امروز اگر به «فلسفه و دانستن» احترام گذارده شود؛ «تقليدکور» ملاک برتري سياسي نخواهد بود و ديگر نماينده پارلمانش سخني از «اطاعت مطلق» در برابر حاکمانِ غيرمعصوم مطرح نميکند و قطعا جامعه متفکر و جستجوگر کسي را که داراي ادبياتِ خشنونت است و استدلال بر «ارهاب و ترور» دارد را فيلسوف بحساب نميآورد..
انقلاب مردمي اسلامي به رهبري يک فيلسوف به پيروزي رسيد. همرانان او مانند؛ آيتالله مطهري، آيتالله منتظري و آيتالله بهشتي نيز از مدرسين فلسفه بودند همانطوريکه دولت موقت و شوراي انقلاب اوليه و شوراي عالي قضايي از نام آشنايانِ فلسفه بودند.
همانطوريکه يک فيلسوف در غرب بنام کانت توانست يک نگرش متفاوتي در اخلاق و حقوق پديداورد، اميد آن ميرفت که در مشرق زمين به همت والاي انديشمندان فلسفه اسلامي رخدادي ژرف ديده شود.
اين اميد – بعد از پيروزي انقلاب- با نامه فيلسوفانه امام خميني به شوروي سابق و چالش کشيدن کمونيسم، جان تازهاي گرفت و چنان سيطرهاي پيدا کرد که زمزمههاي مخالفانِ فلسفه در حوزه علميه قم در آن روز پشيزي ارزش نيافت.
الغرض؛ فلسفه از جديترين نيازهاي انسان امروز است چون ميخواهد «بفهمد»، و ميخواهد «استدلال کند»، و ميخواهد «استدلال بشنود» و «دانستن»؛ يکي از ضرورتها و نيازهاي اوست.
پس اعتراف ميکنيم؛ امروز قصه فلسفه بسيار فراتر از نيازهاي فکري يونان قديم و ايران باستان است. امروز واقعا نيازمنديم که بدانيم در چه جهاني زندگي ميکنيم و با اين بستر زندگيِ خود چه نسبتي داريم و بايد چگونه دراين زمان وزمين روزگار فکر و اخلاق راسپري کنيم؟
امروز کشورداري و حکمراني که از آن در فلسفه فارابي و ملاصدرا به «سياست مُدن» شناخته ميشود کشورداريي را دنبال ميکنيم که صحنههاي داخليش مملو از عدالت و کرامت انساني و لزوماً عاري از دروغ، فريب و اختلاس و نجومي باشد، و نيز صحنه بينالمللي آن؛ عاري از جنگ طلبي بوده و به جهان اخلاق و حقوق را نشان دهد و پيکِ پيمانهاي چند جانبه باشد.
امروز مسئله مهم «حقوق بشر» است و اين حقيقتي بيرون از فلسفه و فلسفه ورزي نيست. واقعاً اگر در کشورداري و حکمراني، حقوق بشر ديده شود نه تنها تهمت و نان بُريدن و حبس و حصر بدون حکم قضايي ديده نميشود بلکه در فضاي رفت و آمد زن و مرد سالخورده و کودکانِ معصوم خبري از «تونل وحشت» نخواهد بود.
امروز اگر به «فلسفه و دانستن» احترام گذارده شود؛ «تقليدکور» ملاک برتري سياسي نخواهد بود و ديگر نماينده پارلمانش سخني از «اطاعت مطلق» در برابر حاکمانِ غيرمعصوم مطرح نميکند.
امروز جامعه متفکر و جستجوگر قطعا کسي را که داراي ادبياتِ خشنونت باشد و استدلال بر «ارهاب و ترور» دارد را فيلسوف بحساب نميآورد.
امروز محدوديتِ «انتخاب» در انتخاب کننده و انتخاب شونده با روح «فلسفه و دانستن» و نيز با «ميخواهم باشم» در تنافي جدي است.
چه بپديريم و چه نپذيريم؛ امروز صدها مسئله بايد با توجه به «فلسفه ودانستنِ استدلالي» حل و فصل شود. مسائلي چون؛ اخلاق فردي و اخلاق مديريتي، تمرکز در قدرت، اداره جامعه براساس خِرد جمعي، حقوق شهروندي، مسائل زيست محيطي، امور قضائي و قانونِ مورد تسالم شهروندان و نيز احترام به جهان و انعقاد پيمانهايي که تامين کننده نيازهاي جامعه و در عين حال گذر از استقلال کشور نباشد، نمونههاي آن است.
جاي اين سوال به صورت جدي باقي است که الان آن روندِ تفکر گرايانه و پاسخگو که بوسيله رهبرِ فيلسوف و همراهان فلسفهدانش مورد استقبال بينظير قرار گرفت، در چه مسيري و با چه سرعتي در حرکت است؟