهنگي نيست. پري‌ناز محکومي است که در قلب و ذهن مادرش قصاص شده است. حتي اگر بپذيريم که اين قصاص به واسطه تخطي از قوانين خانواده صورت گرفته باز هم به دنبال پاسخ ذهن پرسشگري هستيم که مي‌خواهد بداند چه دليلي باعث وضع چنين قانوني شده است. بنابراين باز هم گذشته مادر اهميت پيدا مي‌کند. گذشته‌اي که در اتاقي تاريک از تماشاگر پنهان شده است و هر چند چيزي از جادوي ذهني حاکم بر دنياي نمايش و فضاي عجيب و جذاب اجرا نمي‌کاهد اما مجهول‌هاي بسياري را بر جاي مي‌گذارد که حتي مي‌توانست جذابيت و تاثير نمايش را دو چندان کند.
بجز اين «پرخاش زني که مادر بود» در بخش‌ ديگر نمايش موفقي است. از‌‌ همان صحنه نخست شروع خوبي دارد. سه دختر در سه نقطه صحنه، آرزوها و هيات يک زن را در سه مقطع مهم از زندگي اش نشان مي دهد و اين ذهنيت آن‌ها هر بار با لمس پارچه‌اي سرخ به يک حس تلخ مي‌رسد. اولي در لحظه‌اي عاشقي پيشاني‌بند سرخش را لمس مي‌کند، دومي در شب عروسي روسري سرخش را به صورت مي‌پيچد و سومي شال سرخي را که به بدن باردارش بسته باز مي‌کند. در کنار آرزوهاي شيرين سه دختر که با لمس سرخي تلخ مي‌شوند، ناگهان پري ناز پوشيده در لباسهاي کاملا سرخ در صحنه ظاهر مي‌شود.
گويي آنکه اين سرخي به گناه آغشته باشد و مرز ميان پاکي و ناپاکي به قوانين زنانه قرار بگيرد. در ادامه متوجه مي‌شويم که اين سرخي متضاد با سياهي و تيرگي حاکم بر فضاي اجرا حتي تجسم تصوري وحشتناک از مجازات است. و اين مجازات در ذهن مادرانه يک زن در مورد دختر خطاکارش تحقق پيدا کرده است. عجيب آنکه حتي جامعه سنتي هم نه در کنار مادر، بلکه در مقابل او قرار گرفته است! حضور مداوم دايه به عنوان خط ارتباط جامعه با خانواده نشان مي‌دهد که حتي جامعه نيز موضع موافقي با قوانين دشوار مادر ندارد.
دايه تنها فردي است که قصد از ميان برداشتن اين قوانين سخت را دارد. او در مقابل خواست مادر و قرباني اين قوانين به عنوان يک واسطه تنها نيرويي است که تا اندازه‌اي داستان را هم از رکود و سکون و سقوط به ورطه تکرار مي‌رهاند. حضور دايه باز هم پرسش‌هاي بسيار درباره ريشه‌هاي رفتار و منشا قوانين مادر را بي‌پاسخ مي‌گذارد و بر ابهام‌ها مي‌افزايد. « پرخاش زني که مادر بود» در خلق اتمسفر و فضاسازي موفق‌تر از روايتگري داستان نشان مي‌دهد. بازي بازيگران که از زمينه‌ها و الگوهاي واقعي تبعيت مي‌کند و در عين حال همه چيز را به سمت وهم و خيال گرايش مي‌دهد، بخشي از اين فضاسازي به شمار مي‌آيد. بازي‌هايي که انگار شخصيت‌هايي کاملا آشنا و واقعي را در کابوسي موهوم به نمايش مي‌گذارند و جادوي روايت نمايشي را تقويت مي‌کنند. در ميان بازيگران هم محبوبه خادمي در نقش مادر شخصيت دشوار و حضور مسلط او را بيش از هز کس ديگر بر فضاي اجرا حاکم مي‌کند. علاوه بر بازيگران موقعيت‌سازي هم در جهت تقويت مود و روح حاکم بر جادوي اثر قرار مي‌گيرد. صحنه‌هاي زيباي بسياري در نمايش هستند که قطعه‌هاي تصويري زيادي را همچون مقاطعي از کابوس و وهم در ذهن تماشاگر به ثبت مي‌رسانند. در صحنه تاثير‌گذار و پر از انرژي حنابندان پري ناز خطي مورب از حضور شخصيت‌ها در کل صحنه ترسيم مي‌شود که زيبا، عميق و قوي است و در عين حال تکان دهنده و جادويي نشان مي‌دهد. دايه، پري ناز را در مجمعي نشانده و مراسم را برگزار مي‌کند. مادر چوبي را با دست‌ها بر شانه نشانده و مردانه مي‌غرد و چونان قصابي به رقص در مي‌آيد و در امتداد اين خط مورب ترسيم شده در صحنه سه دختر به تلخي وضعيت را تکميل مي‌کنند. اين ميزانسن ترکيب زيبا بار‌ها و بار‌ها در صحنه‌هاي ديگر به اشکال ديگر تکرار مي‌شود و در کنار ساير مولفه‌هاي اجرا، اتمسفر و انرژي‌اي را خلق مي‌کند که در ‌‌نهايت به جادويي ذهني منتهي مي‌شود. جادويي که بار‌ها و بار‌ها در نمايش‌هاي کهگيلويه و بوير احمد نمونه‌هاي آن را ديده‌ايم. سحري که در غريزه ريشه دارد و تکان‌دهنده و تاثير‌گذار است. ترفندي که هنرمندان تئا‌تر کهگيلويه‌ و ‌بوير احمد به خوبي آن را شناخته‌اند و با ابزار‌ها و نشانه‌هاي نمايشي به زيبايي آنرا در يک تئا‌تر به اجرا مي‌گذارند.

کد مطلب: 21396
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *