انقلاب بدون همکاری همه گروهها اتفاق نمیافتاد. نیروهای ملی، چپ و مذهبی که پیش از این هر کدام، یک بار در مقابل شاه شکست خورده بودند، این بار در وحدتی بیسابقه، توانستند نهضت را به پیروزی برسانند. این ائتلاف شکننده بر بستر تنفر از شاه و دستگاه حکومت (به واسطه شکاف تاریخی دولت-ملت در ایران) شکل گرفت و مثل هر ائتلافی در جامعه کوتاه مدت ایران، فقط تا فردای انقلاب و رسیدن به پیروزی ادامه پیدا کرد.
بسیاری از گروهها پس از اینکه از صحنه رانده شدند، با تئوری «ربایش انقلاب» تلاش کردند وضعیت را به نفع خود تغییر دهند. با نگاهی به سالهای انقلاب (خصوصا سال آخر) درخواهیم یافت که به دلیل سرکوب سنگین حکومت پهلوی در مورد چپها و نیروهای ملی، آنها مدتها بود که به حاشیه رانده شده بودند و این روحانیت بود که با توان سازماندهی گسترده توانست توده مردم را به خیابان بکشاند.
از بیست و دوم بهمن 57 که رسما انقلاب پیروز شد، تا پنج سال بعد، ایران شاهد سالهایی پر از تنش بود. خروج از نظم قدیم شاهنشاهی و ورود به نظم جدید، ایران را وارد یک دوره شبه هرج و مرج کرد. التهابهایی که بسیاری از اثرات آن امروز هم در زندگی جامعه ایران احساس میشود.
در طول این پنج سال بسیاری از گروههای همراه انقلاب، از آن عبور کردند. بسیاری از تفکرات خارج از جریان اصلی که تفاوتهای اساسی فکری- عملکردی با جریان انقلاب داشتند، حذف و در نهایت نظم نوین، پنج سال پس از بهمن 57 برقرار شد. اتفاقی شبیه به دیگر انقلابهای بزرگ که پیش از ایران در کشورهای دیگر هم اتفاق افتاده بود. تلاش برای ریل گذاری و ایجاد یک نظم نوین برای کشور، پس از آن هر چه شکل گرفت، نزاع «درون حکومتی» بود.
دولت موقت، که عشق آسان نمود اول...!
نقل قول معروفی از جان اف کندی هست که میگوید: «پیروزی، پدران زیادی دارد، اما شکست یتیم است.» برای همین جای تعجب نبود که از فردای انقلاب، همه خود را «پدر» انقلاب دانسته و تلاش کردند سرپرستی آن را به عهده بگیرند. این امر همبستگی شکننده پیشا انقلابی را به دشمنی پساانقلابی تبدیل کرد.
البته در نهایت این امام خمینی بود که به واسطه جایگاه رفیع مرجعیت و اعتماد مردم، رهبر طبیعی و بلامنازع انقلاب نام گرفت. گذشت زمان هم نشان داد، ریزش در همه گروههای شریک در انقلاب به سرعت اتفاق افتاد، اما امام تا آخرین روز همچنان مورد حمایت «اکثریت مطلق مردم» و «همه مسئولین حکومت» بود.
محسن میلانی معتقد است: «[امام] خمینی، انقلاب و انقلاب، [امام] خمینی بود. سن بالا و زندگی ساده و بیآلایش وی که درست نقطه مقابل زندگی شاه بود، در کنار سیاستهای مبارزاتی، رهبری قاطع و نبوغ او در برقراری ارتباط با طبقات پایینتر، وی را به شکل و مظهر نماد انقلاب درآورده بود.» (میلانی، شکلگیری انقلاب اسلامی، 2009، صفحه 266)
مهمترین نیرویی که توانست در اوضاع به هم ریخته روزهای منتهی به انقلاب، وضعیت را کنترل کند، ملی-مذهبیها بودند. نهضت آزادی که سالها پیش از جبهه ملی منفک شده و رویکردهای مذهبی را هم به سکولاریسم جبهه ملی افزوده بود، هم به روحانیت نزدیک بود، همه به جبهه ملی و هم در نزد عامه مردم مقبولیت داشت.
از سوی دیگر نیروی امنیتی سازمان یافته وجود نداشت، اقتصاد فروپاشیده بود، مدیران ارشد و میانی از کشور فرار کرده بودند، اعتصاب کنندگان تمایلی به بازگشت به کار نداشتند، صنایع عمده تعطیل، بیکاری بالا و تورم لجام گسیخته بود.
از همین رو امام، سه روز پس از بازگشت به ایران، مهندس بازرگان را به نخست وزیری موقت برگزید تا در دوره انتقالی، مدیریت را به دست گیرد. این انتصاب و پذیرش نخست وزیر منصوب امام توسط همه گروهها، خود نشان از مقبولیت امام برای انقلابیون بود. بازرگان کابینهای میانهرو، با استفاده از نیروهای مذهبی، ملی و روحانی چید.
محمد توسلی، نخستین شهردار تهران پس از انقلاب در مصاحبهای گفته بود: «مجموعه کسانی که در این چندبار تغییراتی که انجام شد در دولت موقت قرار گرفتند، 30 نفر است که 11 نفر از اعضای نهضت آزادی هستند (36 درصد کابینه) و از جبهه ملی و منفردین جبهه ملی 11 نفر هستند که این هم 36 درصد است و از انجمن مهندسین 4 نفر هستند که 13 درصد است و از روحانیون شورای انقلاب 4 نفر هستند که 18 درصد است.»
دولت موقت، به راستی مرضیالطرفین بود. هم خیال روحانیت راحت بود، هم خیال مردم، هم خیال ملیون و حتی به واسطه شناخت بینالمللی از مرحوم آقای بازرگان و بسیاری از وزرا، خیال غرب و شرق هم از تغییر وضعیت مناسبات جهانی در جبهه جنگ سرد تا حد زیادی راحت شده بود. اما از آنجایی که هیچ ائتلافی بین نیروهای متعارض دوام نخواهد داشت و هیچ کس نمیتواند همه را راضی نگه دارد، دولت موقت به سوی سرنوشت محتومش حرکت کرد. سقوط!
جز نیروهای چپ و انقلابی، روشنفکران هم (که اغلب دل در گرو آرمانهای چپ داشتند)، با دولت موقت همساز نبودند. احمد فردید درباره بازرگان گفته بود: «خدای بازرگان، خدای بورژوازی و لیبرالیسم است.» یا مثلا غلامحسین ساعدی معتقد بود: «دولت موقت یک دولت فاشیست و ضدانسانی و لایحه مطبوعات یک لکه سیاه و ننگین دیگر بر کارنامه آشفته دولت بازرگان است.» همچنین رضا براهنی گفته بود: «باید از سرمایهداری وابسته، سلب مالکیت بشود و باید تمام بانکها ملی بشود. در عمل و نه در حرف. زمینها باید ملی بشود.» از همین رو به نظر میرسد دولت موقت وصله ناجور آن روزها بود. این دولت هیچ مقبولیتی در هیچ یک از آحاد جامعه نداشت و به «سازشکاری» و «لیبرال» بودن (بدون اینکه معنی آن درک شود) متهم میشد.
اشغال سفارت آمریکا و استعفای بازرگان به عنوان رئیس دولت موقت، پایان این ارتباط دوجانبه بود. ارتباطی که البته دیگر در حدود ریاست دولت و حتی نمایندگی مجلس (بعد از سال 66) ادامه پیدا نکرد. در سالهای پس از امام، مهمترین حضور این گروه در سیاست کاندیداتوری برای انتخابات ریاست جمهوری هفتم و ردصلاحیت و سپس حمایت از خاتمی و البته تایید صلاحیت در انتخابات شوراهای دوم (که به شکست جریان اصلاحات منجر شد) بود.
با کنارهگیری بازرگان در پاییز 58، نیروهای انقلابی کار را به دست گرفتند و البته دیگر مدعیان که حالا میدان را خالی میدیدند نیز تلاش کردند جایی در قدرت برای خود دست و پا کنند. تصویب قانون اساسی توانست مشی آینده را تا حدودی نشان دهد. ماجرای گروگانگیری خط روشنی بین انقلابی بودن و نبودن (به تعبیر آن روز) کشید و چندماه پس از آن بود که نخستین رئیس جمهور انقلابی پا به عرصه قدرت گذاشت. اما پیش از آن حزب خلق مسلمان از قطار انقلاب پیاده شده بود.
حزب خلق مسلمان
حزب خلق مسلمان که در تبریز و حول محور آیت الله شریعتمداری تشکیل شده بود، در اولین قدم و پس از همهپرسی قانون اساسی دست به اعتراضات گسترده زد. اعتراضاتی که منجر به حوادثی از قبیل اشغال رادیو تلویزیون مرکز تبریز و پایگاه هوایی این شهر شد و در نهایت بدون حمایت جدی مردمی خاموش شد.
بنیصدر، مردی برای تمام فصول!
واقعیت این است که اقتدارگرایی شاهان پیشین و تجربه تلخ مشروطه، باعث شد قانوناساسی انقلاب، قدرت را به میزان زیادی پراکنده کرده و از تجمع آن جلوگیری کند. البته نتیجه این پراکندگی، وجود ایرادات جدی و بلاتکلیفی مسئولین در برابر قانون بود. برای همین در سال 68 این قانون بازنگری و قدرت به شکل بهتری متمرکز شد. هر چند ناظران معتقدند هنوز در بسیاری از اصول قانون باید بازنگری صورت گیرد.
پس از تصویب قانون اساسی، همه چیز برای ریاست جمهوری آماده شد. کاندیداها که مشخص شدند، دو اتفاق مهم افتاد. امام از کاندیدا شدن روحانیون جلوگیری کرد و این امر باعث شد شهید بهشتی که جدیترین گزینه ریاست جمهوری بود، کنار بکشد. دومین اتفاق هم رد صلاحیت مسعود رجوی با نامه امام بود. امام در یادداشتی کوتاه به درستی تاکید کرد آنها که به قانون اساسی رای مثبت ندادهاند حق کاندیداتوری در انتخابات ریاست جمهوری را ندارند.
بنیصدر در غیاب رقیب جدی به عنوان اولین رئیس جمهور ایران برگزیده شد. پس از انتخابات ریاست جمهوری، انتخابات مجلس در اسفند 57 برگزار شد و فهرست ائتلاف بزرگ (جامعه روحانیت مبارز، حزب جمهوری اسلامی، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، انجمن اسلامی معلمان، نهضت زنان مسلمان، سازمان فجر اسلام، اتحادیه انجمنهای اسلامی شهر ری و بنیاد الهادی) با ۸۵ نماینده توانست اکثریتی عددی را به دست آورد. در این انتخابات نهضت آزادی 20 نماینده و حامیان بنی صدر حدود 33 نماینده داشتند.
اولین منازعه، بر سر انتخاب نخست وزیر بود که در نهایت محمدعلی رجایی توسط مجلس پذیرفته شد. مرحله بعدی حمله صدام در پایان مهر 1359 بود که بنی صدر تلاش کرد از نمد فرماندهی کل قوا برای قدرتگیری خود کلاهی بدوزد. عدم حمایت از نیروهای مردمی، اصرار بر استفاده از نیروی منظم و حضور گاه و بیگاه در جبهه با لباس نظامی (در حالی که نظامی نبود) بدگمانی انقلابیون را به دنبال داشت. آنها تصور میکردند او میخواهد «یک رضاخان در هیاتی مذهبی یا به تعبیر چپ گرایان ناپلئون ایران (میلانی، 2009، صفحه 324)» باشد.
ریاست جمهوری بنیصدر تحتالشعاع ماجرای گروگانگیری، گذار از حکومت شاهنشاهی به جمهوری مذهبی، تحمیل جنگ توسط عراق و رقابت با دیگر نیروهای انقلابی قرار گرفت. میلانی مینویسد: «اگر ریاست جمهوری بنی صدر تنها شانزده ماه به طول انجامید، شگفت آور نیست. بلکه تعجب برانگیز این است که چگونه دوره ریاست جمهوری او تا این اندازه به درازا کشید.(همان)»
بنیصدر هیچ پایگاه حمایتی تشکیل نداد و از سر مصلحت اندیشی به گروهها نزدیک میشد. «وی در حال تبدیل شدن به مردی برای تمام فصول بود. او میکوشید به منظور توسعه پایگاه حمایت مردمی خویش در میان ملیگرایان، از آرمان حقوق مدنی و بازسازی اقتصادی حمایت کند، ضمن آنکه برای جلب حمایت چپ گرایان از ملی شدن صنایع بزرگ و خودمختاری برای اقلیتها حمایت میکرد. در هنگامه انقلاب فرهنگی پیروزمندانه و به منظور اعلان شروع انقلاب فرهنگی وارد دانشگاه تهران شد و بدین ترتیب خود را از حمایت مستمر همه گروهها محروم کرد و شاید به همین دلیل بود که او از حمایت خیابانی چندانی هم برخوردار نبود. (همان)» پایان کار او ائتلاف با منافقین بود و نخستین و (تا امروز) آخرین رئیس جمهوری شد که مجلس، رای به عدم کفایت سیاسیاش میدهد.
مجاهدینی در راه منافقین خلق!
پس از دستگیری، محاکمه و محکومیت رهبران نهضت مانند مهدی بازرگان، یدالله سحابی و محمود طالقانی، تحت تأثیر برخوردهای خشن حکومت شاه با مخالفان و سرکوب قیام ۱۵ خرداد و شکست مبارزات مسالمت آمیز، پاسخها و رویکردهای سیاسی نهضت آزادی در نگاه برخی جوانان نهضت، پاسخهای معقول و راهگشا به حساب نمیآمد و آنان در جریان تدوین استراتژی به مبازره قهرآمیز و تفسیری رادیکال از اسلام رسیده و به تدریج با بهرهگیری از تئوریهای انقلابیون آمریکای لاتین، شیوه جنگ چریکی شهری و کار مخفی سازمانی و مسلح شدن را در تاکتیک و استراتژی پذیرفته و در ۱۵ شهریور سال ۱۳۴۴ توسط محمد حنیفنژاد، سعید محسن و عبدالرضا نیکبین سازمانی جدید برای مبارزه مسلحانه پایهگذاری کردند.
این گروه تلاش کرد قرائتی مارکسیستی از اسلام و مبارزه مسلحانه با آموزههای اسلامی را به دست بیاورند. تلاشی که به درستی التقاط (کوشش برای مخلوط کردن دو ماده غیرهمسان مثل آب و روغن) خوانده شد. در سال 51 رهبران اصلی این سازمان توسط حکومت شاه اعدام شدند. پس از این اتفاق گروهی در زندان ماندند و گروههای دیگر مثل (مهدویون، فریاد خلق، میثمی و امت واحده) بیرون از زندان فعالیت خود را ادامه دادند. برخی دیگر (گروه رجوی) با تفکر برتریجویی و اصل پیشتازی، خود را صاحب اصلی انقلاب برشمردند و به مبارزه با انقلاب پرداختند.
واقعیت این است که این سازمان برخلاف تبلیغات فراوان، نقش چندانی در انقلاب نداشت. تا پیش از شهریور ۱۳۵۰ که بیش از هفتاد تن از بنیانگذاران، کادر مرکزی و شماری از اعضای هواداران و سمپات سازمان از سوی رژیم شاه بازداشت شدند، سازمان دارای استراتژی و حتی نام نبود. پس از آن چندپاره به فعالیت خود ادامه داد و درگیریهای خونین درون سازمانی نیز در سال 54 بر سر ایدئولوژی سازمان اتفاق افتاد. بهطوریکه از اواسط سال ۱۳۵۵ دیگر عملاً سازمانی وجود نداشت. با فروپاشی نظام شاهنشاهی، مجاهدین از گروههایی بودند که توانستند با استفاده از تسلیحات به دست آمده از پادگانهای ارتش، خود را تقویت کنند. این سازمان به دلیل استفاده از مذهب و ادغام آموزههای دینی در تئوریهای مبارزاتی چپ، در میان نوجوانان (به دلیل تربیت مذهبی و دوری از خداناباوری مارکسیستی) تبلیغ میکرد. تب جهانی مبارزه مسلحانه و تحرکات چریکی در کنار استفاده گزینشی از آموزههای اسلامی، برای نوجوانانی که آگاهی چندانی از سیاست و مذهب نداشتند، جذابیت ایجاد کرده بود. جذابیتی فریبنده که در 30 خرداد 1360 سرنوشت بسیاری از آنها را تغییر داد و به آوارگی در کشورهای مختلف جهان کشاند.
از آن روز تا 19 بهمن 1360، منافقین به مبارزهای ناجوانمردانه پرداختند و محاسبات نادرست آنها به قیمت هزاران جان بیگناه، از مرد و زن و پیر و جوان تمام شد. منافقین به غلط میپنداشتند که آنان نظام شاهنشاهی را از میان برداشته بودند و به همین دلیل از بین بردن جمهوری اسلامی کار سختی نبود. توهم رهبری انقلاب و محاسباتی بر پایه همین توهم، منجر به شکستی غیرقابل تصور شد. برخلاف انتظار این گروه، نظام امنیتی در کشور بسیار قدرتمند شد، رهبران جدید جایگزین رهبران شهید شدند و مهمتر از همه ضعف تئوری و اجرایی در این سازمان آشکار شد. سرنوشت شوم اعضا و رهبران این سازمان پس از پیوستن به عراق و عملیاتهای خائنانه علیه کشورشان باعث شد دیگر در میان ایرانیان جایی نداشته باشند.
صادق قطبزاده، پایان انقلابی
در فروردینماه ۱۳۶۱ انتشار خبر دستگیری قطبزاده به اتهام کودتا علیه جمهوری اسلامی و تلاش برای ترور امام خمینی، موجی از حیرت را در محافل داخلی و خارجی پدید آورد. آنچنان که گفته شد کودتاگران با دفن مقدار زیادی مواد منفجره در اطراف منزل امام در جماران، قصد داشتند ایشان را ترور کنند. قطبزاده جزو اولین مسافرین پرواز انقلاب بود که حالا در خطر حذف قرار داشت. اتفاقا او هم مثل بقیه مدعیان، معتقد بود که از رهبران انقلاب است و به این سادگی نباید کنار گذاشته شود.
قطب زاده پس از پیروزی انقلاب از اعضای شورای انقلاب اسلامی شد و در زمان دولت موقت سازمان صداوسیما را تحویل گرفت. پس از سقوط دولت موقت به حکم شخص امام، عهدهدار وزارت امور خارجه گردید و در این دوره به یکی از مشهورترین سیاستمداران ایرانی تبدیل شد که هر روز تصویرش در رسانههای جهانی منتشر میشد. وی تلاش زیادی برای آزادی گروگانهای آمریکایی و البته بازگرداندن شاه به ایران انجام داد. اما شکست این پروژه و نارضایتی از مدیریت در صداوسیما او را از مرکز توجه جامعه دور کرد. شاید به همین سبب بود که با وجود تبلیغات گسترده در نخستین دور انتخابات ریاست جمهوری، تنها با کسب حدود 50 هزار رای (حدود 25 صدم درصد آرا) در میان ۷ نفر، هفتم شد. این شروع درگیری قطب زاده با مقامات حکومت و سپس رهبران انقلاب بود. او تلاش کرد با اقدام به کودتا، وضعیت را به نفع خود تغییر دهد، اما دستگیر و در شهریور 61 اعدام شد.
رویارویی با چپ، جنگ تئوریک
بدگمانی به چپها، منحصر به جمهوری اسلامی نبود. از اوان مشروطه و روی کار آمدن جماهیر شوروی، نیروهای چپ مورد سوظن سیاسیون در ایران بودند. آنچنان که مجلس ایران در 1310، قانون منع مرام اشتراکی را از صحن گذرانده بود و گروه 53 نفر به رهبری تقی ارانی با اتکا به همین قانون بازداشت و زندانی شدند. پس از شهریور 20 که آزادی در کشور حاکم شد، بازماندگان این گروه، نام "حزب توده" را برای فعالیت خویش برگزیدند. حزبی که در ابتدای کار چند شخصیت سرشناس "ملی" مانند سلیمان میرزا (که کمونیست نبود، اما به گرایشهای چپ علاقه داشت) در آن حضور داشتند. این حزب سپس با گرایش به شوروی، بلندگوی سوسیالیسم در ایران شد و در فضای هرج و مرج پس از ترور شاه در بهمن 1327 غیرقانونی اعلام شد. برخلاف ملیون و مذهبیها، نیروهای چپ بسیار پراکنده و دارای انشعابهای گسترده بودند.
در دهه چهل و پنجاه، جوانانی که عقیده داشتند مدل مبارزاتی حزب توده کارآمد نیست، انشعابی تحت عنوان سازمان چریکهای فدایی خلق را پایه گذاری کردند و در اولین حرکت مسلحانه در عملیات سیاهکل تلاش کردند اقدامی انقلابی انجام دهند که با 13 نفر تلفات (11 اعدامی و 2 کشته) مواجه شدند. بعد از عملیات سیاهکل، سازمان چریکهای فدایی همچون مجاهدین تحت ضربات شدید ساواک قرار گرفته و بسیار منزوی شدند. خاستگاه این گروهها اغلب دانشجویان بود و در میان عامه مردم طرفداری نداشتند. پس از انقلاب سازمان به دو دسته اکثریت و اقلیت تقسیم شد که البته هر دو گروه در طی سالهای بعد به اضمحلال رفت.
اتحادیه کمونیستهای ایران هم گروه کوچک دیگری با عقاید مائوئیستی بود که واقعه آمل را رقم زد. این گروه هم با محاسبات نادرست تصور کرد میتواند در ایران با استفاده از دهقانان و روستاییان، قدرت را (چیزی شبیه به چین) در دست گیرد که طبیعتا محاسبهای اشتباه بود.
مهمترین گروه چپ که هنوز در صحنه فعالیت میکرد، حزب توده بود. حزب توده که از ابتدای انقلاب، با رویکردی تاکتیکی سعی در حمایت از امام داشت، یکی از مهمترین مخالفان دولت موقت و ملیگرایان بود. کادر رهبری حزب چنین میپنداشت که با از صحنه بیرون رفتن میانهروها، رهبران انقلاب چارهای جز سپردن اوضاع به دست حزب توده ندارند و الا با بحرانهای متعدد اقتصادی و سیاسی مواجه خواهند بود که در هر دو صورت شرایط برای انجام یک کودتا مهیا میشود. اما واقعیت این بود که حزب توده، همانند دیگر نیروهای مخالف، دارای اشتباهات متعدد سیاسی شد. در زمستان 1361 و بهار 1362 دولت در راستای سیاست برخورد با حزب توده بیش از هفتاد تن از آنها را دستگیر و ایدئولوگهای حزب نظیر احسان طبری و کیانوری به زندان محکوم شدند.
ظهور نظمی نوین از دل نظم پیشین
از روز 22 بهمن که قطار کشور از ریل پیشین خارج شد، حدود 5 سال طول کشید تا به ریل جدید وارد شود. در این سالها بسیاری تلاش کردند قطار را به ریل دلخواه خود حرکت دهند اما مهمترین نکتهای که این قطار را در ریل نگه داشت، حمایت مردم از امام خمینی بود. پس از شکل گیری نظم جدید، تنها نهضت آزادی و نیروهای وفادار به جمهوری اسلامی برای فعالیت سیاسی ذیل قانون اساسی و ساختار جمهوری اسلامی باقی ماندند. شکل گیری جناح چپ به رهبری «مجمع روحانیون» از دل «جامعه روحانیت مبارز»، توازنی منطقی را در برابر جناح راست ایجاد کرد. پایان ریاست جمهوری آیتاللههاشمی رفسنجانی در سال76، پایان حکومت رهبران انقلابی و عرفی شدن قدرت بود. چیزی که در خرداد 76 با انتخاب سید محمد خاتمی، به ثمر نشست. پس از آن بود که جناح راست (که بعدها اصولگرا نامیده شد)، برای رسیدن به قدرت اهمیت صندوق رای را دریافت. پس از 2500 سال حکومت در ایران، مردم دریافتند که میتوانند سرنوشت خود را از طریق صندوق رای تغییر دهند. قدرت نهاد انتخابات و تعیین سرنوشت، خروج از ریلی بزرگتر و تغییر نسبت حکومت و مردم شد. تغییری که هنوز به ریل جدید نیفتاده و احتمالا به دلیل تعدد بازیگرها و فاکتورها، زمان طولانیتری برای ورود به ریل جدید نیاز دارد.
گزارش: موسی حسن وند