"گرسنگي، شخصيت فرد را متلاشي ميکند و روابط عادي فرد را با محيط دچار وقفه ميسازد تا آنجا که سرانجام هر نوع وسواس وجداني از بين ميرود و عوالم معنوي و روحي ضايع و باطل ميگردد و انسان بيشاز هر موقع ديگر به حيوانات مانند ميشود و تنها براي دزدي و غارت زندگي ميکند... گرسنگي ميتواند تعادل فکري و سلامت شخصيت انساني را شديدا تهديد کند... بدين لحاظ فساد اخلاقي و فحشاء نيز ميتواند از گرسنگي ناشي شود... گرسنگي ميتواند مسبب يک بيماري عصبي شود که واکنشهاي خطرناک ضداجتماعي را در بر دارد. هنگاميکه گرسنگي به حد نهايي ميرسد، انسان به يک نوع حالت خشم و غضب مفرط دچار ميگردد... در آغاز، گرسنگي يک نوع حالت عصبي غيرعادي، يک نوع تحريک و هيجان و زودخشميو جوش و خروش شديد در اميال و احساسات به وجود ميآورد. اما بلافاصله پس از آن، مرحله بي حسي و لاقيدي و دوران افسردگي شديد و حالت تهوع شروع ميشود و هر گونه تمرکز فکري دشوار ميگردد.”
انسان گرسنه - ژوزوئه دوکاسترو
با خواندن اين قسمت از کتاب ارزشمند « انسان گرسنه »، به ياد سخن حکيمانه پيامبر ميافتيم. آن جا که ميفرمايد: «وقتي فقر از يک در وارد ميشود، ايمان از در ديگر ميگريزد» . به راستي تا چه زماني ميتوانيم بر اين واقعيت تلخ کشور و جهانمان چشم بپوشيم؟
حرفهاي آقاي دوکاسترو، آدم را به کوچههاي خاک سفيد، دروازه غار، فرحزاد و دهها محله فقيرنشين و معضل خيز ديگر در گوشه گوشه اين کشور ميبرد. محلاتي که پر از آدمهاي پرخاشگر، درنده، پريشان، افسرده و بي انگيزه است. در اين محلاتِ درد، انگار زمان کش آمده است، چون هر چه ميگذرد، خبري از نجات نيست! مردم، حکومتها، دولتها، ايدئولوژيها، جنگها و صلحها، نسلدرنسل ميآيند و ميروند، و انگار قرنها هم که بگذرد، نوبت آباد شدن اين ويرانهها نميرسد. آري! اينان فراموششدگانِ مغمومِ هميشه تاريخ اند!
بشر قله اورست را بارها فتح کرده، بارها موشک به فضا فرستاده و بارها هسته اتم را شکافته است و حتي يک بار نيز پا بر تن ماه گذاشته؛ اما کم نيستند آنان که حتي يک بار نيز قدم بر تن اين کوچهها نگذاشته اند!
آيا کسي نيست که بخواهد اين کوچهها را با خوشبختي پُر کند؟ آيا کسي آرزو ندارد اين کوچهها را با نان و عشق و مساوات، فتح کند؟ آيا کسي– حتي اگر شده در کُنج قلبش – برنامهاي براي تغيير چهره سياه اين کوچهها ندارد؟
يقينا پاسخ اين سوالها منفي نيست! اما براي پايان فقر و گرسنگي در اين جهنمهاي زميني، بايد اين خواستن، اين آرزو و اين برنامه، در ذهنها و دلهاي بيشتري جاي گيرد. همه ما ميتوانيم پايان فقر و گرسنگي را در افق آرزوهاي خويش تصوير کنيم.
چهارده سال پيش، چند دانشجو، کوچه گردِ عاشق اين کوچهها شدند. دردها را ديدند و شنيدند و به دوش جان کشيدند... چهرههاي زخم خورده و خسته و بيمار کودکان، تن نحيف و گرسنه اين معصوم ترين ساکنان زمين، بارها آنان را در هم شکست و پريشان کرد .
اما ديري نگذشت که اين شکستنها و پريشانيها، به ايستادن تبديل شد. دانشجوياني کمتر از انگشتان دو دست، عهد بستند که کوچههاي گرسنگي و فقر را با آه افسوس و ناله حسرت ترک نکنند و در ميان روزهاي خود، جايي براي عشق به وطن و کودکان دردمند و انسانهاي بي پناه، باز کنند. اراده کردند که مقيم کوي دردها شوند. نه براي عزا گرفتن، که براي بازآوردن مهر و لبخند به اين گوشههاي خاموش شهر.
بهانه شان، کيسه اي بود و آيينشان، «کوچه گردان عاشق» نام گرفت. پولهاي توي جيبيشان را روي هم ريختند و کيسههاي آذوقه اي براي هفت خانواده محروم تهيه کردند، تا به اين بهانه، مهمان ِ خانههاي محقر آنان شوند. در زدند و سلام دادند. درها به نام عشق، يک به يک گشوده شد و اين دانشجويان، با نهايت درد و مهري که در روح خويش داشتند، فرزندان اين خانههاي وامانده در تنهايي و مسکنت را در آغوش کشيدند. همبازي شان شدند و همدرد مادران و پدران ماتم زدهشان... اين مسلک را از مولايشان علي(ع) آموخته بودند که کوچه گرد شبهاي کوفه بود و روحِ نگران دين و انصاف، در اين تاريخ عظيم گرسنگيِ بشريت. همو که در آخرين دم حيات، اين چنين سفارش کرد : «خدا را، خدا را، درباره يتيمان! مباد گاه سير و گاه گرسنه بمانند و حقوقشان ضايع گردد! » . و اين چند دانشجو، اين سخن را شعار و شعور آيين خود قرار دادند و هر سال، به نام عشق، از مردم دعوت کردند که شبهاي قدر خود را در کنار محرومان، به صبح برسانند: با اهداي کيسه اي آذوقه، و با بخشش عشق در اين ارجمندترين شب سال. که اين، سلوک هر شب مولاي متقيان بود و ما که خود را پيروي ايشان ميدانيم، دست کم در شب قدر بايسته است که به طريقت او اقتدا کنيم.
جمعيت امداد دانشجويي – مردميامام علي(ع) براي چهاردهمين سال پياپي، آيين «کوچه گردان عاشق» را همزمان با شبهاي قدر در تهران و شهرستانها برگزار مينمايد.