نسلي که ديروز در ناآراميهاي اخير به خيابانها آمد، هرگز نسل ناشناختها نبود و نيست. نه براي مدارس و نه براي دانشگاهها و نه حتي براي متوليان فرهنگ و هنر. اين جوانان – نه آناني که از آب گل آلود ماهي گرفتند – از مريخ نيامده بودند. به رژيم طاغوت هم وابسته نبودند، فرزندان همين ملت بودند. فرزنداني که مادر و پدران را به استمرار بر سر سجاده ديدند و ميبينند. اينان از خانوادههاي اصولگرايان، اصلاحطلبان، اعتداليها و نيز خانوادههايي که هيچ حساسيت و خط و ربط سياسي ندارند، بيرون آمده بودند و اکنون نيز بر سر سفرههای همينها نشستهاند. اما ديديم و شنيديم که از همه اينها عبور کردند. چرا که احساس ميکنند حقوق مسلمشان به دخالت همه اينها و در همه زمينهها ناديده گرفته شده است. پيامشان گفته و ناگفته اين بود و اکنون نيز هست که در پي هويت گمشده خود هستند و ما اين نکته قابل تأمل را هرگز باور نکردهايم و اعتقادي هم به اين واقعيت مسلم نداريم. در حالي که سالهاست در خانه و مدرسه و کوچه و خيابان، ابراز ذهن و زبانشان را احساس کردهايم اما نسبت به اين پيامها و حساسيتهاشان باور قلبي نداشته و يا در يک موضع انفعالي نتوانستهايم آنها را بشناسيم و پاسخ منطقي بگوييم. خيال ميکرديم و با تاسف فراوان، اکنون نيز چنين ميپنداريم که هر چه ما ميخواهيم آنها هم بايد بخواهند و هرچه ميگوييم، همان درست است و چون پاسخ قانعکنندهاي نداريم از ابزار طرد و نفي و چوب و سيلي بهره ميبريم و طرفه اين که پيوسته، تجربهها و پيراهن پاره کردنهاي خود را به رخشان ميکشيم! در حقيقت، کار را بدتر ميکنيم و به اين آتش افروخته دامن ميزنيم. براي نمونه، يک بار آسيبشناسي و کالبدشکافي نکرديم که اين بالندگان در نظام اسلامي حرف حسابشان چيست و چرا بايد در جهت مخالف حرکت کنند؟ البته بزرگترين اشتباه هم اين است که آنهايي را که به خيابانها نيامدند، پيرو مشي خود بدانيم و آنها را جزو سرکشان و مرزشکنان و عبورکنندگان از خط قرمز ندانيم و بگوييم که اين سر به راهان خانهزاد حلال خوردهاند و از تربيت صحيحي که زبده و نمادش ما هستيم پرورش يافتهاند.
مرحوم علامه محمدتقي جعفري که آخوند ملايي بود و به اعتراف خودش بيش از چهار هزار کتاب از فلسفه غرب خوانده بود و همين ميزان در فلسفه شرق، غور کرده بود در تحليل بيتي از مثنوي مولانا:
اندرون توست آن طوطي نهان
عکس او را ديده تو بر اين و آن
ميگفت اشتباه بشر آن است که فکر ميکند آنچه خودش هست، ديگران هم همين هستند. عين ما و احوال و کردار و اوامرمان که ميخواهيم در همه زمينهها، سرمشق اين نسل و حتي نسلهاي آينده باشد و دمي هم تامل نکردهايم که چرا با چه شناختي، با کدام قاعده علمي و با کدام منطقي؟
آخر با چه نص صريحي، اهل ديروز ادعا ميکند که اهالي فردا را ميشناسد و نسخه پيچياش درست است؟ آيا نبايد در رفتارها و گفتارهايمان بازنگري کنيم، چطور است که قانون اساسي ما ظرفيت بازنگري داشته باشد، رفتار ما نداشته باشد؟
نسلي که در بطن و متن انفجار اطلاعات زندگي ميکند، نسل ناآگاهي نيست. براي نيازهاي حال و آينده خود، پاسخ علمي و منطقي و عملي و حقوقي ميخواهد. با وعده و وعيد و نشان دادن در باغ سبز، خشنود نيست و تمکين نميکند. بايد نشست و تامل کرد خبرگان و اهل علم و آشنا به دنياي امروز و فضاي جامعه خودمان را با حفظ همه اصول و مباني و سنن به ميدان فکر و عمل، دعوت کرد بيهيچ ملاحظهاي مدعيان بلند آواز در باطن هيچ را بدون هيچ شرم حضوري از چنين معرکهاي راند. بايد تمامي بودجههاي تحصيلي علم و فرهنگ و هنر را – نه در مجموعههاي صوري و بياثر و نظارتناپذير – بلکه در آموزش و پرورش و دانشگاهها و فرهنگ و ارشاد، که وظيفه آموزش و تربيت و ارشاد به هنر حقيقي را بر عهده دارند، متمرکز نمود. و از آن سو، بررسي آسيبهاي اجتماعي را بر عهده دانشوران، روانشناسي و جامعهشناختي و حقوق که صاحب مسند و خبره و شهره در اين قضايا هستند، واگذاريم. نخبگان علمي را در دانشگاهها و آموزش و پرورش و نهادهاي هنري نگه داريم و از آزردهها و رانده شدهها دلجويي کنيم و بازگردانيم. بايد اقرار کنيم که بيمدد همه ايران دوستان و همه عالمان و اهل قلم دلسوز و مسئولان پاکدست و همه سرمايههاي انساني محبوب و زبده، نميتوانيم آينده مطلوبي را انتظار داشته باشيم. اگر نظام است به همه معتقدان تعلق دارد و ايران هم متعلق به همه ايرانيان و تمامي ثروت اين کشور نيز از آن همه است. حال اگر با اعمالي سلبي و دفعي از کنز ثروت و قدرت و امکانات دست برنداريم و به توزيع آن به اهلش معتقد نباشيم در آستانه چهلمين سال انقلاب دچار خبط بزرگ و آيندهسوز شدهايم و اي کاش چنين مبادا.