معنای یلدا هرچه باشد نشان دهنده معنای زندگی ما ایرانیان است. این سنت چون سنتهای دیگر: نوروز، چهارشنبه سوری، و... پس از گذشت هزاران سال هنوز پرقدرت توسط ایرانیان در سراسر جهان گرامی داشته میشود. انسان هنگامی به جشن و شادمانی روی میآورد که نیازهای اولیه خود را تامین کرده باشد. آرتورشوپنهاور(1788-1860)فیلسوف بزرگ آلمانی انسان را این گونه تعریف کرده است:
آدمی، عبارت است از : خواستن، خشنودی گذرا، ملال و دوباره خواستن. شوپنهاور برای مدیریت نیازهای آدمی به شعری از کتاب انوار سهیلی (مشهورترین ترجمه کلیله و دمنه به فارسی روان)، نوشته کمال الدین حسین بیهقی(متوفی906 یا910ه.ق) معروف به واعظ کاشفی، استناد کرده و میگوید:
گرجهانی ز دست تو برود مخور اندوه آن که چیزی نیست
عالمی نیزاگربه دست آری هم مشو شادمان که چیزی نیست
بد و نیک جهان چو در گذر است در گذر از جهان که چیزی نیست
نیازهایی که آبراهام مازلو(1908-1970)روانشناس برجسته آمریکایی از آنها به نیازهای نقص یاد میکند. چون نیازهای نقص (نیاز به هوا، آب، غذا، رفتن به دستشویی، برآورده ساختن میل جنسی)، برآورده شد نوبت به پاسخ دادن به نیازهای رشد است. نیازهایی چون روی آوردن به هنر (موسیقی،نقاشی،و...) این منشور نیازها در قرن هشتم توسط مولانا جلال الدین به سادگی و زیبایی تمام این گونه بیان شدهاند:
آدمی اول حریص نان بود چون که قوت و نان ستون جان بود
چون به نادر گشت مستغنی زنان عاشق نام است و مدح شاعران
تا که اصل و فصل او را بر نهند در بیان فضل او منبر نهند
ویلیام گلسر(1925-2013) نیز در کتاب «تئوری انتخاب» نیازهای انسان را در پنج نیاز کلی معرفی میکند:
1.نیازبه بقا،2.نیاز به عشق، 3.نیازبه آزادی،4.نیاز به قدرت ،5.نیاز به تفریح .
اضطراب و ترس آدمیان را نیز چهار قسم میداند: 1.ترس از مرگ،2.ترس از تنهایی،3.ترس از آزادی و4.ترس از بیماری و پیری. اگرکسی بتواند میان آن پنج نیاز و این چهار ترس توازن و هماهنگی انجام دهد و آنها را مدیریت کند ، زندگی خوبی خواهد داشت.
جشنها و دور هم جمع شدنها میتوانند به پاره ای از نیازهای ما پاسخ دهند. جشنوارهها و مناسبتهای متعددی که از ایران باستان آغاز شده و تا کنون ادامه دارد نشان دهنده داشتن روحیه شاد و رفاه اجتماعی و شکوفایی اقتصاد بوده اند. زنده یاد کریم فکور(1304-1375)شاعر، ترانه سرا و روزنامه نگار برجسته ایرانی این مفاهیم را به زیبایی در تصنیف «خوشه چین» و برپایی جشن انگور توصیف کرده است:
من که فرزند این سرزمینم در پی توشه ای خوشه چینم
شادم از پیشه خوشه چینی رمز شادی بخوان از جبینم
برپا بود جشن انگور ای افسونگر نغمه پرداز در کشور سبزه و گل با شور و شعف نغمه کن ساز
قلب ما بود مملو از شادی بی پایان سعی ما بود بهر آبادی این سامان
اما معنای زندگی چیست؟
لارس اسونسون(1970-) درکتاب «فلسفه ملال»، استفاده از ادبیات را به عنوان یک منبع غنی برای مطالعات فلسفی معرفی میکند و اهمیت آن را برای فلسفه فرهنگ به اندازه کارهای علمی برای فلسفه علم میداند. اروین یالوم نیز در مقدمه کتاب روان رمانی اگزیستانسیال، ادبیات را منبعی غنی برای مطالعات روان درمانی میداند و در بیشتر آثار خود از این روش میان رشتهای سود برده است. لارس اسونسون تاکید میکند که ادبیات از مطالعات کمی جامعه شناختی یا روانشناختی بسیار روشنگرتر است .این مسئله در باره بحث ما نیز صادق است.
میچیوکاکو (1947-) اخترفیزیک دان مشهور آمریکایی ژاپنی تبار، در کتاب جذاب «جهانهای موازی» نقش پررنگ ادبیات را بیان کرده و میگوید:
«باعث شگفتی است که نویسنده آمریکایی داستانهای معمّایی، ادگارآلن پو(1809-1849)نخستین کسی بود که پارادوکس اولبرس (چرا آسمان شب تاریک است؟) را در نامتناهی بودن جهان حل کرد. او که علاقه وافری به ستاره شناسی داشت، قبل از مرگ، بسیاری از مشاهداتش را در شعر فیلسوفانه خود با نام «اورکا» منتشر کرد. میچیو کاکو، پس از سخنان فراوان درزمینه فیزیک و اخترشناسی، میگوید:این همه درباره اخترفیزیک سخن گفتم اما آنچه که به زندگی ما معنا میدهد چیزی است که حدود هفتاد سال پیش فروید گفته است: معنای زندگی دو چیز است: کار و عشق.
من میخواهم به آن دو چیز، دو چیز دیگر اضافه کنم. یکی این که انسان باید در این جهان استعدادهای خود را شکوفا کند و دیگر این که وقتی ازدنیا رفت یادگار خوبی از خود به جای بگذارد.
جشن و شادمانی، نشان دهنده عشق، خوشه چینی نشانه کار ،خواندن شاهنامه و اشعار حافظ مشاهده یادگارخوب، وجود دانشمندان بزرگ ایران درتمام زمینهها ، نشان از شکوفایی استعدادها دارد. اینها معنای زندگی است.
اگر بگوییم مولانای عارف، هشت قرن پیش تئوری «ریسک و بازده » را در مدیریت سرمایه گذاریها به عنوان وسیله ای برای بیان هدف خود مطرح کرده بیراه نیست.او فرموده است:
تاجر ترسنده طبع شیشه جان در طلب نه سود دارد نه زیان
بل زیان دارد که مغبون است و خوار نور او یابد که باشد شعله خوار
فردوسی که در شاهکار خود شاهنامه از همه ارکان زندگی انسان سخن رانده است ، در باب این که هر کسی باید سر جای خودش باشد و ازت خصص ویژه خود بتواند استفاده کند و هیچ کس به خود اجازه ندهد کاری را که نمیداند انجام دهد، چنین فرموده است:
سپاهی نباید که با پیشه ور به یک روی آرند هردو هنر
یکی کارورز و یکی گرزدار سزاوار هر کس پدید است کار
چو این کار آن سازد آن کار این پرآشوب گردد سراسر زمین
آنچه که در جشنهای ایرانی شاخص است اهمیت به دانش و خردمندی و خردمندان است. در گذشته رسم بر این بود که در مجالس شب نشینی و به ویژه در بلندترین شب سال شاهنامه خوانی میکردند. شاهنامه شمع روشنی بخش شب تاریک یلدا بود تا در نور آن شمع زایش فرهنگ و انسانیت صورت پذیرد. چنانکه اختر چرخ ادب پروین اعتصامی فرموده است:
دور است کاروان سحر زینجا شمعی بباید این شب یلدا را
در یکی از داستانهای شاهنامه به هنگام پادشاهی انوشیروان کسرا، چهار معنی زندگی را به خوبی میتوان مشاهده کرد. فردوسی آن را در داستان «کلیله» این گونه فرموده است:
انوشیروان میخواست که در دربارش دانشمندان رشتههای مختلف حضور داشته باشند. پزشکی توانمند و سخنگو که ازهمه دانشهای آن زمان بهره داشت، به نام برزوی را نزد او آوردند:
پزشک سراینده ، برزوی بود به نیرو رسیده سخنگوی بود
ز هر دانشی داشتی بهره ای به هر بهره ای در جهان شهره ای
برزوی به انوشیروان گفت : من امروز در دفتر هندوان خواندم که در کوههای هندوستان گیاهی هست که اگرآن را به مرده بپراکنند ، مرده زنده خواهد شد. اگر شهریار فرمان دهد من این راه سخت را خواهم پیمود تا آن گیاه را به ایران بیاورم. انوشیروان بر او درگنج بگشاد و چند تن از دلاوران ایران را همراه او نمود و نامه ای برای رای هند(پادشاه هندوستان) نوشت که برزوی را برای هدفش یاری کند. چون به هندوستان رسیدند و رای، نامه نوشیروان را خواند برزوی و همراهان او را احترام فراوان نمود و پزشکان فرزانه خود را همراه برزوی نمود و برای پژوهش به کوهساران فرستاد. آنها گیاهان خشک و تر فراوانی را فراهم نمودند اما هیچکدام از گیاهان نتوانستند مرده را زنده کنند. برزوی بسیاراندوهگین شد و گفت چرا آن نویسنده چیزی را نوشت که حقیقت ندارد و این همه سبب رنج ما شد. سپس با خردمندان هندوستانی که همراه او برای پیدا کردن آن گیاه زندگانی آمده بودند، مشورت نمود و ازآنها پرسید که آیا کسی که داناتر از شما باشد میشناسید؟ یکی از آنها پاسخ داد: آری، مردی هست که هم به سال از ما بزرگتر است و هم به خرد و دانش. برزوی گفت مرا نزد او ببرید. چون نزد آن مرد خردمند رفتند همه داستان را برزوی بدو گفت و از او راهنمایی خواست.پیردانا زبان برگشاد و از هر دانشی سخن گفت. سپس به برزوی گفت:
گیاه همان سخن است و دانش مانند کوه است:
گیاه چون سخن دان و دانش چوکوه که همواره باشد مراورا شکوه
تن مرده چون مرد بی دانش است که دانا به هرجای با رامش است
به دانش بود بی گمان زنده، مرد چودانش نباشد به گردش مگرد
چومردم زدانایی آید ستوه گیا چون کلیله ست و دانش چوکوه
مرد دانا به برزوی گفت: کتابی بسیار پرارزش در گنجینه شاه است که به هندی نامش «کلیله» است. آن کتاب را از او بخواه که خواستههای تو درآن کتاب است. برزوی شادمان نزد پادشاه آمد و از او آن کتاب را درخواست نمود. پادشاه هند از شنیدن درخواست برزوی خشمگین شد و به اوگفت تا کنون هیچ کس از من چنین درخواستی نداشته است. اما انوشیروان جهاندار از من جان و تن بخواهد از او دریغ نمیکنم.اما شرطش این است که کتاب را بیرون نبری و همین جا در پیش ما آن را بخوانی. برزو گفت همین کار را میکنم. او هر روز کتاب را میخواند و به حافظه خود میسپرد سپس به خانه میآمد و آن را مینوشت. از خواندن و نوشتن کتاب کلیله شادان دل و تندرست بود و نسخه کامل آن را نزد انوشیروان فرستاد. چون کتاب به نوشیروان رسید، نامه ای برای برزو نوشت و اعلام داشت که:«دریای دانش برما رسید». برزوی برای بازگشت به ایران نزد رای رفت تا ازاو خداحافظی کند.رای هدایای فراوان به او داد و او را راهی ایران نمود. چون برزوی به ایران رسید انوشیروان به او خوش آمد گفت و او را به گنجینه دربارفرستاد و گفت برای پاداش این کار بزرگت هر چه دوست داری از خزانه بردار. او هیچ درم و گوهر برنداشت و تنها یکی از جامههای شاه را برداشت و پوشید و نزد پادشاه رفت و به او ادای احترام نمود. برزوی از پادشاه خواست تا نام او را بوذرجمهر در مقدمه کتاب کلیله و دمنه بنویسد تا به یادگار بماند. انوشیروان گفت: این آرزوی بزرگی است که داری اما در برابر رنجی که تو کشیدی شایسته است و این کار را خواهم کرد.
آنچه که شایان تحسین است شاهنامه خوانی و حافظ خوانی در شب یلداست که نشانگر هویت ایرانی و زبان فارسی است که با دانههای عاشقانه انار پیوند میخورد تا به زندگی ما معنا بدهد. هرچند به فرموده حافظ:
صحبت حکّام ظلمت شب یلداست نورزخورشید جوی بو که برآید
و سرانجام از زبان فردوسی بزرگ که دانایی را دارایی میداند و دانا را توانا میخواند، میگویم:
شب اورمزد آمد از ماه دی زگفتن بیاسای و بردار می
ajbozorg@gmail.com