شاهزاده عباسمیرزا در تاریخ پر حادثه و سراسر شکست قاجاریه نقطه امیدی است که تاریخ مدام به او ارجاع میدهد تا افسوسی بر تمام ناکامیها و دریغهای این عصر بیفزاید.
به گزارش ایسنا، روزنامه سازندگی نوشت: «عباسمیرزا این پرسش را در برابر تاریخ برجای گذاشت که اگر او بر تختگاه سلطنت تکیه میزد آیا مسیر حکومت قاجاریه دگرگون میشد؟ یا آن که ساختار حاکم در نهایت چیزی جز آن چه را تاریخ به سمت آن پیش رفت، برای هیچکس مقدر نمیکرد؟
عباسمیرزا را بسیاری نقطه آغاز اصلاحات در تاریخ معاصر ایران میدانند. او بود که در میانه جدال کهنه و نو شمشیر برکشیده و توأمان در جنگی فیزیکی در خارج و روانی در داخل ایران میجنگید. با این همه هستند کسانی که در مورد این کورسوی امید تاریخ قاجار نیز به دیده تردید نگریستهاند و بزرگ شدن نامش در تاریخ را مرهون تلاشهای خاندان قائم مقام و مرگی که در دستیابی به سلطنت ناکامش گذاشت، میدانند. به باور این افراد عباسمیرزا اشتباهات استراتژیک بسیاری را در جنگ با روسها مرتکب شد و حتی در میانه قرارداد صلح نیز بیش از منافع عمومی به باقی ماندن سلطنت در نسل خودش میاندیشید. با این حال باید در نظر داشت که با توجه به محدودیت افق فکری ایرانیان در این عصر، کنشهای عباسمیرزا به ویژه آنکه در جایگاه قدرت قرار داشت، به نظر پیشتازانه میرسید.
همه عمر جنگید
عباسمیرزا از نخستین روز تولدش در میان جنگ زاده شد؛ چرا که فرزند یکی از پر وارثترین شاهان تاریخ ایران بود. مادر عباسمیرزا، «آسیه خانم» نام داشت. او دختر «فتحعلیخان دِوِلّو قاجار» بود که «باباخان» به دستور عمویش «آقامحمدخان قاجار» برای تحکیم روابط درونی ایل قاجار او را به زنی گرفته بود. محصول این ازدواج سبب مودت و اجماع بیشتر قاجارها بود. بنابراین زمانی که «عباسمیرزا» در سال ۱۱۶۸ هجری شمسی در قصبه «نوا» از توابع لاریجان به دنیا آمد، با آن که «باباخان» در همان سال صاحب پنج فرزند پسر دیگر نیز شده بود، این کودک هم از سوی سرسلسله قاجار و هم از سوی پدرش مورد عنایت ویژه قرار گرفت. اما بسیار بودند کسانی که چنین تبعیضی را نمیپذیرفتند و چون «عباسمیرزا» فرزند بزرگتر نیز نبود، او را شایسته ولیعهدی نمیدانستند. با این همه ۲ سال بعد از این که «باباخان» با عنوان «فتحعلی شاه» تاج سلطنت را بر سر گذاشت، در جشن باشکوهی که برگزار کرد، «عباس میرزا» را به عنوان ولیعهد خود معرفی کرد و این موضوع تقریباً از سوی بزرگان قاجار پذیرفته شد. فردای همان روز ولیعهد چهارده ساله به حکومت آذربایجان منصوب شد و همراه با شماری از زبدهترین اشخاص و معتمدین شاه راهی محل مأموریت خود شد. «میرزا اسدالله خان» وزیر لشکر و «سلیمان خان اعتضادالدوله» مأمور انجام خدمات نظامی و رسیدگی به قشون شدند و «میرزا عیسی قائم مقام فراهانی» (میرزای بزرگ) به عنوان شخصی کارکشته در امور سیاسی و حکومتی کار تربیت و مشاوره ولیعهد در این زمینه را عهده دار شد.
به نظر میرسید در تبریز حکام شهر، امرا و سران قبایل و عشایر چشم انتظار حضور او بودند و مقدم او را گرامی داشتند. با این همه این پایان کار و تحکیم جایگاه عباس میرزا نبود. برادرانی که خود را برای دستیابی به این جایگاه شایستهتر میدانستند، فعالیتهای خود را از همان ابتدا علیه شاهزاده آغاز کردند. اقدامات عباس میرزا به مشاوره «میرزا عیسی» به منظور اصلاحاتی در امور داخلی ایالت که به محدود شدن حقوق سنتی حکام محلی و ایجاد تغییر در سیستم اخذ مالیات برای جلوگیری از ظلم به رعیت شد، به زودی موجب دشمنی شماری از متنفذین محلی نیز شد. همچنین تغییراتی که در سیستم قضائی ایجاد کرد برای برخی از روحانیونی که به طور سنتی در آن نواحی صاحب نفوذ قضائی بودند، چندان قابل پذیرش نبود. این روند در زمان شروع جنگ با روسها نیز یکی از عوامل کارشکنی و ناکامی سپاه ایران به شمار میرفت.
نخستین اصلاحطلب
در اواخر سال ۱۱۸۲ ه. ش نخستین دور از جنگهای ایران و روس آغاز شد. تا آن هنگام ایران هرگز روسیه را به عنوان یک قدرت تهدیدکننده در مرزهای خود ارزیابی نمیکرد. البته شروع این جنگها پیشزمینهای طولانی از زمان آغامحمدخان داشت که طی آن حاکم گرجستان با روسها متحد شده بود و دیگر سر اطاعت از دولت مرکزی ایران را نداشت. شاه قاجار اگر چه در این مواجهه با لشکرکشی به گرجستان میرفت تا به پیروزی دست پیدا کند اما با قتلش به وسیله غلامانش ناکام ماند و موضوع قفقاز به صورت زخمی باقی ماند تا بار دیگر در دوره جانشین آغامحمدخان سر باز کند.
روسها از مدتها پیش در قالب وصیتنامهای که متعلق به «پطر کبیر» میدانستند، رویایی برای دستیابی به آبهای گرم در سر داشتند و این رؤیا جز با پیشروی در جنوب محقق نمیشد. به این ترتیب بار دیگر پیوند مودت با گرجستان تازه شد و نیروهایی از طرف ملکه روسیه، «کاترین دوم» وارد این ایالت شدند. این نیروها پس از مدتی کار پیش روی به دیگر نواحی قفقاز را آغاز کردند؛ اقدامی که از سوی دربار ایران در ابتدا با نوعی اغماض مواجه شد و حتی فتحعلی شاه با سردار روسی که در حال فتح بخشهای مختلف قفقاز بود از در مصالحه درآمد. اما با حمله نیروهای روسی به شهرهای مسلمان نشین و درخواست کمک اهالی آن مناطق از شاه ایران که با تحریک احساسات مذهبی در پایتخت توأمان شد، شاه بالاخره عباس میرزا را با سمت فرماندهی کل نیروهای ایران مسئول رویارویی با نیروهای روسیه کرد. نتیجه جنگها برای ایران فاجعهبار بود. تا پیش از آن هرگز درک صحیحی از حجم عقب ماندگی در ایران وجود نداشت. اما زمانی که نیروهای ایرانی با شمشیر، گیوه، لباس و کلاه محلی در قالب پیاده و سواره نظام به قلب دشمن میتاختند و شجاعانه میجنگیدند اما بدون کسب موفقیتی جان خود را به راحتی از دست میدادند، به فرمانده سپاه ایران ثابت شد که باید تغییری اساسی را در دستور کار خود برای دستیابی به پیروزی قرار دهد.
تحول روند اصلاحات در ایران
عباس میرزا از هنگام حضور در دارالسلطنه تبریز به کمک قائم مقام، کار اصلاحات را آغاز کرده بود ولی همه آن چه تا پیش از جنگها به تغییر آن دست زده بود، تنها اصلاحاتی در قالب نظم کهن بود که تا پیش از آن نیز بارها در تاریخ ایران ملاحظه شده بود. آن چه به اصلاحات پس از جنگ او صورتی دگرگونه میدهد، لزوم کمک گرفتن از یک نیروی خارجی به منظور آشنایی با تحولاتی بود که ایران به واسطه چند قرن درگیری داخلی از آن غافل مانده بود. انگلستان در دسترسترین نیرو در این رابطه بود که از مدتها پیش فعالیتهای خود را در نواحی مرزی ایران آغاز کرده و در این مناطق حضور نظامی داشت اما درگیری این کشور در جنگ با ناپلئون اتحاد با روسیه را میطلبید و چندان تمایلی به کمک به ایران نداشتند. به این ترتیب شخص ناپلئون مورد توجه شاه ایران قرار گرفت. آوازه فتوحات حاکم جدید فرانسه جهان را درنوردیده بود و میل ناپلئون به فتح هندوستان مستعمره انگلستان از طریق عثمانی و ایران، نزدیکی دو کشور را به سرعت ممکن کرد. حضور «موسیو ژوبر» فرستاده ناپلئون در دربار ایران روند گفتوگوهای دو طرف را تسریع بخشید و پس از انعقاد «عهدنامه فینکنشتاین» کارشناسانی به سرکردگی «ژنرال گاردان» راهی ایران شدند. این گروه در همکاری نزدیک با عباس میرزا کار اصلاح قشون را در دستور کار قرار دادند. امری که از همان آغاز بسیار دشوار مینمود. سپاه ایران برای قرنها بر نیروی عشایر و ایلات تکیه داشت و شاه به هنگام نیاز در قبال پارهای از امتیازات از این نیرو بهره میگرفت. مشخص بود که آنان حاضر نبودند امتیازات سنتی خود را به نفع تشکیل یک ارتش متحد و نیرومند برای ایران فروگذارند. نکته دیگر مقابله مذهبی از سوی روحانیون و بهتبع آنان مردم بود که نمیپذیرفتند از غیر مسلمانان تعلیم بینند و لباس آنان را بر تن کنند. به علاوه دشواری عمده دیگر در این رابطه زبان بود که کار آموزش را میان تعلیمدهندگان و فراگیران با کندی پیش میبرد.
مرگ زودهنگام ولیعهد
عباس میرزا برای سالها درگیر فشارهای مختلفی در داخل و خارج از کشور بود و این در حالی بود که از ابتدا اوضاع مزاجی مناسبی نداشت و باید در این رابطه مدارا و مراقبت میکرد. با این حال چنین فرصتی برای کسی که به طور مداوم در جنگ بود، فراهم نمیشد. «مستر کورمک» انگلیسی طبیب معالج ولیعهد که در قالب نیروهای آموزشی انگلستان وارد ایران شده بود، به او اطمینان داده بود که بیماری او مشکل حادی را در پی نخواهد داشت. با این حال اوضاع جسمی ولیعهد مدام رو به وخامت بود. فراغت از جنگ با روسیه نیز برای او به معنای فراغت از جنگیدن نبود. جنگ با هرات در شرق ایران آغاز شده بود و ولیعهد به منظور نظارت مستقیم بر روند تحولات راهی نواحی جنگی شد اما بیماری در این مقطع شدت بیشتری پیدا کرد و او ناگزیر به عقب نشینی تا مشهد شد. عباس میرزا به انتظار کورمک برای ادامه روند معالجه در نزدیک میدان جنگ بود اما خبر رسید که پزشک از دنیا رفته است. فتحعلی شاه «بابا حکیم باشی» که در زمره کاروان اعزامی به فرنگ بود و از آن طریق با اصول طب جدید آشنایی داشت را برای معالجه ولیعهد روانه مشهد کرد اما همزمان که بیماری عباس میرزا شدت میگرفت خبر رسید که بابا حکیم باشی نیز از دنیا رفته است. گویی همه چیز دست به دست هم داده بود تا عباس میرزا نتواند بیش از چهل و هفت بهار را در زندگی خود ببیند و قدم بر تختگاه سلطنت بگذارد. او یک سال پیش از مرگ پدرش بدرود حیات گفت و سلطنت را برای فرزندش محمدمیرزا به میراث گذاشت.
شکست نهایی اصلاحات
عباس میرزا برای مقابله با دشواریهایی که پیش روی اصلاحات قرار گرفته بود، اقداماتی را با مشورت قائممقام تدارک دید. نخست آن که تصمیم گرفته شد، همان گونه که معلمانی از خارج وارد میشدند، شماری نیز برای یادگیری زبان خارجی و علوم و فنون جدید راهی خارج شوند. تلاش برای جلب رضایت علما و تدوین رسالههای جهادیه با کمک میرزا عیسی اقدام دیگری بود که در جهت مرتفع کردن دشواریهای مذهبی پیرامون این اصلاحات در دستور کار قرار گرفت. همچنین مقرر شد تا قشونی دائمی با لباسهای متحدالشکل برای ایران ترتیب داده شود که از دولت حقوق میگرفتند و وابستگی چندانی به ایل و طایفه خود نداشتند. با این حال همواره با توجه به دشمنانی که عباس میرزا در تبریز و پایتخت داشت، این اقدامات با کارشکنیهایی مواجه میشد. در نهایت با پیمان «تیلسیت» که به سازش میان ناپلئون و تزار منجر شد، مأموریت نیروهای فرانسوی بدون آن که نتایج چندانی در پی داشته باشد، به پایان رسید و ایران بار دیگر به سوی انگلستان روی آورد. در آغاز قرار بود، انگلستان به ارتش ایران در جنگ با روسیه کمک کند اما از آنجا که رابطه روسیه و انگلستان در این مقطع مناسب بود، انگلستان وجه همت خود را بر برقراری صلح میان دو کشور گذاشت. امری که در نهایت به انعقاد قرارداد «گلستان» میان ایران و روسیه انجامید و بخشهای بزرگی از خاک ایران را جدا کرد. چند سال بعد در نتیجه شکست دیگری از روسیه ایران طی عهدنامه «ترکمانچای» بخشهای دیگری را نیز واگذار کرد و شاهزاده اصلاحطلب با همه طرحهایی که برای توسعه و تغییر در سر میپروراند، در برابر حجم تحولات تازه ناکام ماند.
اصلاح از جایگاه قدرت
روند تحول و اصلاح در تاریخ ایران جریانی نابسامان و از جهتی معکوس را پشت سر گذاشته است. سنگ بنای این تحول متعاقب جنگهای ایران و روس و با اقدامات عباس میرزا ولیعهد فتحعلی شاه آغاز شد. به رغم تجلیل همیشگی تاریخ ایران از تلاشهای او اما ماهیت این تحولات و گسستی که در جامعه ایران آن زمان ایجاد کرد، موضوعی است که نمیتوان به راحتی از کنار آن عبور کرد.
آگاهی ایرانیان به لزوم تغییر در جریان یک شکست نظامی روی داد و لاجرم لزوم تغییر و حرکت به سمت مدرنیته را در آغاز در قالب تغییرات نظامی برای حفاظت از خطر دشمن دریافت کردند. این در حالی بود که روند تحولات در غرب سرنوشت دیگری را پشت سر گذاشته بود. عمده این تغییرات از درون تحولات و دگرگونی نهادهای اجتماعی سر برآورده و از آنجا خود را به سطح حکومت تحمیل کرده بود. حال آن که در ایران عباس میرزا برای نخستین بار به نمایندگی از حکومت متولی ایجاد تغییرات شد.
درک نظامی این تغییر موجب شد که نخستین مربیان برای تربیت قشون ایران وارد کشور شوند و نخستین محصلین با مأموریت یادگیری فنون و مهارتهای جنگی راه اروپا در پیش گیرند. این همه در حالی بود که جامعه ایران حتی با تحولات آغاز شده در این سطح محدود نیز نسبتی نداشت. عشایر و قبایل به منافع خود در تأمین سرباز برای شاه میاندیشیدند و علما این اقدام را مغایر سنتهای دینی ارزیابی کردند.
در این میان مردم حاضر در صحنه نبرد با آن که کرور کرور در جنگ کشته و زخمی میشدند، لزوم تغییرات را به روشنی درک نمیکردند. آنان کلاه فرنگی نمیخواستند و حاضر نبودند ریش خود را کوتاه کنند. این همه مقاومت در میان مردمی بود که در خط مقدم مواجهه با تحولات حضور داشتند. بنابراین تکلیف دیگرانی که هرگز تجربه چنین رویارویی را نداشتند، از پیش روشن بود. سوار شدن نظم نو بر نظم جدید بیش از آن که مرهون فعالیتهای دستوری و اقدامات کوتاهمدت باشد، تحولاتی درازمدت به منظور ایجاد نیاز اجتماعی را طلب میکرد. امری که عباس میرزا با وضعیت استیصال در میانه میدان نبرد، قادر به تشخیص آن نبود. به این ترتیب اگر چه عباس میرزا در کنار تحولات نظامی که دنبال کرد، بانی ورود شمار دیگری از تحولات مدرن مانند صنعت چاپ، آبله کوبی، یادگیری زبانهای خارجی و ترجمه متون جدید، ورود پزشکی جدید و… به ایران بود اما در عمل این موارد نسبتی با جامعه ایران نداشت و در بدو ورود از سوی همان گروهی که در غرب عاملین تجدد و تحول بودند یعنی «مردم» با مقاومت مواجه شد و نتوانست کارکرد خود را به درستی انجام دهد.»