تنها چیزی که می تواند با خودش ببرد دو تا چمدان 23 کیلویی است .چقدر این دو تا چمدان لعنتی کم جا هستند؛ انگار هیچ چیز داخلشان جا نمی شود. وزنش که میکنی می بینی باید خیلی از وسیله ها را خالی کنی که اضافه بار نخوری. شاید تنها چیزی که موقع بستن چمدان میخندد، پسته های خندان داخل چمدان باشد وگرنه این دو تا چمدان از همین حالا بوی غم می دهد؛ بوی غربت. تاریخ و ساعت بلیتش را بارها چک می کند. انگار دلش می خواهد اشتباه دیده باشد،کاش یک روز دیر تر بود. اما این ثانیه ها امان نمی دهند و مثل برق میگذرند. دلش گرفته، انگار نه انگار که تا همین چند وقت پیش دنبال ویزا و بلیت بود. خودش هم نمی داند چه می خواهد این لحظه؛ هنوز نرفته دلش برای همه تنگ شده، سعی می کند خودش را خوشحال نشان دهد اما هنوز نرفته بوی غربت می دهد. این چمدان های لعنتی بوی عجیبی دارند. تا بسته می شوند حال دل آدم ابری می شود. مثل هوای بلاتکلیف پاییز که نه می بارد و نه گرم می شود. تا پایش به آن طرف نرسیده بین زمین و هواست. بلاتکلیف بلاتکلیف. لحظه رفتن که می رسد، فرودگاه با تمام بزرگی اش تنگ و تاریک به نظر میرسد. چمدان هایش را روی ریل گردان فرودگاه می گذارد تا کنار بارها قرار بگیرند. انگار خالی هستند این چمدان های لبریز از وسیله. هیچ چیز را نمی شود داخلشان گذاشت، نه صفای خانه را، نه چنارهای به خزان نشسته خیابان را و نه آغوش امن مادر را. پس به چه دردی می خورند این چمدان ها؟ فرصت برای فکر کردن زیاد است. تمام ساعت های خسته کننده پرواز وقت دارد فکر کند به چیزهایی که نمی تواند با خودش ببرد. الان وقت خداحافظی است. وقت آن است که خودش را رها کند در آغوش مادر و صورت خیس اشکش را ببوسد. وقت تنگ است برای اینکه شانه های لرزان پدر را محکم بغل کند و زیر گوشش بگوید، زود برمی گردم. حرفی که هر دو می دانند راست نیست. چقدر زود؟ یک سال بعد؟ دو سال بعد؟ یا پنج سال بعد؟ چه کسی به این زمان ها می گوید زود؟ با همین دروغ اجباری آغوش پدر را رها می کند و می رود... خوب میداند چند ساعت بعد در دنیایی که شبیه سرزمین مادری نیست به زمین خواهد نشست در جایی که زبان مادری تعریفی ندارد و کسی به او نخواهد گفت،سلام. اما می رود چون سالهاست که قصد رفتن کرده و غربت را پذیرفته با تمام خوبی ها و دل تنگی هایش.
پدیده ای به نام فرار مغزها
این روزها بعد از نگرانی برای آمار طلاق و بیکاری و اعتیاد، جوانان باید نگران آمار وحشتناک مهاجرت جوانانمان به خارج از کشور هم باشیم. قشر تحصیلکرده ایرانی در سالهای اخیر به دلایل گوناگون ایران به قصد زندگی در کشورهای مختلف جهان ترک کردهاند. این پدیده آنچنان رواج داشته است که در چند سال گذشته صندوق بینالمللی پول، ایران را از نظر مهاجرت نخبگان در رتبه نخست قرار داد .فرار مغزها اولین باری نیست که از سوی جامعهشناسان و کارشناسان فرهنگی مطرح میشود. این موضوع در دهههای پیش هم در کشور وجود داشته است، اما در سالهای اخیر روند خروج جوانان به ویژه دانشجویان بهگونهای بوده است که بسیاری از افراد نسبت به خروج جوانان از کشور واکنش نشان دادهاند. همچنین آمارهای موجود از افزایش خروج از کشور نخبگان ایرانی حکایت دارد. با این حال براساس پژوهش علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی ایران، روند خروج جوانان ایرانی برای ادامه تحصیل به خارج از کشور افزایش یافته است. براساس آمارهای این پژوهشگاه 25درصد از مجموع تحصیلکرده های ایران در کشورهای توسعه یافته زندگی میکنند که نزدیک به 40درصد از این مهاجران را زنان نشکیل میدهند. براساس همین گزارش سالانه150 تا 180 هزار ایرانی تحصیلکرده برای خروج از کشور اقدام میکنند. هر ساله صدها نخبه ایرانی از کشور مهاجرت می کنند که اغلب از نخبگان المپیادهای علمی و ترازهای برتر دانشگاهها هستند. همچنین اخباری تایید نشده منتشر شده است که براساس آن برخی از فرزندان مسئولان کشور هم که برای ادامه تحصیل به خارج از ایران رفتهاند علاقهای به بازگشت ندارند.
کنار گوش ما ساز رفتن نواخته میشود
دیدنش زیاد سخت نیست.کافی است یک روز به مرکز شهر برویم تا هیاهوی رفتن را با چشم خودمان ببینیم .آن وقت است که می بینیم، ميدان فردوسي مثل هميشه شلوغ است. شايد از بين رهگذران عجول، يک نفر هم به مجسمه فردوسي توجه نکند. قصه اين آدمها قصه عجيبي است. موج زندگي، آدمها را بالا و پايين ميبرد؛ درست مثل موج بازار که قيمت سکه و دلار را بالا و پايين ميبرد. آدمها به رنجهايشان فکر ميکنند و هيچکس به ياد نميآورد که فردوسي هم روزگاري گفته «بسي رنج بردم در اين سال سي." قصه رنج آدمها تمامي ندارد، قصه بالا و پايين شدنها هم! به بالا و پايين شدن زندگي که فکر ميکنم، چشمم به صرافيهاي آن طرف ميدان فردوسي ميافتد. تا چند وقت پيش چه هياهويي داشت اين بازار! انگار از تکاپو افتاده اين روزها. اما کمي آن سوتر، دورتر از صرافيها، يک ساختمان بلند هست که هنوز تکاپوي دلار و ارز در آن جريان دارد. شايد بيربط به نظر برسد؛ درست مثل قصه فردوسي و دلار! اما واقعيت اين است که توي اين دنيا هيچ چيز بيربط نيست و همه چيز به هم وابسته است. درست مثل سازمان دانشجويي و ارز! اين ساختمان بلند، سازمان دانشجويي کشور است. در ورودي جنوبي اين ساختمان ازدحام جمعيتي به چشم ميخورد که توجهم را جلب ميکند؛ جايي شبيه به بانک در سازمان دانشجويي! مراجعينش اما خيلي جوان به نظر نميرسند و سن و سالشان به دانشجو نميخورد. جلوتر که ميروم متوجه ميشوم آنها پدر و مادرهايي هستند که فرزندانشان در خارج از کشور مشغول به تحصيل هستند و براي دريافت ارز دولتي جهت هزينه تحصيل فرزندانشان به اين سازمان مراجعه کردهاند. در ورودي سازمان اما کمي آن طرفتر در حاشيه خيابان قرار گرفته. این یعنی جوانان ایرانی دارند میروند و دیگر کمتر برای صندلی های دانشگاه آزاد سر و دست میشکنند، نتیجه این می شود که ظرفیت خالی دانشگاه های داخلی هر سال بیشتر و بیشتر میشود و هجوم جوانان به دانشگاه های خارج از کشور هم بیشتر. گذشته ها این طور بود که وقتی یک جوان ایرانی برای تحصیل به خارج از کشور می رفت قصد و نیت بازگشت و خدمت به وطن را داشت، اما این روزها اکثر کسانی که می روند، قصد برگشت ندارند و می روند که بمانند.
درد دل های متقاضیان خروج تحصیلی از کشور
جوانان اما می گویند، فرصت پیشرفت در ایران آن قدر از شایستهها گرفته شده که امیدی به ماندن در کشور ندارند. محمد جوانی 19 ساله است که کنکور نداده و قصد خروج از ایران و رفتن به یکی از دانشگاههای مالزی را دارد.
محمد می گوید: تجربه زندگی در کشوری به جز ایران و فرصت های شغلی که این تحصیلات در کشورهای دیگر برایش ایجاد می کند بسیار بهتر از درس خواندن در ایران است.
او که می خواهد از مقطع کارشناسی وارد دانشگاهی در مالزی شود ادامه می دهد: به نظر من پول به جیب دانشگاه آزاد ریختن در ایران منفعتی ندارد. خیلی ها را می شناسم که ارشد و دکترا از دانشگاه آزاد دارند و بیکار در خانه ها منتظر یک فرصت شغلی هستند. با تحصیل در مالزی لااقل زبان انگلیسی ام پیشرفت می کند و شاید بتوانم به یک کشور اروپایی پیشرفته مهاجرت کنم و حداقل بیکار نمانم.
سامان 27 ساله که قصد دارد برای تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد به هند برود نیز گلایه های زیادی از مسئولین دارد. او می گوید: مدرک تحصیلی من مهندسی صنایع از دانشگاه امیرکبیر است اما 4 سال است که کار پیدا نمیکنم و فکر مهاجرت ذره ذره در ذهنم قوت گرفته است.
او ادامه میدهد: با این که مدرک من از یک دانشگاه خوب با معدل خوب است اما کسی حاضر نیست به یک جوان بدون سابقه کار اعتماد کند و شغلهایی به من پیشنهاد میشود که مرتبط با تحصیلاتم نیست. این در حالی است که با بند (پ)، همان پارتیبازی خودمان خیلی بی سوادتر از من ها شغلهای خوب میگیرند.
سامان تاکید میکند: با رفتم به هند هم زبان انگلیسیام پیشرفت میکند، هم دانشگاه قول شغل دانشجویی به من داده است که تا حدی هزینههای تحصیلم را میدهد. از سوی دیگر اگر خوب درس بخوانم امکان پذیرش در دانشگاههای انگلستان در مقطع دکترا را خواهم داشت و از انگلیس هم به ایران باز نمیگردم!
با این تفاسیر می توان گفت بیشترین دغدغه جوانان مهاجر برای تحصیل، بیکاری و نداشتن شغل مناسب است. بیکاریی که آنقدر به جوانان فشار میآورد که مجبور میشوند قید خانه و خانواده و وطن را بزنند و آواره دیار غربت شوند.
قانونی یا قاچاقی
این روزها خروج از کشور و سکونت در یک کشور خارجی برای خیلی ها یک آرزو شده است و شاید آرزویی دست نیافتنی!
بیشتر افرادی که سرزمین خود را ترک می کنند و جایی دیگر را برای زیستن بر می گزینند و البته در این راه سختی های زیادی را نیز متحمل می شوند، اغلب با یک هدف به دنبال این آرزوی پرمشقت می روند: "زندگی بهتر".
مهاجرت پدیده ای جهانی است و بسیاری از کشورها به طور مستقیم و غیر مستقیم با آن دست و پنجه نرم می کنند. برخی کشورها مبداء مهاجرت اند، برخی مقصد و برخی هر دو .برای بسیاری از مهاجرین ایرانی معنای زندگی بهتر در "رفاه اقتصادی" خلاصه می شود، چیزی که آنان می گویند در غرب هست و در ایران نیست. با این حال دغدغه دوم اکثریت این جوانان موضوع آزادی های اجتماعی است.
این جمله را "میثم" 26 ساله می گوید، که فوق دیپلم برق دارد و به دنبال راهی ارزان است تا بتواند از ایران خارج شود. او که اطلاعات زیادی در مورد مسائل مربوط به مهاجرت و پناهندگی در نقاط مختلف دنیا دارد و می تواند مانند یک وکیل شما را راهنمایی کند، آخرین بار تلاش کرده است از طریق ویزای تحصیلی از ایران خارج شود. اما در این راه موفق نبوده است.
او می گوید: " هزینه تحصیل در دانشگاه قبرس بسیار بالا بود، به همین دلیل از رفتن منصرف شدم." با این حال او قصد دارد این بار با مراجعه به یکی از قاچاقچی ها، راه دیگری را برای رسیدن به آن سوی آبها تجربه کند. او در توضیح علل خروجش از ایران مسائل زیادی را عنوان می کند، از نبود آزادی های اجتماعی تا شرایط نامناسب اقتصادی .بسیاری از کسانی که قصد مهاجرت به یک کشور غربی را دارند، برای تحقق این امر به قاچاقچی متوسل می شوند. این افراد پس از رسیدن به مقصد مورد نظردر زمره ی پناهجویان قرار می گیرند .
هم اکنون افراد زیادی هستند که با عنوان قاچاقچیان انسان، کار انتقال مسافران را به نقاط مختلف دنیا بر عهده دارند. افرادی که نرخشان بر مبنای چگونگی کارشان تغییر می کند. برخی از قاچاقچیان مسافران را به صورت تضمینی به مقصد مورد نظرشان می رسانند. این افراد که اغلب مسیرهای مشخصی را برای انتقال مسافر دنبال می کنند بین 25 تا 35 میلیون تومان از مسافرانشان دریافت می کنند و در صورت عدم موفقیت در کارشان، گاهی مبلغ گرفته شده را به مسافر باز می گردانند.
"مهدی" 28 ساله که به دلیل داشتن پاسپورت جعلی به ایران دپورت شده است، این روزها با مراجعه مکرر به اداره ی گذرنامه سعی دارد تا هر چه زودتر پاسپورتش را دریافت کند. مسافرانی که به این دلیل به ایران دپورت می شوند، می بایست حداقل 6 ماه انتظار بکشند تا مجددا پاسپورتهایشان را دریافت کرده و بتوانند از ایران خارج شوند.
مهدی در تشریح علت دپورتش، می گوید: " در ویتنام، زمانی که قصد داشتم با یک پاسپورت جعلی به آلمان بروم بازداشت و به ایران بازگردانده شدم."
زندگی "امید" نیز این چنین است. امید 23 ساله است و دیپلم دارد. او به همراه مادر و برادرش راهی شده بود. مادر توانست به مقصد برسد، اما دو برادر تاکنون 2 بار گرفتار پلیس شده اند و بار آخر پاسپورت امید ضبط شده است.
امید می گوید: " اینجا برای هر چیزی باید حساب پس بدهی ... می خواهم بروم جایی که آسایش باشد."
مسیرهای انتقال مسافر که به بهانه مبارزه با تروریسم بیش از گذشته تحت کنترل است، بیشتر از قاره ی آسیا و آفریقا می گذرد. مسافران ابتدا از ایران به یکی از کشورهای شرق آسیا برده شده و از آنجا راهی اروپا، آمریکا یا کانادا می شوند. در این میان شانس مسافران زن برای رسیدن به مقصد بیش از مردان است.
آمار سازمان دیده بان حقوق بشر نشان میدهد از سه دهه ی پیش، بالاترین آمار مهاجرت متعلق به زنان مهاجر است، به طوری که حدود 200 میلیون زن و دختر جوان طی 3 دهه ی اخیر دست به مهاجرت زدهاند؛ این آمار تا قبل از این تاریخ، کمتر از نصف رقم فوق بوده است.
"مونا" دانشجوی سال آخر رشته ادبیات، که سال گذشته در اولین تلاشش برای رفتن به کانادا موفق بوده و اکنون حدود 1 سال است در این کشور زندگی می کند، یکی از دخترانی است که با پرداخت 25 میلیون تومان به یک قاچاقچی توانسته است در کمتر از یک ماه خود را به خاک کانادا برساند. او اینک به عنوان پناهنده منتظر زمان تشکیل دادگاه است و از شرایط جدید زندگی خود کاملا راضی است.
البته همه متقاضیان اقامت در کشورهای غربی راههای غیرقانونی را برای این کار انتخاب نمی کنند. هم اکنون بسیاری از افراد که عمدتا طبقه مرفه جامعه را تشکیل می دهند، با فروش کلیه اموال خود، با استفاده از قوانین مربوط به مهاجرت قصد اقامت در کشورهایی چون کانادا، آمریکا و استرالیا را دارند.
متقاضیان مهاجرت را می توان به 2 دسته کلی تقسیم کرد:
1. افرادی که به دنبال رفاه اقتصادی بار سفر می بندند؛ آنها عمدتا از قشر پایین جامعه هستند و با توسل به روشهای غیرقانونی قصد اقامت در کشوری را دارند.
2. افرادی که به دنبال آزادی های اجتماعی، سیاسی، امنیت و .. قصد سکونت در کشوری دیگر را دارند.
در این میان هر چند کفه ترازو به سمت گروه اول سنگینی می کند، اما موضوع آزادی های اجتماعی نیز دغدغه ی بسیاری از جوانان امروز کشور است.
چه باید کرد؟
به زور نمی شود نگهشان داشت.اینهایی که میروند خوشی نزده زیر دلشان. حتما دردی دارند که می روند. وگرنه غم غربت را با هیچ مرهمی نمی شود درمان کرد. نمی توانیم شعار بدهیم و به جوانانمان بگوییم : بمانید و مملکت خود را آباد کنید وقتی خودشان از درون ویران شده اند. بیکاری درد کمی نیست. درآمد که نداشته باشی، ازدواج هم نمی کنی و آینده ای را نمی توانی برای خودت تصور کنی. خیلی از کسانی که می روند همه راهها را برای ماندن تجربه کرده اند. به بن بست خورده اند. به ته خط رسیده اند که می روند. باید فکری کرد تا دیر نشده ...
گزارش : مرجان حاجی حسنی/مردم سالاری