«من دلم سخت گرفتهست از این میهمانخانه مهمانکش روزش تاریک که به جان هم نشناخته، انداخته است، چند تن خواب آلود، چند تن ناهموار، چند تن ناهشیار...»
آوازش هنوز توی خانه میپیچد. همانقدر غمگین و باصلابت. همانقدر رسا و همانقدر شبشکاف. یادداشتهای پراکندهاش هنوز هم قابل خواندن هستند: «با ضبط آهنگها موافقت نشد»، «به لطف خدا سیگار را ترک کردم، پس از ۳۰ و چند سال» و...
قرآن شخصی، عبای شکلاتی، تسبیح،ساعت مچی، پیانو، گیتار و آن شالگردن مشکی که همیشه به گردن داشت، همهاش اینجاست؛ در خانه فرهاد. فقط خودش خیلی وقت است در خانه نیست تا بشود تولد ۷۵ سالگیاش را تبریک گفت و کمی از سقفهای بیروزن و تلخی روزهای جمعه با او حرف زد.