پس از اعلام رسمی اسامی کاندیداهای انتخابات ریاست جمهوری از سوی وزارت کشور و سخنگوی شورای نگهبان ، عدم احراز صلاحیت فردی همچون آیت الله هاشمی رفسنجانی عضو مجلس خبرگان رهبری و رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام چرخی در شهر زدم تا ببینم مردم کوچه و بازار نسبت به این مسئله چه دیدگاهی دارند و چه می گویند. دانستن و آگاهی یافتن به سیاست های رسمی اصولا کار دشواری نیست اما همواره شکل دیگری از سیاست در جامعه و بین مردم کوچه و بازار جریان دارد که عموما نادیده گرفته می شود. این سیاست غیر رسمی با انگیزه ها و باورهای گاه متعارض و گاه متناقضش با سیاست های رسمی، تحلیلگران خود را دارد. تحلیلگرانی که خود کنشگر سیاسی در بطن و متن جامعه نیز هستند و همه تلاش سیاستمداران در عرصه سیاست رسمی تاثیرگذاری بر آنان است. بدین منظور هر جا که فرصتی فراهم شد به شکلی کاملا غیر رسمی با مردم گفت و گو کردم و در بسیاری از موارد حتی شغل و میزان تحصیلاتشان را نپرسیدم و برایم صرفا دیدگاه هایی که بیان می کردند جالب بود البته در برخی موارد جایگاه افراد مشخص بود یا افراد ضمن گفت و گو گاهی به شکلی صریح و گاه تلویحی از شغل خود سخن می گفتند. به عنوان مثال یکی از بزرگ ترین ناشران کشور در گفت و گویی غیر رسمی و تقریبا دوستانه در این باره می گفت آنان می دانستند که در صندوق های رای هیچ شانسی برای پیروزی نداشتند بنابراین مجبور شدند تا با صرف هزینه ای این چنین بالا هاشمی را رد صلاحیت کنند . این ناشر نخواست بگوید منظورش از آنان چه کسانی است و من هم لزومی ندیدم که بپرسم منظورش چیست. این ناشر محترم با اندوه و افسوس می گفت هاشمی آخرین شانس ما بود برای ایجاد یک دولت وحدت ملی و عبور از مشکلات ریز و درشت داخلی و خارجی. اما راننده تاکسی ای که خود را بازنشسته نیروهای مسلح معرفی می کرد می گفت نظرشان به سعید جلیلی است. می خواهند او را بیاورند اما حالا کسی در انتخابات شرکت نمی کند. مردم انگیزه خود را از دست داده اند و مسافری که نگفت چه کاره است می گفت نه آقا ، نگران کاهش مشارکت نیستند. همزمانی انتخابات شوراها با انتخابات ریاست جمهوری باعث می شود تا هر کس که برای شرکت در انتخابات شوراها پای صندوق های رای می رود در انتخابات ریاست جمهوری نیز شرکت کند . تهران را نبینید؛ در شهرهای مختلف تا آن جا که من خبر دارم انتخابات شوراها خیلی پر شور است. و مسافری دیگر که دختر جوانی بود می گفت از برنامه های صدا و سیما که حرف های کاندیداها را در مورد لزوم پایبندی به قانون در صورت عدم احراز صلاحیت مرتب پخش می کردند و هر بار صدای آقای هاشمی را برجسته می کردند معلوم بود که می خواهند رد صلاحیتش کنند. در مسیر میدان هفت تیر تا میدان انقلاب در تاکسی فرصت خوبی بود برای گفت و گو کردن و شنیدن حرف های غیر رسمی مردم. از آن حرف هایی که هیچ گاه در مقابل دوربین یا دستگاه ضبط صوت نمی شنوی . مرد میان سالی می گفت : آقا ، هاشمی اولا خیلی پیر است و به درد ریاست جمهوری نمی خورد ثانیا او برای گرفتن انتقام آمده بود و اگر تایید می شد دوباره ما داستان داشتیم. پرسیدم انتقام از چه کسی و چه داستانی؟ مرد گفت : انتقام از احمدی نژاد به خاطر حرف ها و دعواهای چهار سال پیش. ایشون اگر تایید می شد اتفاقات چهار سال پیش دوباره تکرار می شد مگر خبر ندارید پسر ایشون از دادگاه تقاضای استمهال کرده؟ فکر می کنید برای چه این کار را کرده؟ و خودش پیش از آن که ما، یعنی من و دیگر مسافران، پاسخی دهیم گفت : برای این که تا پایان انتخابات بیرون باشد و بتواند راحت فعالیت کند .
پیرمرد دیگری می گفت : چه قدر شما ساده اید! آقای هاشمی به دستور رهبری آمده ثبت نام کرده تا او و رحیم مشایی را با هم رد صلاحیت کنند. چون اگر غیر از این بود احمدی نژاد واکنش تندی نشان می داد و برای کشور دردسر درست می کرد ولی حالا احمدی نژاد حرفی برای گفتن ندارد. هاشمی برای حفظ انقلاب هر کاری که لازم باشد می کند حتی از بچه هایش گذشته است مگر نمی بینید با بچه هایش چه کردند ؟ پیر مرد می گفت همه این اتفاقات و حوادث سیاسی کشور و دنیا در شعری از شاه نعمت الله ولی آمده است . او حتی مدعی بود که خودش این شعر را خوانده است و حالا همه چیز را حتی درباره آینده می داند . و من با خودم فکر می کردم دانستن آینده اگر ممکن باشد چه وحشتی دارد. اما در چهره پیر مرد نشانی از وحشت نبود. آیا آینده این قدر آرام و زیبا بود؟
در مسیر میدان هفت تیر تا انقلاب در بین مردمی که هر یک خود را داناترین تحلیلگر مسائل سیاسی می دانند و به همه چیز و همه کس مشکوک اند ، به راستی سیاست چه قدر با سیاست های رسمی فاصله داشت .