سال ۱۹۱۴ در چنین روزی، درست یک ماه بعد از قتل ولیعهد اتریش در بوسنی، این دولت به صربستان که مظنون و متهم اصلی این ترور شناخته میشد، اعلام جنگ کرد و نخستین قدم از ماجراجویی خونینی را برداشت که با دخالت دولتهای دیگر اروپایی به جنگی بزرگ و فراگیر تبدیل شد و جنگ اول جهانی نام گرفت.
روزنامه اعتماد در ادامه نوشت: «اریک هابسبام در مقالهای با عنوان «بربریت: راهنمایی برای کاربران» که سال ۱۹۹۴
در مجله دانشگاهی نیولفت ریویو (New Left Review) منتشر شد، مینویسد که جنگ اول جهانی را دولتهای به اصطلاح متمدن اروپایی آغاز کردند اما این جدال منشا و سرچشمه بربریت و بسیاری از زشتیها و توحشهای روزگار ماست.
البته توحش «نیاز به آموزش [و راهنمایی] ندارد و محصول جنبی زندگی در بستر اجتماعی و تاریخی ویژهای است» و به شرط تحقق برخی شرایط، خود به خود شکل میگیرد. شاید نخستین بار در جنگ اول جهانی بود که جان انسانها به حد اعداد و ارقام تنزل یافت و از درد و رنجی که میلیونها نفر از مردم آن روزگار کشیدند گزارشهای خشک آماری (اما نه الزاما دقیق) تهیه شد.
دولتهای درگیر در جنگ حتی در بدبینانهترین محاسبات خود جدالی چنین خونین و پرهزینه را پیشبینی نمیکردند اما از افزایش شمار تلفات هم نگران نمیشدند و چندان در قید و بند حفظ جان سربازانی که به جبهه میفرستادند، نبودند.
برای نمونه فقط در نبرد وردُن (Verdun) نزدیک به ۸۰۰ هزار و در سلسله درگیریهای ایپر (Ypres) حداقل یک میلیون سرباز کشته شدند.
حتی آن چه بر غیر نظامیان هم میگذشت اهمیتی نداشت و تا زمانی که دشمن سر پا بود، هیچ بهایی برای به زانو درآوردن آن سنگین و «بیش از حد» به نظر نمیرسید.
همچنین چون کشورها با برنامه بسیج ملی در این جنگ درگیر شدند، مرزی که نظامیان و غیر نظامیان را از هم جدا میکرد کمرنگ و حتی ناپدید شد و تقریبا همه مردم، کمتر یا بیشتر این بیرحمیها را تجربه کردند.
اثرات کوتاهمدت و بلندمدت گذر از آن قساوتها، برخی جوامع را نابود و متلاشی کرد و برخی جوامع دیگر را هم به سمت قساوتهای بعدی سوق داد. این فروپاشی سه دهه بعد از پایان جنگ روی داد و جهان را به میدان نزاع میان لیبرالیسم سرمایهداری و کمونیسم شوروی و جنبشهای فاشیستی تبدیل کرد.
در چنین بستری بود که جوخههای خشن و قاتلان غیر رسمی اما وابسته به محافل قدرت در بسیاری از کشورها فعال شدند و کارهای کثیفی را که حکومتها رسما آماده انجامش نبودند به نیابت از آنها به عهده گرفتند.
نکته دیگر این که چند کشور درگیر در این جنگ کشورهای دموکراتیک بودند و این خودش ماجرا را پیچیدهتر هم میکرد، زیرا دموکراسیها برای این که وارد جنگ شوند و مدتی طولانی در میدان باقی بمانند به «دشمنان اهریمنی» و تکیه به اسطورههای خیر و شر نیاز دارند.
دولتهای دموکراتیک و دولتهایی که با بسیج ملی به جنگ میروند، مجبورند با تبلیغات فراوان، طرف مقابل را نماینده شر و شرارت و خودشان را مدافع خیر و روشنی معرفی کنند و آتش نفرت از دشمن را همیشه شعلهور نگه دارند.
این نفرت اغلب اوقات آن قدر بالا میگیرد که توقف و مهار آن - و به تبع آن کوتاه آمدن و تن دادن به صلح نیز - ناممکن میشود.