***
پاسخ به این سوال که آیا آنچه مساله و بحران برای کشور شده، می شده این گونه نباشد، نیازمند این است که برگردیم و بپرسیم آیا می شد گونه ای دیگر کشور را اداره کرد یا خیر؟ تا امروز در سطح گفتمان عمومی نظام حکمرانی از طرح این سوال طفره رفته که آیا می شد کشور را به گونه دیگری اداره کرد؟ آیا می شد نظام گزینش و استخدامی در کشور به گونه ای دیگر باشد؟برای مثال میزان توجه به تخصص خیلی بیشتر می شد؟ آیا می شد شهرسازی یا الگوی سیاست خارجی در ایران به گونه دیگری باشد؟ این سوالات تا به امروز مطرح نشده، و عاملان و مجریان به شدت بردرستی راهی که رفته اند، تاکید می کنند. فقط یک تناقض باقی می ماند؛ اگر درست بوده پس اوضاعی که شاهدش هستیم چیست؟ آیا واقعا سیاست گذاری آب در ایران باید همینی بوده باشد که تاکنون بوده است؟ سیاست گزاری کشاورزی اگر درست بوده، پس چرا اوضاع مان این گونه است؟ گزارش ایران مانیتور بانک جهانی را که ژوئن امسال منتشر شده، نگاه بکنید، پیش بینی اش این است که به دلیل بحران های اقلیمی ، خشکسالی و تغییرات اقلیمی، ایران بخشی از اشتغال های کشاورزی و تولید غذایی اش را از دست می دهد. بنابراین اگر راهی که رفتیم درست است پس این وضعیت چگونه است؟
به طور قطع آن چه طی شده، اشتباهات بزرگ دارد، می توانست چنین نباشد. اما نقطه آغاز این است که بپرسیم کجاش و چگونه می توانست باشد؟ درس های گذشته برای امروز چیست؟ اگر راهی که رفته ایم، جاهایی از آن غلط بوده، حالا کجایش می تواند تغییر بکند و چه راه حل های درستی را می توان جایگزین کرد؟
ابتدا باید بگویم استفاده از ضرب المثل «ماهی را هروقت از آب بگیرید تازه است» به ویژه در حوزه سیاستگزاری و در تاریخ بی معناست. مقوله ای وجود دارد به نام وابستگی به مسیر طی شده، وقتی وابسته به مسیر طی شده می شوید، این گونه نیست که هر چقدر جلوتر رفتید می توانید به راحتی برگردید، یک راه هایی را دیگر نمی توانید برگردید. یا اگر حتی تصمیم میگیرید برگردید، خساراتش تا دهه ها برعهده شما خواهد بود.
بنابراین نقطه آغاز این است که بپرسیم کجایش اشتباه شد، این تب و تابی که در جامعه احساس می کنید حاصل این پرسش است. اما آن هایی که عامل این سیاست ها و مسیر طی شده بودند، تا به امروز تن به طرح این سوال نداده اند؛ تا این سوال به طور جدی مطرح نشود، به گمان من راهی هم گشوده نخواهد نشد.
عواملی که ما را به این جا رسانده است
در حوزه توسعه به یک مدل ساده اشاره می کنم. برخی از کشورها مانند چین، کره، سنگاپور، آلمان عصر پروس، تا جمهوری وایمار، تا پایان جنگ جهانی دوم، کشورهایی هستند که بوروکراسی قوی، سازمان یافته، دارای ظرفیت شناختی شایسته گزین، و به لحاظ تاریخی قدرتمند دارند، علیرغم این که به جامعه خیلی توجه نمی کنند. در کشورهای آلمان پروس، و آلمان بعد از جنگ جهانی اول، نه در سنگاپور، نه درچین و نه در کره ، نه در ژاپن تا حتی پس از جنگ جهانی دوم، وضعیت دمکراتیک اصلا مشاهده نمی شود. مقاله جیمز راش، و پیتر اونز در باره الگوی وبری بوروکراسی است، مشاهده می کنید این کشورها در آن ها بارز و برجسته هستند. کارهای فوکویاما در این زمینه نیز حائز اهمیت است. این ها یک الگوی توسعه به نام «با بوروکراسی بدون جامعه» دارند.
در این وضعیت جامعه، در مقابل بوروکراسی خیلی ضعیف است. اما بوروکراسی مثل بوروکراسی وبری در آلمان بسیار خوب کار می کند که البته خطرناک هم هست؛ بوروکراسی به شدت قدرتمند اما بدون قدرت متوازن کننده از طرف جامعه، به جنگ جهانی اول و دوم جهانی آلمان، مداخله ژاپن در جنگ ، وضعیت سنگاپور انجامید. جمله ای را در جایی معتبر خواندم که «لی کوان یو» قبل از مرگش به مردم سنگاپور توصیه کرده مثل گوسفند اطاعت کنید. اساسا در هرجایی از دنیا چنین عبارتی گفته شود. وحشتناک است. البته در عمل سنگاپور چنین وضعیتی داشته است. بنابراین این ها هیچیک کشورهای دمکراتیکی نیستند، اما به هر حال به سطوح خوبی از توسعه به دلیل توان بوروکراسی شان دست یافته اند. اما دسته دیگر از کشورها، توسعه همزمان بورکراسی و قدرت جامعه را شاهدیم. همان چیزی که عجم اوغلو بهش کریدور باریک آزادی می گوید؛ بریتانیا، آمریکا و اسکاندیناوی این گونه هستند.
وقتی در باره بوروکراسی حرف می زنیم سه ظرفیت باید در آن وجود داشته باشد:
۱- ظرفیت شناختی؛ علمش را برای تشخیص مساله داریم یا نداریم. برای مثال برخی بوروکرات ها که در باره آب سخن می گویند، متوجه می شوم قبل از آن که بخواهند در باره آب حرف بزنند، اساسا ریاضی بلد نیستند. چون فرق متر مکعب، لیتر، میلیارد متر مکعب و امثال چنین اعدادی را تشخیص نمی دهند.
۲-ظرفیت تصمیم گیری در بوروکراسی. بالدوین در کتابش برنامه ریزی در ایران (زمان شاه)، گروه دوم مشاوران هاروارد، می گوید در ایران نمی توان تصمیم گرفت. او می گوید برای هرکاری در ایران دو تا دستگاه وجود دارد، وقدرت برای بالانس کردن، کارها را به هر دوتا دستگاه ارجاع می کند. وضعیت کنونی نیز چنین است. برای مثال تصمیم گیری در باره یک موضوع را به مجلس، به مجمع تشخیص مصلحت نظام، به یک دستگاه امنیتی، و در نهایت به وزارت نیرو هم می دهند و داستانی درست می شود. همانطور که گفتم سابقه چنین مدیریتی به نوشته های بالدوین در سال ۱۳۴۶ در مورد ایران برمی گردد که می گوید این بوروکراسی ظرفیت تصمیم گیری ندارد. آقای دکتر اشتریان دیده اند که سریک موضوع در طرح تحول سلامت ، تا سیاست خارجی، دستگاه های متعدد حضور دارند و این امر ظرفیت اجماع سازی را در سیستم کاهش می دهد.
۳-ظرفیت اجرای هر تصمیم در بوروکراسی؛ برای مثال تصمیم گرفته ایم به ۶ میلیون نفر واکسن بزنیم. به قول پریچت این موضوع به یک کار لجستیکی نیاز دارد: برای زدن ۶ میلیون واکسن باید ۵۰ هزار پرستار، یک زنجیره انتقال سرد، تهیه جعبه های سرد برای خراب نشدن واکسن ها و جابه جایی آنها و شبکه انتقال به سراسر کشور نیاز هست. بنابراین این مساله تنها مساله دانایی و تصمیم گرفتن نیست، وقتی ۵۰ هزار پرستار یا ماشین حمل و نقل زنجیره سرد نداشته باشید، و ... نمی توانید واکسن بزنید. پس ۱- شناخت ۲- تصمیم -۳- اجرا در هر بوروکراسی ضروری است.
پس دو دسته کشور در حوزه بوروکراسی و جامعه را مطرح کردم، یک دسته مثل چین و آلمان، و کره، وسنگاپور، که بوروکراسی قوی بدون جامعه قوی متوازن کننده داشتند. و یک دسته هم بوروکراسی قدرتمند و جامعه قدرتمند مثل بریتانیا، آمریکای میانه قرن نوزدهم به بعد بالاخص بعد از اصلاحات روزولت در نظام اداری، و همچنین اسکاندیناوی. دسته سومی هم هستند که بوروکراسی و جامعه هر دو ضعیف هستند. ایران در این نقطه ایستاده است. این ها دچار مصیبت دوگانه هستند. ۱- بوروکراسی ایران فاقد سه ظرفیت شناختی، تصمیم گیری و اجرا است. ۲-جامعه هم آنقدر قوی نیست که جلوی عملکرد غلط بوروکراسی را بگیرد. یعنی اگر بوروکراسی روزی تصمیم می گیرد، به همه چاه های غیرمجاز مجوز بدهد، که ناگهان تعداد چاه های غیرمجاز روی آبخوان های تا ۴۰ درصد افزایش می یابد، اما آن حقابه دارها، و چاه دارهای قبلی قادر نیستند جلوی حکومت را بگیرند و بگویند برای چه دارید مجوز می دهید. اگر حکومت روی قیمت گذاری تصمیم گیری کند ، بخش خصوصی اش قادر نیست جلوی قیمت گذاری را بگیرد.
زیرا ایران دارای یک بوروکراسی به شدت تسخیر شده است؛ یعنی یک نماینده مجلس، و دیگر قدرت های محلی، می توانند روی بوروکراسی تاثیر بگذارند؛ در این زمینه کتاب ژوئل میگدال به نام «جوامع قوی و دولت های ضعیف» بسیار مفید است. جامعه در قالب قدرت های محلی، می تواند کل بوروکراسی یعنی سیاست ها و اقداماتش را وتو کند. به همان نسبت جامعه ای که بخشی از نخبگان قدرت اش می توانند بوروکراسی را وتو کرده، و دور بزنند، عامه صاحب نفع اش، ذی نفعانش ، قادر نیستند قدرت حکومت را کنترل بکنند. در نتیجه «خرد و عقل» به معنای استقرار در یک جای خاص در حکومت نیست. خرد و عقل یک وضعیت است که خود ناشی از توازن حکومت و جامعه است. وقتی این توازن وجود ندارد، جوامعی مثل آلمان، چین و سنگاپور که دارای بوروکراسی قوی با جامعه ضعیف هستند، دچار نوع «یک» بی خردی می شوند؛ بوروکراسی به شدت کار و حتی توسعه هم ایجاد می کند، ولی دچار بی خردی هایی مثل جنگ جهانی اول، دوم، حمله ژاپن به پرل هاربر، و مسائلی از این دست می شوند. ولی در نهایت سطح یک خردش خوب کار می کند. برای مثال دولت چین اگر تصمیم بگیرد آب را از جنوب به شمال کشور منتقل کند، که مشهور است می خواهند ۷۰ میلیارد متر مکعب آب منتقل بکنند، دارای ظرفیت اجرای چنین برنامه ای هست. اما دارای نوع «یک» بی خردی هم هست. زیرا جامعه را در جاهایی له می کند و موقعیت آلمان نازی را به خود می گیرد.
اما ما دچار نوع «۱» و «۲» بیخردی با هم هستیم. یعنی نوع «یک» بیخردی حکومتی که قدرتش بیشتر از جامعه است. بنابراین خودش را به جامعه در صورت های مختلف تحمیل می کند. و نوع ۲ بیخردی که در خودش ظرفیت شناختی کافی ندارد؛ تصمیم های بدی هم می گیرد، و بد هم اجرا و با داده های ناکافی پروژه ها را انجام می دهد. بنابراین ما دچار نوعی بی خردی مرکب «۱ و ۲» هستیم که به شدت به بوروکراسی و جامعه صدمه می زند.
نوع «۳» بوروکراسی هم وجود دارد. به گمان من ظرفیت یک بوروکراسی را باید درنوع مواجه اش با فرآیندهای کندرو سنجید. کندرو، یا « SLOW MOVING » ها، فرآیندهایی هستندکه سال ها طول می کشد تا نتیجه شان روشن شود. برای مثال می گویند ۱۸۰ سال است در تهران زلزله نیامده است. ممکن است ۲۰۰ سال دیگر هم در تهران زلزله نیاید، ولی بالاخره روزی زمین تکانی به خودش خواهد داد. اما خرد حکمرانی آن جا آشکار می شود که می بینید ژاپنی ها هم با این مساله به صورت معقول مواجه هستند. ولی در ایران برنامه ها چیست؟
یا آبخوان ها ۵۰ سال است به طول انجامیده تا شکل بگیرد. کتاب ابوطالب مهندس در باره آبخوان ها یک کتاب جدی است. مهندس در سال ۱۳۴۲ می گوید آبخوان ها دارند تخلیه می شوند و زنگ مساله آب در ایران به صدا درآمده است. ما از سال ۴۲ تا امروز که ۶۰ سال به طول انجامیده، حرکت اساسی در این باره به عمل نیاوردیم. زیرا به مثابه امر کندرو چون آب زیر زمین بوده، نمی دیدیمش، حالا دچار عوارض اش شده ایم. مثل ۱۵ تا ۳۰ سانت فرونشست ، بیابانزایی و از بین رفتن مراتع، و حکمرانی نامتوازن، آن ظرفیت شناختی، تصمیم گیری، و اجرا را ندارد، در نهایت دچار استیصال و ناکامی در برابر فرآیندهای کندرو می شود.
وضع کنونی جامعه ما محصول دو موضوع است: ابتدا بوروکراسی که به گمان من در ۴۰ سال گذشته، هرچقدر جلوتر آمده، وضع اش بدتر شده است، به این دلیل که ۱-نظام گزینش و نظام ایدئولوژی سیاسی دائم یک جناح را نامطلوب شمرده و حذف می کند. حال با تنگ شدن دایره خودی ها، همان هایی که مانده اند دوباره تقسیم بردو می شوند، و مدل تقسیم بردو جلو می رود. این مدل تقسیم برد زمانی بروکرات های تحصیل کرده را بیرون انداخته و سپس نوبت به درجه ۲ ها رسیده است. حالا به جایی رسیده افراد را بر حسب وفاداری و خودی بودن، جذب می کند؛ این که در رشته مربوطه تخصص دارند، مهم نیست. پس ظرفیت انسانی و ظرفیت شناختی اش کاهش یافته است. ۲-دائم دستگاه تولید کرده از جمله کشور بیش از دوجین شورای عالی دارد که برخی از آن ها، فاقد قانون هستند، و طبق حکمی ایجاد شده اند. برای برخی از شوراهای عالی از بررسی اعلام جنگ گرفته تا تصویب برنامه درسی جزو اختیاراتشان است. از این رو کشور باید ۴ شورای عالی داشته باشد، ولی ۲۴ شورای عالی دارد که هرکدامشان به گروه های ذی نفع تبدیل می شوند.
یک اتفاق دیگر هم که افتاده؛ اولسون کتابی دارد به نام «افول و ظهور ملت ها» که در آن استدلال می کند در دوره ثبات کشورها، به تدریج گروه های ذی نفع رشد می کنند، و گروه های ذی نفع، به مراکز چانه زنی برای تامین منافع تبدیل می شوند. در حال حاضر ما شاهد انباشت گروه های ذی نفع در عرصه های مختلف در ایران هستیم. آنان اتصالات عمیقی با گروه های قدرت دارند، و زمانی که در عمل در حوزه ای ورود برای اصلاح می کنید، با انبوهی از اصطکاک های گروه های ذی نفع خیلی قوی مواجه می شوید. به عبارت دیگر منطق حکمرانی به تدریج توزیع رانت بین گروه های ذی نفع را جایگزین اقتدار و مشروعیت ناشی از جمهور مردم کرده است؛ به عبارت دیگر، آن اتفاق بزرگی که اصلاحات را با بحران مواجه کرده این است که گروه های ذی نفعی که ما به ازای وفاداری شان، رانت دریافت می کنند، جایگزین جمهور مردم، به عنوان پایگاه خرد و نیروی متوازن کننده و مشروعیت دهنده، شده اند.
به عبارت دیگر جمهور دیگر پایه مشروعیت نیست، و پایه بقا به گروه های ذی نفع تبدیل شده است. گروه های ذی نفع الزاما ایدئولوژیک نیستند. گروه های ذی نفع ممکن است ادای ایدئولوژیک را دربیاورند، ولی اتصالشان به سیستم از مسیر توزیع رانت ها است. و این ها مخالفان اصلی اصلاحات هستند. و آن جمهور مردمی که باید پشتوانه اصلاحات باشند، در فقدان سرمایه اجتماعی دیگر حضور ندارند تا پشتیبانی از اصلاحات به عمل بیاورند.
چگونگی اصلاح مسیر؛ الگوی حکمرانی تحول
امروز بهبود حکمرانی در ایران، حداقل نیازمند سه ضلع زیر است:
ضلع اول کاستن از سطح تنش بین المللی بر محور ایران. تا وقتی که کشور از نظر بین المللی، دچار تهدید امنیتی است حداقل دو اتفاق روی نمی دهد: وقتی مسایل اول کشور، امنیت، ساختار حکمرانی نمی تواند بر مسایل غیرامنیتی تمرکز کند.
۱-تا کشور دچار وضعیت امنیتی است، رشد سازمانی در کشور صورت نمی گیرد. کشورهای جهان بر اساس بزرگی، غنا ، کیفیت، و پیچیدگی سازمان های شان از هم متمایز می شوند، زیرا این سطح توان سازمانی است که دو سازمان ایران خودرو ایران و هیوندایی کره جنوبی را از هم متمایز می کند. به عبارت دیگر کیفیت سازمان ها تعیین می کند سطح توسعه کشور چقدر است ضمن این که در شرایط تهدید امنیتی، توسعه سازمانی اساسا صورت نمی گیرد. زیرا در شرایط تهدید وجودی و امنیتی، توسعه سازمانی درونی را هم تهدید تلقی می کند. کما این که در ایران، به طور تاریخی در ۵۰ سال اخیر، بزرگ شدن سازمان های اقتصادی بخش خصوصی از طرف حکومت به عنوان تهدید تلقی شده است.
۲-دوم تغییر و بهبود حکمرانی در ایران، بازسازی ظرفیت دولت است. بازسازی ظرفیت دولت حداقل سه محور دارد:
الف: بازسازی نیروی انسانی متخصص دولت است. زیرا به تدریج از کاهش ظرفیت مالی دولت برای استخدام نیروی مستعد کاسته شده و به سمتی می رویم که نیروی مستعد با توجه به حقوق هایی که در دولت پرداخت می کنند، اساسا به سمت دولت برای استخدام نمی آیند.
ب: گزینش های ایدئولوژیک و سیاسی مانع ورود استعدادهای ناوفادار به سیستم حکمرانی می شود.
ج: گروه های ذینفع، با نفوذ در بوروکراسی، حکومت را تسخیر کرده مانع از آن می شوند که نیروی انسانی مستعد وارد بوروکراسی بشود.
ضلع دوم بازسازی بازسازی ظرفیت بین بخشی دولت است. در ایران عناصر مختلف دولت با انبوهی از تناقض مواجه اند. برای مثال در برنامه پنجم توسعه مشاهده می کنید، به وزارت نیرو تکلیف شده میزان برداشت آب از آبخوان ها کاهش یابد، تا مساله آب به تعادل برسد. در صفحه و ماده بعد به وزارت جهاد کشاورزی تکلیف شده کشت همه محصولات پرآب بر در کشور افزایش یابد، کسی سوال نکرده چگونه امکان دارد در جایی که آبخوان کسری تجمعی دارد، همزمان هم کسری تجمعی آبخوان را درمان کنیم، هم کشت چغندرقند، برنج، نیشکر و کلیه محصولات پر آب بر را افزایش بدهیم.
ضلع سوم بازسازی ظرفیت دولت در ایران تمرکز بر بازسازی ظرفیت دولت از حل چند مساله با فراهم کردن ملزومات حل اش است که از طریق حل کردن آن ها، بازسازی ظرفیت دولت استخراج می شود:
یکی از آفت های نظام توسعه در ایران ارائه برنامه های کلان نگر و پهن دامنه ویش لیست (فهرست آرزوها) است. هر کسی هر آرزویی دارد، در برنامه توسعه قرار می دهد. در حالی که توسعه باید از حل دو سه تا مساله مشخص باید شروع بشود، و بر محور آن ها ظرفیت سازی شود. آن هم ظرفیت ساختن از مسیر حل مساله. آیتم دیگری هم وجود دارد آن هم میدان دادن به جامعه مدنی در دو قالب :
۱- بخش خصوصی در اقتصاد، از طریق به توافق رسیدن تدریجی حکومت و بخش خصوصی بر سر معیارها و قواعد بازی.
۲- میدان دادن به رسانه ها، و سازمان های جامعه مدنی در عرصه مدنی
۳-میدان دادن به احزاب سیاسی در عرصه سیاست رسمی. یعنی احزابند که به عنوان عقلانیت و در رقابت برای کسب رای مجبورند، برنامه های خرید رای را تدوین کنند. در ایران چون نمی توانید به رای امیدوار باشید، بنابراین ضرورتی هم برای تدوین برنامه توسعه یا مکانیسم حل احساس نمی کنید. چون این که شما بروید و قدرت را به دست بیاورید، تابع اقبال عمومی به شما نیست، بلکه تابع یک بازی دیگری است. بنابراین نخبگان انگیزه ای برای طراحی کردن، برنامه های سیاستی ندارند.
راهبردهای مشخص برای بازسازی ظرفیت ها
به گمان من این ۵ محور را اگر حکومت به کار بندد، این وضعیت می تواند بهبود پیدا بکند. به صراحت و در کمال استیصال و ناامیدی این موارد را مطرح می کنم. زیرا ظرفیتی برای اجرا وجود ندارد، و اگر همین ها را هم انجام بدهیم خیلی است.
۱- حکمرانی ایران، بنشیند و تناقضاتش را دربیاورد، و تلاش کند تناقضاتش را کم کند. زیرا ما به عصری ورود کرده ایم که حکمران از این که تناقضاتش به رخش کشیده شود، نه دردش می آید و نه خجالت می کشد. زیرا وجود تناقض است که که به طور کلی بی اعتباری ایجاد کرده و سرمایه اجتماعی را از بین می برد. نکته آن که وقتی بی اعتبار شدی و سرمایه اجتماعی ات را از دست دادی، هیچ تصمیم سختی را نمی توانید بگیریدزیرا جامعه پشت تصمیم هایت نمی ایستد. من به همه این ها موفقیت های کوچک می گویم. زیرا از این که این سیستم قادر باشد موفقیت بزرگی را محقق کند، ناامید هستم. ضمن این پیشرفت هم در همه سیستم های حکمرانی تا یک سطحی متکی بر موفقیت های کوچک پشت سرهم است. شما نمی توانید داعیه مبارزه با فساد داشته باشید، و بعد ۱۶ رقم قیمت ارز داشته باشید.
۲-فهرستی از موارد بی اعتباری عمومی تهیه و تلاش کنید که آن ها را کاهش بدهید؛ یعنی یعنی قبل از این که سطحی از اعتماد تولید کرده باشید، دست به هیچ کار مهمی نمی توانید بزنید.
۳-کاستن از سرایت و نفوذ سیاست در عرصه عمومی است. به صراحت توصیه ام به حکمرانان این است که تلاش کنند عرصه سیاست را از دخالت در زندگی اجتماعی مردم برحذر کنند. شما هرچه بیشتر در زندگی مردم مداخله کنید، بیشتر سیبل می شوید. چون همه چیز به سیاست ختم می شود، از این رو تلاش کنید سیاست خودش را از عرصه هایی از زندگی بیرون بکشد.
۴-بر مسایل و تهدیدهای وجودی تمدن جامعه ایرانی متمرکز بشوید. یکی از پیش نیازهای این موضوع کاستن تهدید در عرصه بین المللی است؛ یعنی تا شما تهدید امنیتی وجودی دارید تمرکز بر تهدیدهای دیگر غیر ممکن است. چند تهدید وجودی تمدنی برای زندگی ایرانیان وجود دارد: ۱- کاسته شدن از قدرت تولیدی جامعه. گزارشی را دیدم که می گوید هر تن کالای ایرانی در سال ۱۳۸۷ به طور متوسط، قیمت اش ۵۵۱ دلار بوده است. همین میزان کالا در سال ۱۴۰۲ قیمت صادراتی اش ۳۵۶ دلار شده است. معنی اش این است که ایران در سال ۱۳۸۷ کالای ارزشمندتر با ضریب پیچیدگی بالاتری به جهان صادر می کرد، اگر با همان مدل پیش رفته بودید، امروز ممکن بود قطعه خودرو صادر کنید که هر تن آن ۵۰۰۰ دلار می بود. اما ، در فرآیند تحریم، دورماندن از فناوری و دانش و نیروی انسانی مهاجرت کرده، ارزش هر تن کالای صادراتی شما از ۵۵۱ دلار به ۳۵۶ دلار رسیده است. این برای کشور فاجعه است. در حالی که همین عربستانی که یک گرم مس در این کشور ندارد، اما ارزش صادرات سیم و کابل اش، چند برابر ارزش صادرات ایران در این حوزه است.معنای ارقام مذکور این است که ایران اقتصاد ساده سازی شده، و کاسته شده از پیچیدگی را اداره می کند. ۲-تغییر اقلیم و تخریب های محیط زیستی: گزارش های بین المللی از جمله گزارش UNDP در باره تخریب های محیط زیستی ایران از دو تهدید جدی حکایت می کند: ۱- همه شهرهای مهم به غیر از یزد و اصفهان، ما بقی مثل مشهد، تبریز ، شیراز و تهران در صدر دیگر شهرها روی گسل های زلزله بناشده اند. ۲- خطر تغییرات اقلیمی ، رخدادهای حدی، خشکسالی شدید، افزایش دما در فلات مرکزی، و از بین رفتن ۳۰ تا ۴۰ درصد منابع آبی می تواند بر اساس از بین رفتن پوشش گیاهی در زاگرس پدید بیاید.
۵- و آخرین نکته متمرکز بشوید بر مساله تمدنی از دست رفته جایگاه ایران در اقتصاد جهانی. من به شوخی به دوستان عرض می کردم و می گفتم که ما ایرانی ها اگر یک هفته اعتصاب کنیم و تصمیم بگیریم کار نکنیم، کجای جهان درد می گیرد؟ اما بنگلادشی ها اگر یک هفته کار را تعطیل کنند جهان لباس زیر نخواهد داشت. ویتنامی ها یک هفته کار را تعطیل بکنند جهان کفش نخواهد داشت. چینی ها اگر یک هفته تعطیل بکنند بدبخت می شویم از لب تاپ گرفته تا خیلی کالاهای دیگر توسط این کشور تولید می شود. دوستی گفت حرف ات را قبول دارم ولی داستان از این بدتر است. زیرا اگر تصمیم بگیریم ۲۴ ساعته کار بکنیم، چه کسی به ما کار می دهد؟ گفت شوخی نمی کنم. ببین ایران در کجای زنجیره های ارزش قرار دارد. آیا ما تولید کننده بخشی از لبتاپ یا تولید کننده بخشی از لباس یا بخشی از زنجیره تولید خودرو هستیم؟
و این آخری را به اولی وصل می کنم. تا تحریم هست، و حکومت در معرض تهدید وجودی قرار دارد اساسا تمرکز بر سه مورد آخری ناممکن است. کسی رفت پیش دکتر، گفت آقای دکتر دست من شکسته، دستم را گچ گرفته ام، اگر گچ اش را باز بکنم، می توانم پیانو بزنم؟ گفت بله می توانید بزنید. یک ماه بعد گچ اش را باز کرده بود، گفت مرتیکه مگر تو نگفتی می توانم پیانو بزنم، من الآن دستم، را از گچ باز کرده ام، اما نمی توانم پیانو بزنم. گفت قبلا پیانو می زدی؟ گفت نه، گفت آقاجان باز کردن دست از گچ ، باعث پیانو یادگرفتن شما نمی شود. باز کردن گچ شرط لازم است. بازش کنی دستت می تواند تکان بخورد، اما این که یادبگیری پیانو بزنی یک شرط کافی نیاز دارد آن هم تمرین کرده یا آموزش دیده باشی. بنابراین نسبت تحریم ها با وضعیت اقتصادی، گاهی اوقات در حد همین بازکردن گچ دست است. معنایش این نیست اگر تحریم ها رفع شد، بعدش می توانیم پیانو بزنیم. زیرا همه ناکارآمدی هایی که داشتیم، هست، اما نکته مهم این است که تا وقتی گچ هست، بحث کردن از این که حالا پیانو بزنم یا ویلون، این فعلا سالبه به انتفاع موضوع است. حکومت و سیاست در ایران باید از تهدید وجودی بیرون بیاید. و این مساله ای است که فعلا به عنوان دیواری در برابر توسعه عمل می کند. آن تهدید وجودی اساسا بسیار حائز اهمیت است.