در اخبار مربوط به تحولات سوریه، مطلبی در فضای مجازی دست به دست گشت که شگفتانگیز و پرسش برانگیز بود و آن اینکه یکی از منسوبین و نزدیکان یکی از شخصیتهای طراز اول ترکیه، نوشته بود «بعد از صد سال پرچم ترکیه بر فراز حلب افراشته شد.» این جمله، روح خاصی را انعکاس میدهد و آن احساس بازگشت به امپراتوری عثمانی است.
اینکه چقدر در مورد صحت ادعاهای تاریخی باید بحث کرد، موضوعی پیچیده و چندلایه است ولی آنچه جلب توجه میکند پژواک روان امپراطوریهای گذشته در روابط بینالمللی معاصر است و این به نوبه خود پرسشی جدی و قابل تأملی را به پیش میکشد و آن اینکه چگونه میتوان نسبت بین امپراتورهای پیشین و روابط بینالمللی معاصر را مورد مطالعه و مداقه قرار داد؟ در پاسخ به «واقعیتهای مربوط به ارجاع به امپراتوریها در رفتار بینالمللی برخی از کنشگران پرداخت»، سپس «روایتپردازیهایی که در ارتباط بین امپراتوریها و شرایط کنونی میشود را بررسی کرد» و سرانجام آنکه «علت برآمدن بحث امپراتوریها و روابط بینالمللی را واکاوی کرد».
بیش از سه دههای که از فروپاشی ساختار نظام دو قطبی میگذرد، واقعیت آن است که مجموعه و منظومهای از مفاهیم، واژگان و نظریهها پیرامون امپراتوریها و تمدنها وارد بحثها و گفتوگوهای روابط بینالمللی شده است.
در هر کدام از این بحثها، که بعضاً با یکدیگر متضاد و تناقض هستند، البته منافع تعدادی از بازیگران، به صورت نهفته و آشکار، ایفای نقش میکنند و جالب آنکه برخی از کنشگران روابط بینالمللی، از نمادها و مظاهر تمدنهای پیشینی که بدان تعلق داشته، استفادههای جدی سیاسی میکنند. تغییر نامها، برجسته کردن برخی از مکانهای تاریخی و تمرکز بر برخی از دورانهای شکوفایی امپراتوریها توسط دولت نمونهای از این کنشهاست.
شاید برجستهترین مثالها را بتوان در روسیه، ترکیه و تا حدودی هند مورد شناسایی قرار داد. در ۲۰۲۱، در روسیه سیصدمین سال تأسیس امپراتوری روسیه توسط برخی از محافل و گرایشها، جشن گرفته و برجسته شد. برپایی امپراتوری روسیه توسط پطرکبیر در ۱۷۲۱، موضوع بحثهای گوناگونی در روسیه شد و حتی موسسه تحقیقاتی موسوم به باشگاه والدی، گزارش مستقلی در مورد معنا و مفهوم ۳۰۰ سالگی امپراتوری روسیه منتشر ساخت.
شهر سنپترزبورگ در مقایسه با مسکو، مورد ستایش قرار گرفت و نمادهای تزاری با درخشش خاص مطرح شدند. ترکیه نیز، دوران عثمانی را ستایش کرد. تفکر نو عثمانی وارد ادبیات سیاست خارجی آن کشور شود. سریالهای تلویزیونی در بزرگداشت حاکمان عثمانی ساخته و علاوه بر ترکیه، در سایر کشورهای منطقه به نمایش گذاشته شد، کاخهای نوین بر پایه قصرهای سلطانهای عثمانی ساخته شد و نام ترکیه در زبان لاتین تغییر الفبا و آوا پیدا کرده و به آنچه ترکیه، خود آن را صدا میکند، یکی شد.
هند نیز وارد این جرگه شده و به بازسازی گذشته و فرهنگ هندی، در قالبهای سیاسی و بینالمللی پرداخته است. چین نیز احیا گذشته را صورتهای اقتصادهای نوین داده است.
این واقعیتها توام با روایتپردازیهای رنگارنگ است، روایتها از منابع و آبشخورهای گوناگونی سرچشمه میگیرد. برخی از روایتها، توجیهگر سیاستهای نوین منطقهای کنشگرانی هستند که تمایلات سیاسی و بعضاً توسعه ارضی خود را در زر ورق تاریخ میپیچند. اما برخی دیگر بر ساختههایی برای مقابله با کنشگرانی است که عرض اندامهای منطقهای و بعضاً جهانی داشته و این به مذاق برخی دیگر از بازیگران خوشایند نیست.
نمونه این برسازی و روایتپردازی را میتوان در کتاب جدیدالانتشار جفری مانکوف دید. عنوان کتاب وی «امپراتوریهای اروآسیا: چگونه میراثهای امپراتوری امنیت بینالمللی را شکل میدهد؟» است. وی در این کتاب با توجه به اهمیت اروآسیا در مناسبات جدید بینالمللی به چهار کنشگر این پهنای ژئوپلیتیکی یعنی چین، روسیه، ایران و ترکیه پرداخته و سعی کرده است آنها را از سایر کنشگران روابط بینالمللی متفاوت جلوه دهد.
بحث اصلی مانکوف آن است که این چهار کنشگر به خاطر میراث امپراتوری، دارای نگرش متفاوتی به خود و دیگران، مخصوصاً در مناطق پیرامون خویش دارند. آنها همه با مفهوم امپراتوریهای غربی از نظر مانکوف متفاوت بوده و نسبت به وضعیت کنونی روابط بینالمللی تجدید نظر طلب هستند. او در این میان پدیدههایی چون هویت، محیط و حوزۀ نفوذ فرهنگی، و مرزهای جغرافیایی را روایت سازی خاصی کرده و در عمل آنها را محلی برای نگرانی در روابط بینالمللی قلمداد میکند.
البته هر کدام از کنشگرانی که از آنها در این کتاب ذکر شده، خود نه یک روایت، بلکه روایتهای متعددی از نقش خویشتن دارند. قصد آن نیست که به روائی و یا ناروائی روایتها پرداخته شود، بلکه توجه این موضوع است که درخصوص کنشگران امپراتور پایه، روایتپردازیهای متنوعی در عرصه روابط بینالمللی میشود.
در علتیابی، برآمدن بحث امپراتوریها و روابط بینالملل باید به چند نکته اشاره کرد. اول آنکه از لحاظ تاریخی، امپراتوریها، واقعاً به روابط بینالمللی شکل دادهاند. از امپراتوری کهن هخامنشیان در ایران گرفته تا امپراتوریهای اسپانیا، هلند، فرانسه و انگلیس در سدههای معاصر، آنها در شکل دادن به شبکههای بینالمللی مخصوصاً در حوزه تجارت نقش داشته، هنجارهای مربوط به مدیریت روابط بین کشورها را تعریف کرده و به مناسبات جهانی، براساس الگوها و منافع خود، نظم بخشیدهاند.
اما نکته دوم آنکه، پایان جنگ سرد، دو قطبی مصنوعی جهان در حوزه فرهنگ و ارزشهای تمدنی را خاتمه داد و فضای طرح تمدنهای گوناگون و کنشگرانی که از دل تمدنهای مختلف برمیآمدند باز شد و سومین نکته آنکه فضای عمل کنشگران منطقهای نیز گسترش پیدا کرد. دیگر فقط قدرتهای جهانی نسبتی نیستند که به سامانه روابط بینالمللی شکل میدهند، بلکه قدرتهای منطقهای، وزنه و چگالی فراوانی را در سیاستهای مناطق پیرامونی، بلکه بعضاً در گسترده جهانی یافتهاند.
درک این نکته از آنجا اهمیت دارد که دیگر نمیتوان با قالبهای کهنه به پویایی سرسامآور روابط بینالمللی نگریست. در جهان امروز کنشگران متعدد و متکثر شدهاند، اما در کنشگری همه دارای سابقه و پیشینه امپراتوری نیستند. این پدیده به پیچیدگی مناسبات کنشگران امپراتور پایه، مخصوصاً با مناطق اطراف آنها میافزاید. دیگر همه راهها را نمیتوان به مسکو و واشنگتن ختم کرد و راهها و کنشگری در راههای استراتژیک، رنگارنگ و متنوع و بعضاً پرابهام کرده است. هرچه هست نسبت امپراتوریها و روابط بینالملل، چه در گذشته و چه در حال، موضوعی پرلایه، پرچالش و جدی است.