۱
پنجشنبه ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۲ ساعت ۰۰:۱۱

اولین امید

مهدی راستی
اولین امید
آن زمان که «شاه یکی بود، خدا هم یکی»؛ مردم هم رعیتی در خدمت ارباب، ارباب هم در خدمت «مالک الرقاب». چیزی به نام «ملت» منحوسه بود و بر زبان آوردنش بدعتی ضاله، و اما وقتی بیداری به تجار و طلاب و حتی شاهزاده رسید دیگر نظام مشروطه پا گرفت، و دیری نپایید که این «تلفیقات خبیثه» از آزادی و برابری تا زاده شدن ملت همه «ضلالت نامه» نامیده شد. تلفیقات خبیثه آخرین امید نبود که با بادی لرزان شود و با آتش توپی از دیدگان محو؛ نظام خبیثه ذهن ها را در برگرفته بود و از باد و آتش در امان. هرچه سی و پنج نخست-وزیر بعد از آتش توپ لیاخوف آمد و رفت تا به خودکامگی رسید، طعم «انتخاب» شیرین تر به کام ملت افتاد و شاید همان راز روئیدن بذری بود که سال ۱۲۸۵ ه.ش بر زمین بی آب رعیت ریخته شد و با هر بارشی جوانه هایی سبز می کرد و باز حکایت غریبی را پیش چشم می آورد. این حکایت دامنه همان اولین امید بود؛ یعنی همان «انتخاب». وقتی دشتی می گفت: «جیب این دزد را بگردید» یعنی رضاشاه، آزادی بود که نغمه هایش در مطبوعات خشکیده زمان رضاشاه طنین انداخت و دهه بیست را امواج «انتخاب» در برگرفت. فوج فوج حزب و گروه و نخست وزیر و نماینده می آمد و می رفت و همه مسرور از اینکه طعم شیرین انتخاب به مذاقشان سازگار آمده و ۱۳۲۷ جمادی الثانی تهران فتح شده و شاه فراری و حالا دوران سرخوش نهضت ملی فرارسیده، نهضتی که تجربه «نیمه واقعی» آن همه امید و انتخاب بود. چیزی از خیال تا واقعیت، از آزادی تا استبداد، از امید تا افسوس. تا ذهن پرآشوب این جماعت آمد به شناختی برسد گفتند نگذاشتند! لابد منظورشان چنگال های تیزی بود که از قبل از اندک جوانه های بیداری بر دل این جماعت لرزه انداخته بود. حاصل فوج فوج حزب و گروه و نخست-وزیر و نماینده شد برگشت شاه به میهن! تا مرز میان آزادی تا استبداد به باریکه ای رسد. این بار جماعت تازه کار «انتخاب» را تجربه می کرد؛ لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی: حق رأی داده شد به زنان، اما نگفتند «هرچند تشریفاتی» مگر آن موقع که مردان بودند کسی می گفت
بهار همان مکتب نوظهوری را به یاد می آورد که این روزها تلفیقات خبیثه می نامندش، انحرافی است. مشروطه هم همین مصیبت را داشت؛ آن هم تلفیقات خبیثه بود، ولی انحرافی نبود، به انحراف بردند مشروطه را، اما این جماعت هنوز به همان «اولین امید» یعنی انتخاب دل بسته است و حکایت همچنان باقیست...
هرچند تشریفاتی! کودتا تمام شده بود، انقلابی دیگر در راه بود: انقلاب «شاه و ملت». اما درد مزمن استبداد کاری تر از آن بود که اجازه دهد به این ناهمگونی شاه و ملت صحیح بیندیشند. عده ای سرخوش از استبداد به پیش باز جشن دوهزار و پانصد ساله می رفتند و غافل از آن اولین امید که حالا با «انتصاب» هم نشین شده بود. بیداری این بار با فوج فوج حزب و گروه و نخست وزیر و نماینده نبود، سکوتی به ظاهر خلسه آور حاکم بود که به «اسلام» می اندیشید. اول بار به رفراندوم رفت تا مقدمات انتخاب بعدی فراهم شود؛ فراهم شدن همانا و جنگ هشت ساله همان. اما این جماعت مصرّانه دست از انتخاب نمی کشید. هر طور بود می خواست از اولین امید گذر کند، در سخت ترین شرایط به «صندوق» امید داشت، دیگر نمی خواست مرز خیال تا واقعیت را به «واقعیت» ببازد؛ درصدد بود به خیال جامه واقعیت بپوشد. ثمره اش را در دو خرداد می دید؛ دهه بیست به خاطره ها می آمد، آن سان که فوج فوج حزب و گروه و نخست وزیر و نماینده و مجلس شورا به نهضت ملی و ۱۳۲۷ رسید. بیست و دو میلیون به یک فرد رأی داد، اما این زمین سیراب شدنی نبود؛ سال ۱۳۷۸ شوراها با آن همه نق نق و غرغر به راه انداخته شد تا این زمین پر از جوانه های سبز شود، اما دیری نپایید که آن ضرب المثل معروف راست درآمد: «خود کرده را تدبیر نیست»؛ شوراها هنوز فربه نبود، پیش چشم نحیف می آمد، تحریمش کردند، چیزی شبیه به انحلال مجلس هفدهم در دوران سرخوش نهضت ملی، آن اشتباه بود و این نیز. حاصلش دیدیم؛ دولت نهم و دهم که حالا از میراث سیاسی اقتصادی این دولت ها دم می زنند: از سفره بدون نفت، از خط قرمز کابینه، از گم شدن لیست بالابلند مفسدان اقتصادی و...، تازه کار به افشاگری و بگو مگو هم کشیده؛ بهار همان مکتب نوظهوری را به یاد می آورد که این روزها تلفیقات خبیثه می نامندش، انحرافی است. مشروطه هم همین مصیبت را داشت؛ آن هم تلفیقات خبیثه بود، ولی انحرافی نبود، به انحراف بردند مشروطه را، اما این جماعت هنوز به همان «اولین امید» یعنی انتخاب دل بسته است و حکایت همچنان باقی ست...
کد مطلب: 29574
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *