پیشنهاد کنارهگیری رئیسجمهوری که این روزها در برخی از محافل مطرح شده، بالاخره در یکی از روزنامههای کشور مطرح شد تا این بار هم پیش از پایان طبیعی دوره ریاست جمهوری، خوی تحولطلبی در سیاست پیشگان ایرانی خود را به خوبی نشان دهد. واقعیت این است که از زمان ورود به عصر مدرنیته، هنوز دنیای سیاست ایرانی نتوانسته تغییر را به صورت طبیعی و با سرعت معقول بپذیرد. با نگاهی به سده گذشته به خوبی درمییابیم که فعالان عرصههای سیاسی و اجتماعی ایران همواره به دنبال کاتالیزورهایی برای سریعتر رسیدن به هدفی نامعلوم و مقصدی نامشخص داشتهاند. شکست پروژههای پیشرفت نیز خود را یا با انقلاب و سرنگونی حکومت نشان داده، یا با شورشهای اجتماعی که در طول صد سال گذشته در این مرز و بوم شاهد بودهایم. اما به بهانه این پیشنهاد، "مردمسالاری آنلاین" نگاهی به دو رئیس جمهور پیشین کشورمان انداخته که هر سه با این پیشنهاد به ظاهر دلسوزانه، اما غیرعملی مواجه بودهاند. آن هم نه از جانب رقیب، که از طرف نیروهایی که تلاش کردند رئیسجمهور قدرت را به دست گیرد.
سیدمحمد خاتمی
تا پیش از دولت اصلاحات، قطب بندی سیاسی به معنایی که امروز در کشور وجود دارد، بی معنا بود. دو رئیس جمهور پیشین از شخصیتهای مهم و تاثیرگذار در شورای انقلاب، فراجناحی و مورد اعتماد امام بودند و مخالفت چندانی (حداقل در درون سیستم) وجود نداشت که بتوان آن را جناح بندی دانست. اما از روز دوم خرداد که یکی از جناحهای مرسوم سیاسی قدرت را به دست گرفت، وضعیت تقابلی در سیاست به وجود آمد. در سال پایانی دولت اول، به دلیل ناامیدی که در بدنه اصلاحات از پیگیری مطالبات خود به وجود آمده بود، جرقههای اولیه عبور از خاتمی، قبل از انتخابات ریاستجمهوری، بهطور رسمی در نشست دفتر تحکیم وحدت (اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان دانشگاههای سراسر کشور) در گرگان زده شد. البته در نهایت این عبور اتفاق نیفتاد ولی آثار و تبعات این میل به عبور و در نظر نگرفتن بسیاری از محدودیتها و البته نپذیرفتن مسئولیت روی کار آمدن دولت عملا برنامه تداوم اصلاحات در انتخابات 84 را مختل کرد. سه کاندیدای اصلاحطلب و یک میانهرو که نزدیک به جریان اصلاحات بود، نشان از پراکندگی فکری داشت. این پراکندگی در نهایت باعث شکست سنگین اصلاحطلبان و پیروزی محمود احمدینژاد شد که هزینه سنگینی بر نیروهای تحولخواه و اقتصاد و فرهنگ کشور تحمیل کرد. عبور از خاتمی تنها به کمرنگ شدن یک رهبری بالقوه بدل شد که تنها نتیجه آن ضعف هدایت و راهبری هسته مرکزی اصلاحطلبان و واگذاری قدرت به رقیب بود.
محمود احمدی نژاد
داستان عبور از احمدینژاد اندکی متفاوت و در دو مقطع اتفاق افتاد. دور اول احمدینژاد ماه عسل اصولگرایان با او به حساب میآمد. ژستهای انقلابی و ریختوپاش پول نفت، کمتر نهاد، گروه یا هیئتی را در این جریان ناراضی میکرد. البته صورتحسابهایی که در دور اول نوشته شد، در دور دوم انشقاق بی سابقهای بین رئیسجمهور و حامیان اولیهاش به وجود آورد. حضور مشایی در معاونت ریاست جمهوری و مخالفت بیسابقه رهبری و در نهایت استعفا (نه برکناری) که از طرف مشایی (و نه احمدینژاد) اتفاق افتاد. پیداشدن زاویه با گروههای حامی، تشدید تحریمها، تلاطم ارز، رکود تورمی شدید که انتظار آن بعد از افزایش قیمت نفت و بیماری هلندی میرفت، دوره دوم احمدینژاد را به یکی از بدترین دورههای اقتصادی تبدیل کرد. حالا جریان حامی احمدینژاد به جای پاسخگویی، سعی در فرار از مسئولیت کرده و به بهانه وجود جریان انحرافی تلاش کردند خود را در صف منتقدان احمدینژاد جای دهند. غافل از اینکه در سالهای 84 و 88 حمایت تمامقد همین جریان بود که باعث روی کار آمدن احمدینژاد شد.
اتفاق دوم برکناری حیدر مصلحی، مخالفت رهبری و خانهنشینی یازده روزه احمدینژاد بود که در تعاقب هم رخ داد. در این یازده روز چهرههای زیادی با رئیسجمهور دیدار کردند و حتی صحبت از استعفای او مطرح شد. هر چند که در نهایت احمدینژاد به پاستور برگشت، اما فاصله بین اصولگرایان و احمدینژاد آنقدر زیاد شده بود که حتی حمایت از قالیباف در سال 92، نتوانست پاستور را در دست اصولگرایان حفظ کند.
و حالا حسن روحانی...
روحانی در شرایط بسیار نامساعد سال ۹۲ و با پیوند اجباری بین اصلاحطلبان و اعتدالیون دولت را تحویل گرفت. اصلاحطلبان هم که در سال 88 تا مرز حذف پیشرفته بودند، در غیاب کاندیدای کارآمد و رضایت به حداقلهای مطالبات، از حسن روحانی حمایت کردند. از این جهت نقش اصلاحطلبان در پیروزی روحانی بر کسی پوشیده نیست و خوب و بد به پای آنها نوشته میشود. همچنان دولتهای قبلی روحانی هم در دور اول عملکرد مطلوبی داشتند و اگر بخواهیم واقعبینانه به عملکرد دور دوم او نگاه کنیم، حداقل بخشی از وضعیت فعلی اقتصاد حاصل تحریمهای دولت ترامپ است.
روحانی در چهار سال اول تورم را کنترل و برای کاهش بیکاری تلاش کرد اما برای ایجاد اشتغال راهی جز سرمایهگذاری کلان نیست که فعلا چشماندازی برای آن وجود ندارد. برجام هم که حاصل تلاشهای تیم روحانی در سیاست خارجی بود، میتوانست تا حدی نیازهای کشور را مرتفع کند، اما اشکال این توافق این بود که به قدرت رسیدن ترامپ را در نظر نگرفته بود. اما دور دوم روحانی تلاقی همه حوادث طبیعی و غیرطبیعی بود. دو حمله تروریستی، دو سیل، چندین زلزله، دو شورش اجتماعی، قطع فروش نفت و قطع درآمدهای ارزی، ترور، ساقط شدن هواپیمای اکراینی و... فقط در عرض سه سال اتفاق افتاد. و حالا در سال پایانی دولت روحانی، اصلاحطلبان این بار ساز عبور از روحانی را کوک کردهاند. اما آیا اصلاحطلبان به همین سادگی میتوانند شانه از زیر بار مسئولیت خارج کنند؟ آیا از عبورهای پیشین نباید عبرت گرفت؟ عبور از هاشمی در 76، از خاتمی در 80، دقیقا چه نتیجه مثبتی برای اصلاحطلبان داشته است؟ آیا بحث خروج از حاکمیت در سال 79 با نوشتن چیزهایی از قبیل «... آنها باید بدانند که براى نجات خود و به دست آوردن همه چیز راهى وجود ندارد. اگر محافظه کاران به نتیجه نرسند، باید اصلاح طلبان از حکومت خارج شوند و محافظه کاران را با مردم تنها بگذارند.» مطرح نشد؟ اما واقعیت این است که برای مخالفین دولت که منتظر بازگشت به قدرت در ۱۴۰۰ هستند، روحانی و اصلاحطلبان تفاوتی نداشته و این تاکتیکها حداقل در بازه زمانی فعلی پاسخگو نخواهد بود. روحانی احتمالا تا آخرین روز در مسند قدرت باقی خواهد ماند و اصلاحطلبان برای حفظ قدرت باید به سمت سناریوهای بهتر و مسئولانهتر حرکت کنند.
گزارش: موسی حسن وند